سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

همسر شهید سلمانی:

خوشحالم که همسرم در دانشگاه امیرکبیر دفن شده است/ نبش قبر نمی‌کنیم

همسر شهید سلمانی، یکی از شهدای گمنام مدفون شده در دانشگاه امیر کبیر که به تازگی هویت وی مشخص شده است، گفت: خوشحالم که همسرم پس از سال‌های طولانی شناسایی و در محیط دانشگاهی مدفون شده است.

به گزارش خبرنگار دانشگاه باشگاه خبرنگاران؛ چند روز پیش خبر تشخیص هویت یکی از شهدای گمنام مدفون در دانشگاه امیرکبیر رسما توسط کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح اعلام شد.

هویت این شهید والامقام توسط آزمایش DNA از نمونه استخوانی شهید و تطبیق آن با آزمایش خانواده شناسایی شد. این شهید اصفهانی «رضا سلمانی کرد آبادی» نام دارد. او فرزند محمد و اعزامی از استان اصفهان است. شهید سلمانی کردآبادی در عملیات بیت‌المقدس در سال 61 به اسارت بعثی‌ها درآمد. و در اسارت‌گاه‌های رژیم بعث عراق به شهادت رسید. . پیکر این شهید در سال 1387 همراه با چهار شهید گمنام دیگر همزمان با ایام ارتحال پیامبر اعظم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) به عنوان شهید گمنام در دانشگاه امیرکبیر تهران تشییع و به خاک سپرده شدT و حالا هویت پیکر او بعد از گذشت 32 سال محرز شده است.

روزها و ساعت­‌های سی و دو سال از زندگی همسر شهید رضا سلمانی کرد آبادی در مرور خاطرات 6 سال زندگی مشترکش گذشت. 32 سال انتظار کشید و در لحظه­‌های انتظار شیرینی ثانیه‌­های 6 سال زندگی با شهید رضا سلمانی کرد آبادی را مرور کرد. هرچند که دیگر او را نمی‌­دید ولی خاطراتش را در حافظه حفظ کرد و با عکس او سال‌هایش را سپری کرد. ثمرات زندگی مشترکشان را بر روی چشم بزرگ کرد تا همسرش را همیشه با خود همراه داشته باشد و حالا بعد از سی و دو سال شهید گمنام دانشگاه امیر کبیر شناسایی شده و ملیحه ترابی از اصفهان برای دیدار با همسرش در دانشگاه امیر کبیر به تهران آمده است.

بسیج دانشجویی دانشگاه امیر کبیر مصاحبه‌ای تفصیلی با همسر این شهید والا مقام انجام داده، که به شرح ذیل است.

- شما چند فرزند دارید؟

من سه فرزند دارم. آسیه سلمانی، آمنه سلمانی و جواد سلمانی.

- متولد چه سالی بودند؟

1335.

- چه سالی به جبهه رفتند؟

همان اوایل سال 61 درخرداد ماه در عملیات بیت المقدس به شهادت رسیدند.

- چند ساله بودند که به شهادت رسیدند؟

25 ساله بودند که به جبهه رفتند و چند وقت به ما گفتند مفقودالاثر شده‌­اند. حالا به ما خبر دادند بعد از سی و سه سال که 6 سال قبل تعدادی شهید را در اردوگاه عراق پیدا کرده‌­اند و چون پلاک و نشانه‌­ای نداشتند به عنوان شهید گمنام در دانشگاه امیر کبیر تدفین شده‌­اند.

- چطور متوجه شده­اند که این شهید گمنام همسر شما بوده؟

از خون پدرشوهر و دخترم گرفتند و آزمایش کردند و از آن طریق متوجه شده­‌اند. بعد متوجه شدند و به ما خبر دادند و گفتند بیایید تهران می­خواهند برایش مراسم بگیرند . در ضمن گفتند هر چی شما بخواهید ما همان کار را انجام می­‌دهیم. اگر بخواهید می­‌توانیم شهید را به اصفهان بیاوریم اما گناه دارد نبش قبر کنید ما هم پذیرفتیم که همان جا باشند. قرار است به تهران بیایم و جایگاهش را ببینیم.

- شما از رفتن ایشان به جبهه رضایت داشتید؟

بله من آن موقع یک دختر 5 ساله داشتم یک دختر سه ساله داشتم و یک پسر 6 ماهه داشتم. من به دخترم می‌گفتم از پدرت بپرس از من راضی است ؟ او هم می‌پرسید . ایشان جواب می‌داد من راضی هستم خدا و رسول هم از شما راضی باشد که با من همکاری می‌کنید تا برای دین اسلام مبارزه کنم. من هر چه از شوهرم بگویم کم گفتم... نمی‌دانید چقدر با وقار بود با خدا بود حرف حق می‌زد، با دیگران بر سر اسلام بحث می‌کرد . من همیشه به او می‌گفتم آقا رضا حرف تو تک هست من افتخار می‌کنم به تو که انقدر قشنگ از اصول دین و انقلاب دفاع می‌کنی.

- چطور ازدواج کردید؟

من 14 ساله بودم که پدر شوهرم که صاحب شرکت قالیبافی بود با سر کارگرانش برای دیدن قالی مادرم به خانه ما آمدند . پدر شوهرم من را دیدند و برای پسرشان من را خواستگاری کردند. مادرم گفتند دخترم فقط 14 ساله است. اما موافقت کردند. دوشنبه خواستگاری کردند، پنج شنبه همان هفته عقد کردیم و سه ماه بعد هم عروسی کردیم. 15 ساله بودم که دختر اولم را به دنیا آوردم 18 ساله بودم که فرزند دومم به دنیا آمد و 20 سالگی نیز پسرم به دنیا آمد. یکسال بعد نیز همسرم مفقودالاثر شد.

