به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران؛ سرتیپ اصغر کورنگی در 1307 در اصفهان متولد و در سال 1329 از دانشکده افسری پلیس فارغالتحصیل شد. از سال 1332 به عنوان افسر در زندان مامور به خدمت می شود. زندان آبادان نخستین زندانی است ماموریت پیدا کرده تا به عنوان افسر زندان خدمت کند. در نهایت به ریاست زندان گنبدکاووس میرسد. زندان گنبدکاوس هم برای زندانیان و هم برای رئیس زندان غیر قابل تحمل و اسفناک است با کمک مردم، محیط زندان را تغییر میدهد و برای زندانیها تخت، کلاس، سرویس بهداشتی و بهداری درست میکند. بعد از بازدید تیمسار مبصر، رئیس شهربانی کل وقت از زندان گنبد در سال 1344 با نظر رئیس به ریاست زندان منصوب میشود. خانهای در تجریش اجاره کرده که دست بر قضا آیتالله طالقانی نیز همان محله زندگی میکند. دوران تحصیل در دانشگاه به مسجد هدایت میرود و جذب سخنان آیتالله طالقانی شد خیلی خوشحال میشود و به وساطت مشهدی حسن باغبان به دیدار آیتالله میرود اما تقدیر دیگری رقم میخورد آیتالله زندانی، زندان برازجان میشود. بعد از مدتی به زندان قصر منتقل میشود که ریاستش بر عهده سرهنگ کورنگی است. خوشرفتاری با زندانیان سیاسی و غیر سیاسی او را حدود یک ماه به بازداشتگاه میفرستد. به همین دلیل با او به گفتوگو نشستیم.
*چرا به عنوان رئیس زندان قصر یک ماه توسط رژیم گذشته بازداشت شدید؟
به دلیل رابط و دوستی با آیتالله طالقانی نزدیک به 29 روز در بازداشت بسر بردم.
بعد از بررسی مسئولان اطلاعاتی شاه، ساواک به این نتیجه رسید که سیاسی نیستم رهایم میکنند. همزمان با رئیس زندان شدن من، قرار شد اعضای نهضت آزادی از جمله آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان را از زندان برازجان به زندان قصر منتقل کنند.
علاقهمند به دکتر مصدق بودم. قبل از اینکه دست حادثه آیتالله طالقانی را به زندان قصر بیاورد به مسجد هدایت میرفتم از سخنان ایشان بهره میبردم. زندان قصر را آماده کردم که زندانیان را بیاورند پاسبانها به من خبر دادند ساواک در بند آیتالله طالقانی و دوستانش دستگاه شنود گذاشتند.
شبی که حضرات را آوردند ساعت 5 -6 صبح بود بندشان رفتم به زندانیان گفتم مراقب صحبتهایتان باشید که در بندتان ضبط صوت کار گذاشتند؟
*آیا این کار با روش خاصی گفته اید که ساواک نفهمد؟
خیر ـ آقای طالقانی را در زندان دیدم به ایشان گفتم که چنین جریانی است. آقای یدالله سحابی، مهندس بازرگان، عباس شیبانی و ابوالفضل توکلی بینا نیز زندانی بودند.
گفتم آفایان در بندتان دستگاه شنود کار گذاشتند و اگر صحبتی میکنید مراقب باشید. تازه از تبعید برگشتید مشکل جدیدی برای شما پیش نیاید. زندانیان هم مردانگی کرده و دستگاه شنود را کور کردند.ماموران ساواک صبح آمدند شنود را بشنوند نوارها را بردند به اطاق شهربانی دیدند که فقط چند سرفه در آن است و همان بعدازظهر مرا به اداره اطلاعات بردند.
*چه کسانی دستگاه ضبط را دست کاری کردند؟
آقایان بازرگان و سحابی و دوستان جوانشان دستگاه شنود را دستکاری و کور کردند. صبح زود ماموران آمدند گوش کنند. دیدند دستگاه چیزی را ضبط نکرد و به من ظنین شدند. بعد از این واقعه مرا از اطاق کارمان در زندان قصر به اداره اطلاعات بردند و بازداشتم کردند. بازجوم سرتیپ امیر اصلانی رفیق من بود. با ترس به من گفت: چنین نسبتی به تو دادند. 29 روزی مهمان اطلاعات بودم تا اینکه تیمسار صمدیان پور و مبصر به اتفاق تیمسار مقدم جلسه تشکیل دادند و روز بعد مرا بردند به اطاقی و دو سوال پرسیدند. تیمسار مقدم گفت: یک سال و نیم تلفن منزل و دفتر سرهنگ کوهرنگی را کنترل کرده و در این مدت به این نتیجه رسیدم ایشان رابطه سیاسی به نهضت آزادی ندارد و رابطه عاطفی و دینی دارد. در نتیجه همان شب به من گفتند: وسایلت را جمع کن من هم حوله، مسواک و دمپایام را برداشتم به منزل آمدم.
