سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

حرف‌های شنیدنی 5 دختر نوجوان که به پایتخت فرار کردند/ برادرم به هر دلیل مرا با قمه مجروح می‌کند

این گزارش واقعی از سرگذشت پنج دختر فراری است که با مشاوره های مددکار اجتماعی پلیس پایتخت به آغوش خانواده بازگشتند.

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، در تاریخ 4 اسفندماه سال جاری 4 دختر 15ساله دماوندی تصمیم به فرار از منزل می‌گیرند تا به اتفاق هم به تهران بیاند. در حین فرار با سرگذشت‌های متفاوتی مواجه می شوند.
 
حوالي ساعت 11ششم اسفندماه سال جاری پدري 40ساله درحالیکه نگران و مضطرب به نظر می رسید خود را به دايره اجتماعي كلانتري 208پايانه جنوب رساند و درخواست كمك كرد و به ماموران گفت: دخترم از شب گذشته تاکنون گمشده است دخترم که فرشته نام دارد دیروز صبح وقتی به مدرسه رفته تاکنون برنگذشته همه جا ر زیر پا گذاشتیم از کلانتری،بیمارستان،پزشکی قانونی ،خانه دوستان و همکلاسهایش را پرس و جو کردیم اما اثری از وی نیافتیم از آنجائیکه  بعداً متوجه شدیم سه تن از همکلاسهایش به نام های "فرزانه،"رقیه"،"فرشته"نیز وضعیتی مشابه دختر من را دارند ما دریافتیم که او به اتفاق این سه همکلاسی اش از منزل فرار کرده و به تهران آمده اند برای همین با اقوام خود در پایانه های مسافربری تهران مستقر شديم تا دخترم را پيدا كنیم.
 
به دنبال اظهارات پدر پرستو،ماموران کلانتری 208پایانه جنوب ضمن اخذ مشخصات ظاهری این 4دختر با بیسج نمودن تمام امکانات خود عملیات های همه جانبه خود را در داخل ترمینال از سر گرفتند .تحقیقات ماموران ادامه یافت،هنوز چند دقیقه ایی از عملیت جستجوی ماموران کلانتری نگذشته بود که پدر پرستو برای بار دوم هراسان به کلانتری مراجعه کرد و اظهار داشت:دقایقی پیش  پسرم تماس گرفت كه خواهرم با دوستانش پيدا شدند.
 
با پيگيري انجام شده هر 4نفرشان در دایره اجتماعی کلانتری 208پایانه جنوب حاضر شدند و در حالیکه نادم و پشیمان به نظر می رسیدند و مدام گریه می کردند، به سئولات ستواندم رقیه بداغی یکی پس از دیگری پاسخ دادند.
 
در این رابطه فرزانه در پاسخ به سئوال مددکار اجتماعی کلانتری که پرسید که چه چیزی باعث شد تا فکر فرار به سر شما بزند گفت:
 
دوروز گذشته چهاراسفندماه فرشته 15ساله و پرستو 15ساله که مشکلات فراوان خانوادگی داشتند به خاطر این مشکلات خانوادگی هر دوی آنان تصمیم به خودکشی می گیرند، پس از اینکه قرار می گذارند تا خودکشی کنند. این موضوع را به من که همکلاسی آنان هستم درمیان می گذارند، من نیز بلافاصله موضوع خودکشی "فرشته و پرستو" را با خواهر بزرگترم که فهیمه نام داشت در میان گذاشتم.
 
فهيمه نیز با توجه به شرايط نابسامان خود پيشنهاد به فرار از خانه را تنها راه چاره دانست و بعد از نيم ساعت رقيه نيز که وضعیتی مشابه با آن دو داشت به جمع ما اضافه می شود وقتي هر4همكلاسي 15 ساله به اتفاق فهمیه دور هم جمع شدیم از چگونگي فرار و اسكانمان از همدیگر پرس و جو کردیم.  
 
فهيمه گفت:دخترا نگران نباشید جاي آرام و بي دغدغه ایی در شهرستان محمودآباد توسط خواستگارم برايمان اجاره مي شود و شما 4 نفر فقط كتاب هايتان را بياوريد و در آنجا فقط درس بخوانيد من هم كار مي كنم و حتی اگر شد كليه ام را مي فروشم و از همه مشكلاتمان نجات پيدا مي كنيم هر كس لباس و گوشي واگر پولي دارد بردارد بقيه اش به عهده من.
 
