امروز گردان سلمان یتیم شد و علمدار حیدر رزمندگان اسلام حاج احمد متوسلیان کربلایی شد.
امروز شاگرد تیز هوش مکتب رزمی حاج احمد در نبردهای کردستان و فرمانده ریز نقش و خجالتی گردان سلمان فارسی آسمانی شد.
امروز سی و دو سال از آن روز میگذره و گردان سلمان همچنان یتیمه .......
چه
کسی فکرش را میکرد حسينعلي که صبح عاشورای سال 1337 در زرينشهر
اصفهان در دستان خسته پدر کشاورزش جاي گرفت و در سايه تربيت عالمانه پدر
رشد نمود، روزی فرمانده گردانی باشد که سرنوشت كل عملیات «الی بیتالمقدس» و
آزادسازی «خرمشهر» به آن بستگی داشت.
خانواده شهید در کتاب «الان وقت
استراحت نیست» درباره نامگذاری این شهید میگویند: بحث سر نامگذاری بچه
بود؛ اعضای خانواده هر کدام اسمی را پیشنها دادند، حاج جواد-پدر شهید- سرش را انداخت
پایین تا کسی اشکهایش را نبیند و گفت: «به جز حسین چه اسمی میشه گذاشت،
اسم دیگری برازنده این روز و این بچه نیست؛ آخر امروز عاشوراست، روز آقام
حسینه.»
حاج جواد بعد از خواند اذان در گوش بچه و نامیدن او؛ پسرش را
به سینهاش چسباند و آهسته تو گوشش گفت: «حسینم، میخوام نوکر خوبی برای
حسین زهرا(س) باشی، باباجون میخوام پیش سیدالشهدا(ع) روسفیدم کنی.»
فعالیتهای "شهید حسین قجهای" قبل از پیروزی انقلابوی
در سن 7 سالگي به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک ديپلم تحصيل نمود، او از کودکي
علاقه زيادي به ورزش کشتي داشت و به عنوان قهرمان اول شهرستان و استان
اصفهان براي چند سال متوالي معرفي گشت و به مسابقات انتخابي تيم ملي راه
يافت.
سال 1353 وارد فعاليتهاي سياسي شد. سال 1356 به قم مهاجرت کرد و
توسط مأموران ساواک دستگير شد. چند مرتبه نيز به منظور فعاليتهاي سياسي به
شيراز و قم سفر کرد.
شهيد حسين قجه اي(نفر او از سمت راست) در دوران جواني - عضو تيم كشتي زرين شهر
بنیانگذاری سپاه پاسداران زرینشهر/ تربیت فرماندهان جنگ پس
از پیروزی انقلاب، با پيروزي انقلاب به استخدام کميته درآمد، ، همچنین
به عدهای از جوانان پرشور و انقلابی آموزش مختصری داد تا باهم به نگهبانی
از مراکز نظامی و صنایع اطراف شهر بپردازند.
پس از دستور تشکیل سپاه
پاسداران، به همت حسین و همراهی دوستانش سپاه پاسداران زرينشهر را بنيان
نهاده شد و خود شهید نيز سبزپوش اين نهاد مقدس گرديد، در همان مدت کوتاهی
که در سپاه زرینشهر بود آن چنان عمل کرد که رفتارش الگو و سرمشق همه
مدیرها بود؛ او نیروهایی تربیت کرد که اکثراً از فرماندهان جنگ شدند.
قجهاي
سپس به عنوان مسؤول يک گروه به سنندج رفت و چهارماه در اين شهر خالصانه
خدمت کرد و در بازگشت به زادگاهش مسئوليت عمليات سپاه پاسداران زرين شهر را
به او سپردند.
