چشمش
با یک شاخه طرد پیچ امین الدوله زرد و سپید در دست، سوار اتوبوس می شوم. نشسته ام کنار دختری که پشت کرده به من و سرش را چسبانده است به شیشه اتوبوس. نگاهم از روی مانتو و کتانی های رنگ و رورفته اش سر می خورد و می رسد به ساک پاره بزرگ و رنگ و رو رفته ای که بین من و خودش گذاشته است. شاخه پیچ را بو می کنم و خوابی سبک می نشیند روی پلک هایم که ناگهان صدای هق هقش، چرتم را پاره می کند. می پرسم« خوبی ؟»
کد خبر: ۵۲۰۴۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۲۸