همه با هم متفق القول شدیم تا فردا 5اسفند بعد از مدرسه همه باهم از خانه هایمان فرار کنیم.
 
بالاخره لحظه موعود فرا رسيد و هر 5 نفرمان از شهرستان دماوند عازم تهران شدیم.درحالیکه در میدان امام حسین(ع) تهران از خودرو پیاده شدیم تازه متوجه شدیم که چه اشتباهی کردیم برای همین منظور با سر درگمي فهيمه مواجه شدیم..
 
فهيمه با اين پا و آن پا كردن مسئله بي پولي را مطرح كرد و گفت: برای اینکه به شهرستان محمودآباد برویم می بایست در ترمینال شرق از خودرو پیاده شده و در انجا بلیط اتوبوس بگیریم و از این طریق به شهرستان مذکور برویم اما وقتی من فقط مبلغ 10هزار تومان پول نقد بیشتر همراهم نداشتم تصمیم گرفتم تا به میدان امام حسین بیایم و در انجا بینیم چه کاری می توانیم آنجام دهیم در این لحظه برق النگوي های رقيه در چشمان فهمیه برق زد و این النگو ها تنها راه هزينه سفر بود.
 
در ميدان امام حسين(ع) این النگو ها را به قيمت 400 هزار تومان  به یکی از طلافروشی ها فروختنیم .ديگه قضيه فرار بچه ها جدي شده بود و ترس بر ما غلبه كرده بود در همین حین پرستو ناگهان پيشنهاد كرد من مي خوام بر گردم، مي ترسم، هنوز دير نشده پدرم منو مي كشه، فرشته و رقيه هم زدن زير گريه ما هم ميايم رقيه گفت دلم براي مادرم تنگ شده مي خوام بهش زنگ بزنم اما فهيمه طفره مي رفت و از آينده روشن مي گفت تا اينكه گوشي هاي بچه ها را گرفت و خاموش کرد و در کیف دستي خود گذاشت تا وسوسه نشوند به خانواده شان زنگ بزنند و آنها را بيشتر نگران نكنند.  
 
در همین حال فهیمه رو کرد و به بچه ها گفت:بچه ها نگران نباشید من یک دوستی در بیمارستان امام حسین دارم و می خواهم یکی از کلیه هایم را بفروشم تا از این طریق موجبات آسایش شما را با اجاره خانه ای در شهرستان محمودآباد فراهم کنم به همین منظور هر 5دختر عازم بیمارستان فوق شدند و شب را در نماز خانه بيمارستان امام حسين (ع)  به صبح رساندند اما در این بیمارستان هم از دوست فهیمه خبری نبود.
 
سؤالات متعددی صبح آن روز يكي يكي به ذهن مان خطور مي كرد و از فهيمه مي پرسيدیم، ابهام سراسر وجودشان را گرفته بود چرا اينجا هستيم چرا ترمينال شرق نرفتيم تا به شمال برويم چرا و چراهاي ديگر فهيمه با اعتماد بنفس به آنها گفت: خواستگارم در حق ما نامردي كرد و برايمان جا نگرفت اما الان مي رويم ترمينال جنوب و به مشهد مي رويم و چون شهر مشهد مکان مسافر پذیری است می توانیم با کارکردن در این شهر با درآمد حاصل از ان امورات خودمان را مدیریت کرده و گذران زندگی کنیم.
 
در واکاوی و تحلیل شخصیت "فرزانه" مشخص شد وی چندی پیش اقدم به خودکشی کرده و رگ دست خود را بریده و هنوز این زخم تازه به نظر می رسید.
 
فرزانه از خواهرش فهيمه كه برادرش با قمه براي هر مسئله اي به جانش مي افتد صحبت كرد و دوستانش در تأييد صحبتهايش از دست زخمي به قمه فهيمه كه در نماز خانه بيمارستان نشانشان داد ترس واضطراب داشتند.  
 