*بعد از بازداشت همچنان مسئول زندان بودی؟
چند ماهی بعد از آن ماجرا مسئول زندان بودم . زمانی که میخواستم از آن جلسه بیرون بیایم. گفتم که من هدفم از کمک به این افراد این بود تا دشمنان مملکت را کم کنم. زندانیان عنادی به مملکت ندارند. بعد تیمسار مبصر که سال بعدش از ریاست شهربانی رفته بود روزی به من گفت حرفت را به شاه گفتم. شاه از جایش بلند شد و گفت: مبصر حرف بی جایی نزده است.
منظورم این است که من در دانشکده حقوق و جامعه شناسی این نکته را خوانده بودم که با هیچ نوع جرمی نمیتوانید مبارزه کنید. باید به مداوای آن بروید.
مقابله با جرم سیاسی نیز راه خاص خود را میطلبد مذاکره، صحبت و اندیشه میخواهد. اگر میخواهید اندیشه کسی را تغیر دهید باید اندیشه بهتری جایگزین کنید که او قبول کند.
آدمی که بیست سال معتقد به حزب کمونیسم بوده با چند کلمه و مشت و شلاق از راه خود بازنمیگردد. بنابراین باید یک تئوری،اندیشه و فکر جدید به او نشان دهید تا خودش متوجه شود که کمونیسم به درد نمیخورد. یا یک فرد مذهبی را نمیتوانید عوض کنید اگر عوض شد معلوم است که او مذهبی نبوده است.
بنابراین با هیچ نوع جرمی نمیشد به روش معمول آن روزها مبارزه کرد. درسهای که در دانشکده حقوق و پلیس خواندم و همچنین برخورد با زندانیان به تدریج باعث شد تجربه کسب کنم. من5 سال و 9 ماه رئیس زندان قصر بودم در شهرستان ها هم بودم مثلا آبادان و اصفهان هم مدیر زندان بودم.
*رئیس زندان سیاسی بودید؟
نه
*آشنایتان با آیتالله طالقانی از کجا آغاز شد؟
من وقتی که مرحوم آیت الله طالقانی در مسجد هدایت سخنرانی میکرد شب های پنج شنبه بعد از کلاس دانشکده حقوق، با رفقا قرار میگذاشتیم و برای گوش کردن سخنرانی به مسجد هدایت میرفتیم. واقعا جذب ایشان شده بودم. آقای طالقانی حرفهایی میزد که جوانان جذب مسجد هدایت میشدند. «قلمبه سلمبه» صحبت نمیکرد همین الان هم کتاب «پرتویی از قرآن» را به من داد میخوانم میبینم این تفاسیر بسیار ساده و اخلاقی نوشته شده است.
*آیا آشنایی شما با آیت الله طالقانی در مسجد هدایت به دوستی کشیده شد؟
خیر، آشنای نزدیک نداشتم. فقط من ایشان را میشناختم. ایشان مرا نمیشناخت. من که به تهران آمدم و در تجریش خانه اجاره کردم. در محلهمان مشهدی حسن نامی بود که همشهری آیتالله طالقانی بود او باغهای دور اطراف خانه را آب میداد. شنیدم منزل آقای طالقانی نزدیک خانه ماست. به مشهدی حسن گفتم با آقا صحبت کن میخواهم ببینمش. او هم صحبت کرد و من منزلشان رفتم. ایشان هم به دیدن ما آمدند مرد وارستهای بود. در برابر ظالمان و مدعیان ایستادگی میکرد وقتی هم که عصبانی میشد قرمز میشد این مرد پایبند اصول اخلاقی بود.
یک بار اتفاقی افتاد که خیلی به آقای طالقانی نزدیک شدم خواستم برنامهای در زندان پیاده کنم که به زندانیان عادی شخصیت بدهم که زندانیان در حوزه اخلاقی قرار بگیرند و مرتکب جرمی نشوند و به تدریج این اخلاق ملکه ذهنشان شود.
از بلندگو زندان سخنرانیهایی کردم ـ که از نویسنده و روانشناس آمریکایی الهام گرفتم ـ گفتم شما خیلی بهتر از آن هستید که تصور میکنید و آن چیزی که در زندانها مسئله مهمی است این است که زندانی از لحظه ورود خود را سرزنش میکند یعنی به خودش لعنت میفرستد که چرا این گونه شد و بعد خودش را تحقیر میکند.
متاسفانه حس خود تخریبی به تدریج پررنگ میشود و وقتی بیرون میآید عقدهای و کینهای میشود جواب همه تحقیرها و سوالها تکرار جرم است. زندانبانها نمیفهمیدند و همکاری نمیکردند. چون زندانی زیاد بود و دیگر به این حرف ها نمیرسید. برای زندانیان سخنرانی کردم. به ماموران گفتم. نباید به زندانی لقب زشتی بدهید مثلا اکبر را اکبر گرگه صدا کنید. به زندانیان هم گفتم اگر کسی حرف زشت به شما زد همانگونه رفتار کنید. ماموران زندان مخالفت کردند. من هم روی حرف خودم ایستادم و گفتم اگر قرار است زندان با فحش و حرف زشت ندادن آتش بگیرد بهتر است که آتش بگیرد. دعوا به رییس شهربانی کشید. تیمسار مبصر هم گفت: هرچه کوهرنگی میگوید حرف من است.