دوستانش درباره آن روزها چنين ميگويند: «در ايامي كه حسين فرماندهي
سپاه زرين شهر را بر عهده داشت، برنامه خاصي براي خود تنظيم كرده بود. بعد
از ساعت 12 شب كه ميايستاد به نماز شب ما ميرفتيم براي گشت در شهر، وقتي
بر ميگشتيم ميديديم هنوز در حال نماز است، معمولا قبل از شروع نماز يكي
دو ساعت ورزش ميكرد، آن هم ورزشهاي سنگين.
هفتهاي يكي دوبار فاصله
پادگان غدير اصفهان تا زرين شهر را از ميان كوهها پياده طي ميكرد که طي اين
مسير 24 ساعت طول ميكشيد. گاهي هم به كوه ميرفت و در آنجا به مناجات ميپرداخت.»
براي مدتي نيز مسؤوليت توپخانه سپاه مريوان و دزلي را
پذيرفت، هنوز مدتي نگذشته بود که به عنوان مسؤول عمليات سپاه مريوان و دزلي
معرفي گرديد.
سردار شهيد حسين قجه اي(نفر سوم از سمت چپ)
حضور در جنگ با سمت فرمانده در عمليات محمد رسول الله (ص)حسين
ماهها با ضدانقلاب جنگيد و در عمليات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده
عمليات حاضر شد و بعد از شرکت در عمليات فتحالمبين با سمت فرمانده "گردان
سلمان فارسي" در عمليات بيتالمقدس شرکت کرد.
سردار شهيد حسين قجه اي(نفر چهارم ايستاده از سمت چپ)
حماسه "گردان سلمان فارسي" با فرماندهی "شهید حسین قجهای"گردان
سلمان از ظهر روز اول عملیات "الی بیتالمقدس" ( 10 اردیبهشت 61) وظیفه پدافند
در منتهاالیه سمت چپ مواضع تیپ 27 در حاشیه جادهاهواز ـ خرمشهر را به
عهده گرفته بود و بارها با پاتکهای واحدهای زرهی دشمن دست و پنجه نرم کرده
بود.
سردار شهید حسین قجهای دوشادوش رزمندگان بسیجی تحت امرش
جنگیده بود، به جای هر آر.پی.جیزن شهید، قبضه موشکانداز را بر سر دوش
گرفته، تانک میزد، پشت تیربار گرینوف قرار میگرفت و شلیک میکرد و 4
شبانهروز بود که یک روند و بدون آنکه حتی دقیقهای خفته باشد،جنگیده بود.
«گلعلی
بابایی» در بخشی از کتاب «بیستو هفت در 27» که روایتی از زندگی فرماندهان
شهید لشکر محمدرسول الله (ص) را بیان میکند، آورده است:
« گردان سلمان
فارسی در مرحله اول عملیات از سمت چپ اصلاً پوشش نداشت، طوری که نیروهای
دشمن در پنج متری جاده آسفالت اهواز ـ خرمشهر حضور داشتند و به آنها ضربه
میزدند. وضعیت طوری شده بود که خود حسین قجهای، فرمانده گردان از بس آر.
پی. جی زده بود، چرک و خون از گوش او بیرون میآمد.
در آن گرداب آتش،
رزمندههای ما حتی خاکریز هم نداشتند تا در پشت آن پناه بگیرند، طوری که با
پرتاب هر نارنجک تفنگی عراقیها، چهار، پنج نفر از بچههای گردان سلمان
فارسی به زمین میافتادند، اما بقیه همچنان مقاومت میکردند.» عراق نهایتاً موفق شد در صبح روز 15 اردیبهشت از دو سمت چپ و راست جاده اهواز ـ
خرمشهر گردان سلمان را در محاصرهگازانبری واحدها تانک و پیاده خود قرار
دهد.
ساعتی بعد
محمدرضا موحددانش معاون گردان سلمان (برادر
کوچکتر علی موحددانش فرمانده گردان حبیب مظاهر) به شهادت رسید و بار
مسؤولیت اداره گردان در عملیات یکسره بر دوش حسین قجهای قرار گرفت.