فرزانه گفت كه يك روز در پارك جلوي مدرسه مشغول خوردن ساندويج با دوستانش بود كه برادرش او را مورد ضرب و شتم قرار داد و بسيار تخريبش كرد و از فدا كاري فهيمه مي گفت كه مي خواست در بيمارستان كليه اش را بفروشد حتي مشتري هم پيدا كرد 4 میلیون تومان هزينه زندگي آينده را بدهد تا خودش و ما آرام زندگي كنيم تمام تلاشش را كرد اما نمي دانست چه كار بايد بكند.
 
رقيه از خودش مي گفت كه 3 سالش بود كه پدر عربش او را ترك كرد و مادرش ازدواج مجدد نمود و نا پدريش هميشه منت به مادرش مي گذاشت كه دخترت را من با خرج خودم بزرگش كردم و با این نیش و کنایه ها خانه را براي رقيه جهنم سوزان كرده بود.
 
فرشته، دیگر دختر فراری گفت: پدرم اصلا به من پول توجيبي نمي دهد هفته پيش تحقيق درسي داشتم كه پدرم هيچ پولي به من نداد ومن نتوانستم نمره بياورم بسيار شرمنده شدم پدرم بسيار مرا تنبيه مي كند وهر موقع تهديد به فرار مي كردم خانواده ام استقبال مي كردند پدر ومادرم مي گفتن يك نون خور كمتر  ، خواهرم مي گفت آخ جون وسايلت مال من كي فرار مي كني از دستت راحت شم خيلي دوست داشتم اين فكر را عملي كنم تا عكس العمل آنان را بدانم . با تماس فرزانه با فهيمه قرار به بازگشتش شد .
 
بالاخره با مشاره های مددکار کلانتری مقرر شد تا هر 4 دختر فراری به خانواده هایشان بازگردند، در بین این دختران از فهيمه خبري نبود، فهیمه نیز که جهت عزیمت به شمال خود را به تنهایی به ترمینال شرق رسانده بود با هماهنکی های صورت گرفته وی نیز هنگام پرسه زنی از سوی ماموران شناسایی شد و با دعوت از خانواده اش در اختیار پدر و مادرش قرار گرفت..
 
سبب شناسي: خانواده بد سرپرست – مشكلات عاطفي وروحي ومشكلات شخصيتي – خشونت عليه دختران – نداشتن تكيه گاه معنوي (مسائل اعتقادي)- نداشتن اعتماد بنفس – جدايي والدين – ياس ونااميدي – بحران بلوغ – فقر اقتصادي – عدم شناسايي توانمندي هاي فردي(خود شناسي)- تبعيض والدين .
 
راهكار: ارتقاء آگاهي والدين در خصوص شيوه بر خورد مناسب با فرزندان نوجوان – ترغيب والدين به پذيرش پس از فرار توسط والدين – جلوگيري از فرار مجدد – پيگيري هاي درماني و جلسات مشاوره اي – حمايت توسط سازمان هاي متولي - شناسايي وحمايت خانواده هاي در معرض آسيب .
 
- آموزش از طريق رسانه هاي گروهي – گنجاندن برنامه هاي مدون پيامدهاي آسيب اجتماعي در مراحل آموزشي آموزش وپروش از مقاطع تحصيلي پايين.    
 
تهيه و تنظيم؛ ستوان دوم رقیه بداغی مشاور و مددكار اجتماعی کلانتری 208پایانه جنوب.
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
خود کشی میکنم
۱۸:۲۶ ۲۷ اسفند ۱۴۰۰
من هرجور شده خودمو میکشم الان پدرم داشت منو میکشت و در خونه را قفل کرده تا فرار نکنم من خودکشی میکنم
بهار
۱۷:۵۸ ۲۶ دی ۱۳۹۹
من میخوام فرار کنم اما فرار به کلانتری بهترین راه فراره
و بهتر از اون فرار بعد سن قانونیه که نمی خوام
من باید یه خانواده دیگه داشته باشم
دارم اذیت میشم
ناشناس
۱۷:۰۹ ۰۲ شهريور ۱۳۹۶
من واقعا برای چنین خانواده های متاسفم اگر خانواده خوب باشد هیچوق ی دختر از خونه فرارنمیکنه ک گرمای محبت رو در اغوش ی پسر یا هرکس دیگری ببینه