خلاصه برای زندانیان از بلندگوی صحبت کردم. گفتم شما شخصیت دارید بالاتر از آن که فکر میکنید هستید. منتها نخست خودتان را پیدا کنید. برای پیدا کردن خود باید فکر کنید. به گذشته خود رجوع کنید تا بهتر خود را بشناسید. روضهام به دل زندانیان نشست.
بعد از سخنرانی به بند شماره چهار رفتم که دیدم مرحوم طالقانی در راهرو قدم میزند آقای بازرگان و سحابی هم بودند و سلام کردم و مرحوم طالقانی به من گفت که خیلی خوب بود و تبریک میگویم خیلی دلچسب بود. برای نفوذ در دلها باید از اینگونه روش و مطالب استفاده کرد.
من احساساتی شدم و دست ایشان را بوسیدم و بوسیدن رئیس زندان بر دست آیتالله مانند بمب سر و صدا کرد. از دیگر کارهای که به عنوان رئیس زندان انجام میدادم این بود در ایام عید به بچه کوچک های زندانیان سیاسی و غیر سیاسی اجازه میدادم. روز عید تا عصر نزد پدرشان در زندان بمانند. حتی الان زندانیان سابق که زنده هستند مرا میبینند گرم مرا میپذیرند. چون انسانی رفتار میکردم. قدرت ظرفیت میخواهد اگر به کسی میگویید رئیس فلان اداره شود اگر ظرفیت آن مقام را نداشته باشد خراب میکند. اگر کسی اشتباه کند فاقد ظرفیت لازم است.
*آیا بوسیدن دست آقای طالقانی در مطبوعات هم بازتاب داشت؟
خیر. اما در زندان بازتاب بسیاری داشت.
*مبارزانی مانند آیتالله طالقانی چه ویژگیهای شخصیتی داشتند شما به عنوان رئیس زندان قصر تا جوانان جذب او می شوند؟
آیت الله طالقانی آدم فوق العادهای از نظر مردم بود چرا که او خالصانه مردم را دوست داشت و اگر امتیازی برای زندانیان در زندان ایجاد میشد. او این امتیاز را برای دیگران میخواست تا خودش. شجاعتی که من در ایشان دیدم در کمتر کسی دیدم. شاه به خاطر سالروز تاج گذاری برخی از زندانیان را عفو میکرد. من رئیس زندان بودم. در کمیسیون دادرسی ارتش سابق شرکت داشتم یک ماه و نیم دو ماه کمیسیون ادامه داشت. یکی از افرادی که بایستی عفوشان را میگرفتیم آقای طالقانی، بازرگان و سحابی و دوستانش بودند.
یکی از اعضای کمیسون به من گفت با آیتالله طالقانی و دوستانش صحبت کن که تایید کنند انقلاب سفید موثر بوده و مملکت در مسیر پیشرفت قرار دارد. من نیز به آقایون گفتم که برای عفو از شما چنین نامهای میخواهند.
ْآقای طالقانی و مهندس بازرگان با کمال شهامت گفتند آنها باید از ما عذرخواهی کنند چرا ما عذرخواهی کنیم من آمدم در کمیسیون و گفتم آقایون قبول نمیکنند. نمینویسند. بعد تیمسار مقدم نزد آیتالله طالقانی رفت گفت اگر شرحی بنویسید دست ما بازتر است آقای طالقانی نگذاشت حرف او تمام شود گفت که چی بنویسیم؟ چیزی ما ندیده ایم. بعد هم شما باید از ما عذرخواهی کنید شاه باید عذرخواهی کند. حرفهای آیتالله طالقانی خیلی برای مقدم سنگین بود و گفت خلاصه من نظرم را گفتم.
آقای طالقانی در مواردی واقعا که احساس میکرد دست من بسته است. به من میگفت اگر شما میدانید روشی باید اعمال شود که دستتون برای کمک به زندانیان بازتر میشود بگویید ما مقدمات را فراهم میکنیم. مثلا میگفتم در زندان شعار ندهید.
شب تولد امام حسین(ع) بود و زندانیان مذهبی جشن میگرفتند من هم میرفتم آقای طالقانی آن شب صحبت کرد خیلی حرفهای قشنگی زد گفت اگر امام حسین باشد یزید هم هست . الان اهم یزید هست بعد رو به من کرد به ما گفت البته آقای کورنگی عمله یزید نیستند از این تیکهها زیاد به من میانداخت.بعد هم که آزاد شد جز اولین یا دومین فردی بود که تلفنی جویای حال من شدند.