نیروهای
گردان سلمان با هدایت تحسینبرانگیز حسین قجهای، مانع پیشروی دشمن
میشدند، اما ژنرالهای سپاه سوم ارتش عراق دستبردار نبود و با گسیل
نیروهای تازهنفس و بسیج واحدهای زرهی، تدارک حمله گسترده دیگری را دید و با تمام توان، هجوم سراسری دیگری را آغاز کرد.
دشمن سعی
داشت به هر طریق ممکن، مواضع نیروهای ایرانی را بازپس گرفته، آنها را از
جاده آسفالت دور کند. فشار بیش از حد دشمن به نیروهای گردان سلمان، عرصه را
بر نیروهای این گردان تنگ کرد.
مشکلات حاج احمد جهت رهایی گردان
سلمان از حلقه محاصره زیاد بود؛ به علت نزدیک بیش از حد گردان سلمان و دو
تیپ محاصره کننده عراقی، حاج احمد نمیتوانست برای رزمآوران این گردان
درخواست آتش توپخانه کند.
حاج احمد از آن بیم داشت که مبادا
ناخواسته نیروهای گردان سلمان نیز، زیر آتش خودی قرار گیرند و این درحالیست
که توپخانه دشمن ابداً پروایی از این کار نداشت و چتر انبوهی از آتش سنگین
توپخانه، کاتیوشا و خمپارههای خود را بر سر بسیجیان گردان سلمان بسته
بود.
حسن قجهای و رزمندگان تحت امر او، از ساعت 7/30 تا حوالی
10/30دقیقه، در یک چنین وضعیت دشواری در حلقهگازانبری محاصره دشمن
دوام آورده بودند.
کار، آن چنان دشوار شد که حاج احمد پس از
مشورت با حاج همت تصمیم گرفت با توجه به احتمال در مخاطره افتادن سرنوشت کل
عملیات، گردان تازهنفس دیگری را جهت شکستن محاصره دشمن، به غرب کارون
اعزام کند، منتها قبل از اقدام به چنین کاری، قرار شد تا به هر طریق
مقدور،نیروهای گردان سلمان فارسی از جاده عقبنشینی کنند.
هم از این رو، حاج احمد مسؤولیت اجرای عقب نشینی گردان سلمان را حاج همت واگذار کرد.
«
... حاج همت بلافاصله پاي بيسيم روي چانل گردان سلمان رفت. تماس پشت تماس
بود و اصرا بيوقفه همت كه به رمز ميگفت:حسين جان!… بايد برگردي عقب.از
آن طرف خط،صداي حسين قجهاي را ميشنيد كه ميگفت: من اگر توان شكستن خط
محاصره پشت سرم را داشته باشم، چرا برگردم عقب؟ خب، خط جلو را ميشكنم و
ميروم خرمشهر! حاج همت گفت:انگار دستور مفهوم نشده؟… به تو ميگويم بايد
برگردي عقب!…
حسن قجهاي گفت: حاجي! من ديگر هيچ كس را جز خدا
ندارم! شما كه ميگوييد به عقب برگرد، بهتر است دانيد من نه قادرم به عقب
بيايم،نه ميتوانم به جلو بروم؛ اما به ياري خدا مقاومت ميكنم. نميگذارم
عراقيها حلقه محاصره را از اين كه هست تنگتر كنند، داغ اسير گرفتنمان
را به دلشان ميگذاريم.» همین سخنان تکاندهنده فرمانده گردان
سلمان موجب گشت که حاج همت پس از هماهنگ با حاج احمد، به همراه دو
بیسیمچی خود و حاج محمود نیکومنظر مسؤول تدارکات تیپ،راهی خط مقدم نبرد
شود.
به دستور حاج احمد، حاج محمود نیکومنظر مخصوصاً همراه حاج همت
به غرب کارون رفت، تا ضمن یادگرفتن راه کار، در صورت امکان بتواند نیروهای
شهید و زخمی «گردان سلمان» را به عقب منتقل کند.
