سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

هر شب با یک داستان واقعی؛

روضه‌خوانی نوجوان 12 ساله در بین الحرمین/ نوعروسی که شعر‌های محرم را می‌نویسد

همه منتظر بودند که من بخوانم ؛شوکه شدم ،اضطراب تمام وجودم را گرفت، نمی‌دانستم چه باید بخوانم و جرات فرار کردن هم نداشتم ، عزادارن گریه می‌کردند و منتظر نوحه خوانی من ؛شعری بر روی سیاهه دیوار فریادرسم شد، باز این چه شورش است که در خلق عالم است، باز این چه نوحه و چه عزا چه ماتم است . . .

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، سال 86 بود که با پدر و مادرم عازم کربلا شدم ، مسیر بیابانی بود و تنها سایه ابرها بر پیکره دشت گسترده شده بود، این ها را "علی" می‌گوید ،پسری نوجوانی که امروز در جنوب شهر تهران در خیمه‌های عزای محرم ، نوحه خوانی می‌کند و همه او را با صدایش می‌شناسند.
 
مادرم را خیلی دوست دارم ،او بود که مرا برای اولین در بین الحرمین تشویق به روضه خوانی کرد، باورم نمی‌شد صدایم را همه می‌پسندیدند و مرحبا می‌گفتند،‌ خوشحال بودم از اینکه در کاروان حسین (ع) جایی پیدا کرده بودم ، آن هم به عنوان مداح،‌ "علی" صحبت‌هایش را قطع کرد و اجازه خواست تا ادامه ‌اش را به بعد از هئیت موکول کند.
 
عقربه بزرگ ساعت نزدیک به 10 بود که علی پس از ساعت‌ها روضه‌خوانی و مداحی وقتی پیدا کرد تا بقیه داستانش را بگوید: آن روز‌ها 12 سال بیشتر نداشتم،‌ من از نظر جثه نیز کوچک بودم به خاطر همین سنم کمتر نشان می‌داد و مردم با شور و شوقی بیشتر به روضه‌ها دل می‌دادند.
 
تا آن روز حتی یک بیت شعر هم نخوانده بودم و اصلا سواد مداحی نداشتم، ولی نمی‌دانم آن روز در بین الحرمین چطور مداحی کردم و روضه خواندم،‌ قبل از خواندن خیلی خجالت می‌کشیدم ولی بعد از خواندن اولین بیتی که روی دفترچه‌ای نوشته شده بود، فراموش کردم که مردم مرا نگاه می‌کنند، محو بارگاهی شده بودم که روبرویم خودنمایی می‌کرد . . . خیلی زیبا بود، هیچ وقت فراموش نمی‌کنم . . .
 
علی جایش را تغییر را داد، یک لیوان چای برای خودش ریخت و به صحبت‌هایش ادامه داد: بعد آن واقعه دیگر روضه خوانی و مداحی نکردم، ‌راستش پیش خود قول کودکانه داده بودم تا زمانی که دوباره به کربلا نروم، شعری از محرم نخوانم، ولی نشد، محرم سال بعد در هیئتی که پدرم در آن سابقه چندین ساله داشت، شرکت کردم،‌ پدرم مرا در کنار مداحی نشاند و خود به بهانه کاری از هئیت خارج شد، آن لحظه نفهمیدم که پدرم چه نقشه‌ای در سر دارد.
 
مداح هیئت که مردی سالخورده بود و او را به"مشتی حسین" می‌شناختند،‌ ناگهان در حین روضه خوانی گفت: امشب قرار است مداحی نوجوان، برایمان مرثیه سرایی کند، سپس نگاهی به من کرد و میکروفن را به من داد و رفت.
 
همه منتظر بودند که من بخوانم،‌شوکه شدم ، اضطراب تمام وجودم را گرفت، نمی‌دانستم چه باید بخوانم و جرات فرار کردن هم نداشتم ، عزادارن گریه می‌کردند و منتظر نوحه خوانی من بودند،‌ شعری بر روی سیاهه دیوار فریادرسم شد، شروع کردم : باز این چه شورش است که در خلق عالم است، باز این چه نوحه و چه عزا چه ماتم است .  . .
 
شاید انگیزه من برای مداح شدن، شور مردم آن شب بود که نوحه خوانی‌ام را تشویق می‌کردند و سینه می‌زنند،‌ پدرم هم از انتهای هیئت با نگاهی خواندنم را تائید می‌کرد و تصدیق می‌گفت. خودم شور عجیبی داشتم که الان هم نمی‌توان وصفش کنم و تا به امروز آن حس را دوباره تجربه نکرده‌ام.
 
7 سال از آن ماجرا می‌گذرد،‌ دیگر مرا در محل و منطقه‌مان به عنوان یک مداح می‌شناسند،‌ پدرم مرا به کلاس‌های مختلف مداحی، پیش اساتید مختلف فرستاد تا سبک و رسم این راه را بیاموزم، هرچقدر جلوتر می‌روم ،‌ متوجه دشواری راه می‌شوم که مداحان هم نوعی الگو برای جامعه هستند و هر خطایی از آنان سر بزند،‌ چوب سرزنشش همه مداحان را شامل می‌شود و به قول یکی از اساتیدم،‌ مداحی حساس‌ترین شغل جهان است، چون زیر آبروی کسی قدم بر می‌داریم که شریف ترین انسان روی زمین است.
 
از برنامه ‌های محرم علی پرسیدم،‌ از اینکه چقدر سرش شلوغ است و در کدام هیئت‌ها شرکت می‌کند،‌ او پاسخ داد: محرم از ساعت 21 تا نیمه های شب در 2 هیئت متفاوت در شهرری مداحی می‌کنم و البته همسرم نیز که 4 ماه است زیر یک سقف زندگی مشترکمان را آغاز کرده‌ایم، مرا یاری می‌کند و پا به پای من شب‌ها در هیئت‌ها حضور پیدا می‌کند، ‌حتی برخی از اشعار نوحه‌هایم را نیز او می‌نوسید ، البته هئیت "حاج منصور ارضی" را خیلی دوست دارم و هر شب ابتدا به آنجا می‌روم و با شور و حالی عجیب وارد سایر هیئت‌هایی می‌شوم که خودم مداحی‌اش را انجام می‌دهم.
 
گفتگو را باید به پایان می‌رساندم چون معلوم بود، علی عجله داشت، آخرین سوالم را هم پرسیدم که الان درآمدی از راه مداحی داری؟ گفت خیلی پیشنهاد بهم می‌شود، مثلا همین امسال هیئتی در کاشان برای یک دهه محرم 10 میلیون تومان پیشنهاد کرد تا در آنجا مداحی کنم، ولی پدر و مادرم دوست ندارند و گفتند فقط پولی را باید قبول کنم که در هیئت‌ها به من هدیه می‌دهند نه اینکه از پیش تعیین کرده باشم.
 
علی خداحافظی کرد و با نوعروسش به سمت هئیت دیگری به راه افتادند.
 
انتهای پیام/
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
مهدی
۲۰:۳۵ ۰۵ آبان ۱۳۹۳
ضمن تشکر ازتهیه این گزارش لطف کنیددربرنامه های سیما ازصدای ایشان بهره ببرند