الان 33 سال است که من بچه‌هایم را تنها بزرگ کردم خیلی سخت بود اما همیشه به امید این بودم که خدایا همسرم را در راه تو از دست دادم من را آن قدر استوار کن که بتوانم فرزندانش را بزرگ کنم و به ثمر برسانم.

- فرزندانتان چطور هستند؟

فرزندانم همه ازدواج کرده‌اند و بچه دارند و من خدا را شکر می‌کنم که هر کدام به ثمر رسیده‌اند.

- شغل همسرتان چه بود؟

کارهای متفرقه انجام می‌دادند. گاهی در کارخانه کمک پدرشان می‌کردند. بنایی را دوست داشت گاهی بنایی می‌کرد . به هر صورت تلاش میکرد خرج زندگیمان را دربیاورد. خدا می‌داند که چقدر پولش برکت داشت.

- شده بود با همسرتان قهر کنید؟

نه، من فقط شش سال با او زندگی کردم. مثل تمام زن و شوهرها گاهی با هم اختلاف داشتیم او می­‌آمد و آشتی می‌کردیم من غرور داشتم همیشه او می­‌آمد.

- رفتارشون در مقابل فرزندانشان چطور بود؟

عاشق بچه‌­ها بودند. موقعی که دختر دومم را به دنیا آوردم . مادرشان گفتند: "دوباره خدا به شما دختر داده ؟!" ایشان به مادرشان گفتند: " مادر ببین خدا به من چه گلی داده فرقی نمی‌کند."

یادم هست دخترم 5 ساله بود که میگفت: " بیا برویم برای دخترمان چادر بخریم."

- اخلاق ایشان چطور بود؟

شوهر من 25 ساله بود اما اندازه یک مرد صدساله فهم و درک داشت. خدا می­‌داند چقدر درک و فهم داشت. به من همیشه می­‌گفت: "سعی کن با نفست مبارزه کنی . همیشه به زیر دستت نگاه کن مبادا من نبودم به بالا دستت نگاه کنی . به زیر دستت نگاه کن تا راضی باشی".

از این شش سالی که من با این مرد زندگی کردم هیچ وقت بدی از او ندیدم خیلی مرد بود خیلی...

بر روی حجاب خیلی تاکید داشتند گاهی اگر تار مویم از زیر روسری بیرون می­‌آمد با آرامش به من تذکر می­‌داد و طوری که هیچ کس متوجه نمی‌شد. همیشه در جمع با اشاره حرف می­‌زدیم.

- وقتی ازدواج کردید فکر می­کردید شهید بشوند؟

اصلا فکر نمی­‌کردم. یک بار به من گفتند اگر در جبهه شهید شدم چه می‌­کنی؟ گفتم چه کار می­‌توانم بکنم سه فرزندانم را بزرگ می‌­کنم. فقط برایم دعا کن بتوانم بچه هایمان را آن طور که دوست داری به ثمر برسانم. الحمدلله امیدوارم از پس این کار برآمده باشم.

- چقدر همسرتان بعد از شهادت در زندگیتان حضور دارند؟

من همیشه با عکس همسرم صحبت می­کنم. حتی یک سنگ یادبود در گلزار شهدای اصفهان برایشان گذاشتیم من می­‌روم و بر سر این سنگ مزار با او صحبت می­‌کنم گریه می­‌کنم و با او درد دل می­‌کنم. وقتی آنجا می‌روم احساس می­‌کنم کنارم هستند و من را آرام می‌­کنند و دلداریم می­‌دهند.

- پیش آمده شکایت کنید و بگویید چرا تنهایتان گذاشت؟

اصلا! فقط می­‌گویم شفاعتم را بکن تا ذلیل نشم. مراقب بچه­‌هایت باش. کمک جوانان کن.

- فکر می‌کردید پیکر همسرتان پیدا شود؟

نه فکر نمی­کردم. پنج شنبه که از بنیاد شهید آمدند منزلمان بهشان گفتم انتظار داشتم بعد از 32 سال بیایید بگویید همسرم زنده هست ولی فکر نمی‌­کردم خبر شهادتش را برایم بیاورید. اما باز هم شکر خدا که شوهرم در راه اسلام شهید شده خوشحالم از اینکه سربلندمان کرده. هم در این دنیا و هم در آن دنیا سرافرازیم. دلم می­‌خواهد تمام دنیا بفهمد که چرا همسران ما به جنگ رفته‌­اند؟ به خاطر وطن به خاطر ناموس به خاطر دین اسلام. دلم می­‌خواهد جوانان درک کنند این موضوع را تا شاید کمی به حجاب اعتقاد بیاورند.

- اگر می­‌دانستید به شهادت می­رسند اجازه می­‌دادید به جبهه بروند؟

از من می­‌پرسید: " اگر شهید شدم چه کار می‌­کنی؟" می­‌گفتم شکر خدا می­‌کنم الگوی من حضرت زهراست الگوی من حضرت زینب است. یک بار سر فرزندم شکسته بود و او می­‌خواست برود به او گفتم من را در این حال نگذار. گفت شما برایم عزیز تر از علی اصغر امام حسین نیستید. شما به کربلا نگاه کن امام حسین فرزند 6 ماهه خود را داد. من می­‌دانم که شما می­‌توانی مثل یک قهرمان فرزندانم را بزرگ کنی.

- نظرتان درباره اینکه ایشان در دانشگاه امیر کبیر به خاک سپرده شده‌اند چیست؟

ایرادی ندارد موجب سرفرازی من و بچه­‌هایش است.

انتهای پیام/

تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.