حاج ابراهیم همت
و همراهان او به خط آتش زدند، حلقه محاصره دشمن را به نحوی معجزهآسا
پشت سر نهاده و به مواضع «گردان سلمان» رسیدند. تازه با نفوذ به داخل
گازانبر دشمن بود که حاج همت متوجه علت اصرار حسن قجهای بر عدم عقبنشینی
شد.
تعداد نیروهای قادر به رزم گردان سلمان، به چیزی حدود سی ـ چهل
نفر رسده بود، مابقی نیروهای گردان همگی شهید و یا مجروح شده بودند. 90
درصد زخمیها نیز،جراحتهای مهلکی داشتند.
طاهر مؤذن برخورد همت و
قجهای را اینگونه روایت میکند:
«.... همت رفت سر وقت حسین قجهای. زیر آن
آتش سنگین، رو به حسین داد زد: باید هر طور شده ولو سینهخیز برگردی عقب!
حسین هم گفت: اصلا حاجآقا، شما بیخود اینجا آمدید، چرا جانتان را به خطر انداختید؟ اگر کسی به عقب برگردد، آن شما هستید؛ نه من!
حاج
همت این بار کمی نرمتر شد، دست گذاشت روی رگ خواب حسین و گفت: حسین جان،
تو که ولایت امام را قبول داری، هرچه باشد، بنده روی اصل سلسله مراتب ولایی
هم که شده، مسئول تو هستم و باید هر دستوری را که میدهم، اطاعت کنی؛
همانطور که حاج احمد هر دستوری را که به من بدهد، بابت ولایتی که بر من
دارد، شرعا مکلفم انجامش بدهم.
حسین حرف حاجی را با گوش عقل شنید و
با زبان دل جواب داد. با یک بغضی توی صدایش به همت گفت: حاج آقا، این درست
است که شما به بنده ولایت دارید، فرمانده من هستید؛ ولی آخر مگر خود شما
مرا مسئول بچههای این گردان نکردید؟ گردانی را که بچههای آن شهید و مجروح
اینجا به خاک افتادهاند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچههای من
هستند، رفیقهای من هستند من در مقابل اینها مسئولم. میخواهم با همین
بچهها باشم یا من هم شهید میشوم، یا به یاری خدا آن قدر مقاومت میکنم تا
با شکستن حلقه محاصره، همه جگرگوشههایم را تا آخرین نفر به عقب بیاورم!
حاج
همت باز خواست چیزی بگوید که حسین حرف او را قطع کرد و گفت: حاجی، بگذار
حرف آخر را بزنم. من و این بچهها دیشب هم قسم شدیم خودمان را به خرمشهر
برسانیم، برای ما عقبنشینی هیچ مفهومی ندارد.
همت دیگر حرفی برای گفتن به حسین نداشت....»در
چنین اوضاع و احوالی، به دلیل این که علاوه بر توپخانه دشمن، هواپیماهای
عراقی نیز بر فراز منطقه غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط نیروهای تیپ ۲۷
محمد رسولالله(ص) به پرواز درآمده بودند و افراد در حال تردد این تیپ را
بیوقفه بمباران میکردند، وضعیت دشواری پیش آمده بود.
دشمن لحظه
به لحظه بر شدت و سنگینی حجم پاتکهای خود میافزود؛ تا آن ساعت، تمام نقل
نبرد قرارگاه عملیاتی بصر، برمحور عملیاتی تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) قرار
گرفته بود و فشار خردکننده مسئولیت مدیریت و فرماندهی چنین نبرد سهمناکی،
بر گرده متوسلیان، محمود شهبازی و همت سنگینی میکرد.
در پس مراجعت
همت و ارایه گزارش وضعیت فوقالعاده وخیم گردان سلمان فارسی، متوسلیان به
محمود شهبازی - فرمانده محور عملیات سلمان - دستور داد بلافاصله دو گردان
جهت شکستن حلقه محاصره نیروهای گردان سلمان فارسی وارد عمل کند.
شهبازی
نیز این ماموریت را به اسماعیل قهرمانی و اکبر حاجیپور - فرماندهان
گردانهای انصار و عمار- محول کرد و خود نیز جهت هدایت این نیروها به سمت
خط مقدم شتافت.
از آن لحظه،حسين قجهاي و معدود نيروهاي قادر
به رزم او توانسته بودند به مقاومت مؤمنانه و نابرابر خويش در مقابل
يورشهاي پيدرپي دو تيپ دشمن ادامه دهند.
باور كردني نبود، شاگرد
تيزهوش مكتب رزمي حاج احمد در نبردهاي « مريوان» و فرمانده ريزنقش و خجالتي
گردان سلمان فارسي، به همراه جمعي بسیجي كم ساز و برگ، اينك وارد هفتاد و
سومين ساعت مقاومت عاشورايي خويش ميشد، ساعتها پايداري در زير آتش
توپخانه و بمبارانهاي هوايي ميگها و هليكوپترهاي توپدار، دفع پاتكهاي
پياپي دشمن، آن هم در شرايطي كه تانكهاي مدرن «تي ـ 72» ارتش عراق،
بسيجيان گردان سلمان را تك به تك، آماج آتش تير مستقيم خويش ساخته بودند.
اكنون بر دوست و دشمن معناي نظريه بديع حاج احمد؛ در «فعال كردن جوهره
بسيجي»، آشكار گشته بود.
علی بور بور، معاون دوم گردان سلمان
فارس، وضعیت نیروهایش در آن روز را اینطور تعریف میکند: « این را بگویم
که در جریان آن پاتک، فقط خدا بود که به ما کمک کرد، نیروهای عراقی حتی تا
خاکریز اولی که ما پشت آن مستقر بودیم، جلو کشیده بودند و تا دم آن خاکریز
آمده بودند، وضعیت طوری شده بود که آنها و بچههای ما، برای همدیگر نارنجک
دستی پرت میکردند.
اگر عراقیها از وضعیت نابسامان بچههای ما
در پشت خاکریز مطلع بودند میتوانستند بیایند و کاملا تا پشت خاکریز را
بگیرند و اگر پشت خاکریز را میگرفتند. آن وقت تا لب کارون، توی آن دشت
صاف، کل بچههای تیپ ما را میدواندند و در چنین صورتی واقعا دیگر یک فاجعه
به وجود میآمد. در آن درگیری، دشمن خیلی به بچهها فشار میآرود؛ به طوری
که دیگر گلوله کلاشینکف جوابگو نبود و بچهها مدام با آرپیجی به سمت دشمن
شلیک میکردند.
فرمانده گردان ما، برادر قجهای میدانست که اگر
دشمن بتواند گردان سلمان را عقب بزند و نیروهایش را به پشت خاکریز محل
استقرار گردان ما بکشاند، قادر خواهد بود به سهولت از آنجا تا شمالیترین
نقطه خاکریز را که نیروهای دیگر گردانهای تیپ ما در آنجا مستقر بودند،
بگوید. در نتیجه، نیروهای ما مجبور میشدند به کدام طرف فرار کنند؟ به پشت
ما، تا بروند سمت رود کارون!
در این صورت، اگر بچههای ما در آن دشت
هفده کیلومتری حد فاصل جاده آسفالت تا ساحل رود کارون شروع به عقبنشینی
میکردند، ارتش عراق به اتکای زرهی خودش میتوانست بچههای ما را به راحتی
تعقیب کند و تا لب رودخانه کارون جلو بیاید. به این ترتیب اگر تا قبل از
شروع عملیات، عراقیها تا هفت - هشت کیلومتری ساحل غربی کارون مستقر شده
بودند، این بار دیگر میآمدند و درست در لب رودخانه مستقر میشدند تا دیگر
نیروهای ما حتی قادر نباشند خودشان را از کارون به شرق رودخانه برسانند. از
این رو، نیروهای گردان ما به تاسی از فرماندهشان که مردانه مقاومت میکرد
و دشمن را عقب میراند، به مقاومت خودشان ادامه دادند و نگذاشتند دشمن به
مواضع آنها نفوذ پیدا کند.»
وی از
قجهای خاطرات عجیبی دارد: «
... والله من فقط میتوانم برادر قجهای را در
یک کلمه معرفی و خلاصه کنم و آن این که او اسطوره مقاومت بود. این مرد در
طی آن یک هفتهای که ما در خاکریز کنار جاده آسفالت اهواز- خرمشهر درگیر
بودیم خدا شاهد است که یک شب هم نخوابید. هیچ کدام از بچهها ندیده بودند
او حتی یک وعده غذایش را بنشیند توی سنگر و بخورد. بعضی مواقع که بچهها
قوطی کمپوتی باز میکردند و به او میدادند همانطور که داشت برای سرکشی به
نیروها به این طرف و آن طرف میرفت آن را توی راه میخورد. مدام در جلوی
دشمن بود و آرپیجی میزد. آنقدر آرپیجی زد که خدا شاهد است گوشهایش کر
شده بود و از آنها خون میچکید.»
حاج احمد كه طاقت ماندن در
قرارگاه را نداشت، ديگربار روانه خط مقدم شد و پس از حضور در خط، حاج احمد
پيش از هر اقدامي، ابتدا بر آن شد تا گره از كار فروبسته گردان سلمان
بگشايد. هم از رو، فرماندهي عمليات نيروهاي دو گردان انصار و عمار را
شخصاًبه عهده گرفت. سرانجام در پي چهار ساعت درگيري شديد، رزمآوران اين
گردانها حوالي ساعت 17 بعدازظهر روز پانزدهم ارديبهشت توانستند حلقه
محاصره دشمن را بشكنند و خود را به مواضع گردن سلمان برسانند.
علی بوربور لحظات آخر حسین قجهای را اینگونه روایت کرده است: « لحظاتی
که عراق پاتک میکرد، برادر قجهای اصلاً آرام و قرار نداشت، مثل پروانه
دور بچهها میگشت و از آنها مواظبت میکرد. روز سوم یا چهارم عملیات بود
که یک دستگاه بی. ام. پی و یک دستگاه تانک دشمن خیلی ما را اذیت میکردند.
حسین خودش آر. پی. جی را گرفت و رفت هر دو دستگاه تانک عراقیها را منهدم
کرد.
بار
آخری که آر. پی. جی را مسلح کرد و از خاکریز بالا رفت، هنوز دست
نشانهگیری نکرده بود که با اصابت گلوله تکتیرانداز عراقی از بالای خاکریز
به پایین پرت شد. گلوله دشمن درست وسط سر برادر قجهای اصابت کرده،
پیشانیاش را متلاشی کرده بود و صورت زیبای او را غرق خون کرد. لحظاتی بعد
جسم مجروح و خسته حسین در کنار خاکریز برای همیشه آرام گرفت.»
طاهر
موذن نیز لحظات آخر زندگی دنیایی شهید قجهای را اینگونه بیان میکند: «
حاج
همت، ناامید از اقناع قجهای به عقب برگشت، حسین در حالی در خاکریز باقی
ماند که فقط چند نفر نیروی قادر به رزم برای او باقی مانده بود و او که
انگار مدتهاست دل از دنیا کنده، در اوج مصایب بر روی بچههای خط لبخند
میزد.
جلو رفتم و به او گفتم: برادر قجهای، سه روز تمام است که نخوابیدهای، لااقل کمی استراحت کن.
حسین
از جا بلند شد و گفت: الان وقت استراحت نیست. اگر آن لامذهبها از این
خاکریز بگذرند، چه بسا تا خود اهواز هم کسی نتواند جلوی آنها را بگیرد.
حسین
یک بار دیگر آرپیجی را مسلح کرد. از خاکریز بالا رفت. هنوز درست
نشانهگیری نکرده بود که با اصابت گلوله تک تیرانداز عراقی از بالای خاکریز
پرت شد. من که متوجه این موضوع بودم، به سرعت خودم را به حسین رساندم.
دیدم هنوز گلوله آربیجی او سوار است و انگشتان بیجان حسین دور قبضه
موشکانداز قفل شدهاند.
گلوله دشمن درست به وسط سر حسین اصابت کرده و جمجمهای را که حسین به خدا عاریتش داده بود، خرد کرده و صورت زیبای او غرق خون بود.
پلکهایش
بسته شدند، انگار چشمهای حسین هم فهمیده بودند که فرمانده مقتدر گردان
سلمان فارسی، بعد از شش شبانهروز بیداری ممتد و نبرد بیامان، حالا دیگر
به آنها رخصت پلک بر هم نهادن را داده است. سرانجام نیروهای کمکی توانستند
حلقه محاصره دشمن را بشکنند و خودشان را به ما برسانند.»
آن
روز متوسلیان با حضور در خط مقدم و در دست گرفتن هدایت عملیات گردانهای
عمار و انصار توانسته بود حلقه محاصره دشمن را بشکند و خود را به مواضع
گردان سلمان برساند اما انگشتشماری از نیروهایش باقی مانده بودند.
یکی از نیروهای حاج احمد فرجام آن مقاومت را اینگونه بازگو میکند: «... وقتي
بالاي سر بچههاي سلمان رسيديم، ديديم حتي يك نفر از آنها سالم نمانده، خود
حسين قجهاي هم در آن آخرين دقايق قبل از شكسته شدن حلقه محاصره، مظلومانه
شهيد شده بود. زير آن آفتاب سوزان، اجساد بيجان شهدا و پيكرهاي بيرمق
مجروحان گردان سلمان،دور تا دور جسد خونين حسين، روي زمين مقتل افتاده
بودند…
بعد از شهادت محسن وزوايي، شهيد شدن حسين دومين داغ بزرگي بود
كه در جريان حمله اليبيتالمقدس بر دل حاج احمد نشست اما اين مرد، اين
جوانمرد، با آن كه جگرش ميسوخت، خم به ابرو نياورد.»
علی میرکیانی حالت روحی متوسلیان را در آن گونه توصیف میکند: « با
شهادت حسین خط تقریبا آرامش نسبی پیدا کرد و همزمان با آن حاج احمد به نزد
ما آمد، وقتی قضیه شهادت حسین را برایش تعریف کردم حالت چهرهاش تغییر کرد
ولی سعی کرد ناراحتیاش را بروز ندهد اما ناراحتی او وقتی شدت پیدا کرد که
به او گفتم حسین چقدر سختی کشید تا توانست خط را نگه دارد.
به حاج
احمد گفتم: حسین وقتی از رسیدن نیروهای کمکی ناامید شده بود گفت خدا کند یک
تیری بیاید و به این سر ما بخورد تا آن عقبی ها بفهمند اینجا چه خبر است و
نیروی کمکی بفرستند. این قضیه را که به حاج احمد گفتم دیدم به سختی آه
کشید و بعد اشک توی چشمهای خستهاش حلقه زد و بر گونههایش لغزید...»
شهید
قجهای در جاده اهواز – خرمشهر در تاريخ 1361/2/16 در سن 24 سالگي شربت
شهادت را نوشيد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به ديدار حق شتافت.
زمانی که پیکر حسین به شهر آمد،
حاججواد (پدر شهید) برای وداع بالای سر جنازه سردار شهیدش آمد؛ او میگفت: «باباجون،
حسین پهلوانم، میدانی چقدر دوستت داشتم، چون به تو ایمان داشتم، همه چیزم
را فدای راهی که رفتی کردم. باباجون من پدر تو اما تو مراد من بودی، همهجا
عاشقانه دنبالت بودم؛ پسرم دلکندن از تو سخت است اما دلخوشم که پیش امام
حسین(ع) روسفیدم کردی. عزیز دلم میخواهم برای وداع آخر صورت مردانهات را
ببوسم اما چه کنم که برایت سر و صورتی نمانده.»
دست آخر پدر شهید زانو بر زمین زد و گلوی حسینش را بوسید.
مقاومت "گردان سلمان" نیروی محرکهای برای پیروزی در مرحله اول عملیات «الیبیتالمقدس»
حسين
قجهاي و همرزمان دريادل او در گردان سلمان، با پايداري حماسي خويش،
پيروزمندانه به شهادت رسيدند؛ چرا كه دشمن، عليرغم آن همه پاتك پيدرپي
نتوانست حلقه محاصره را بر گرد رزمندگان گردان سلمان تنگتر كند. اگر
چنين ميشد، علاوه بر اسارت شهيدقجهاي و باقي مانده نيروهاي گردان
سلمان، سر پل آزاد شدهاي هم كه در كرانه غربي رود كارون به تصرف سپاه
اسلام درآمده بود، در معرض خط قطعي قرار ميگرفت و در چنين صورتي، شايد
سرنوشت كل عمليات «الي بيتالمقدس» و آزادسازي «خرمشهر»، هر چند در كوتاه
مدت، به گونهاي ديگر رقم ميخورد.
از ديگر بركات اين مقاومت
حسينوار، تأثير شگرفي بود كه اين واقعه بر روحيه رزمندگان تيپ 27 محمد
رسولالله صَلَّيالله عَلَيه وَ اله وَ سَلَّم بر جاي نهاد.
«... پايداري و شهادت مظلومانه حسين و بچههاي او، نيروهاي ما را در آن روز به سختي تكان داد…
هر كس كه از ماجراي گردان سلمان باخبر ميشد، براي جنگيدني مثل شهيد قجهاي بيشتر تحريص و ترغيب ميشد...»در
ساعت پانزده و سی دقیقه عصر چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت شدت درگیری دو طرف
به اوج خود رسید. در غرب کارون زمین به لرزه درآمد. سپاه سوم ارتش عراق با
اجرای یک رشته پاتک سنگین ریختن آتش پر حجم توپخانه و به میدان کشاندن
انبوهی از نیروهای پیاده کماندویی و لشکرهای تانک خود برای درهم کوبیدن
مواضع تیپ ۲۷ محمد رسولالله تلاش سرسختانهای به خرج داد.
در
قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهان عالیرتبه سپاه و ارتش چندان نگران فرجام این
رویارویی نابرابر بودند که در نهایت سید رحیم صفوی، حسن باقری و سرهنگ
حسنی سعدی را جهت نظارت مستقیم بر وضعیت منطقه و تحولات روانه غرب رود
کارون کردند. مقارن ساعت ۴ بعد از ظهر تانکهای عراقی روی جاده اهواز-
خرمشهر آمدند. آنان از دو سویه زاویه، به طرف خط تیپ ۲۷ آمده بودند تا
خاکریز را قطع و کار نیروهای این تیپ را یکسره کنند.
احمد حمزهای
گواه عینی واقعه درباره آن لحظات میگوید: « عراقی ها با تانکهایشان روی
جاده اهواز- خرمشهر آمدند آنها از دو طرف زاویه از چپ و راست به طرف خط تیپ
۲۷ آمده بودند تا خاکریز را قطع کنند و کار ما را یکسره کند. اینجا بود که
دیگر حاج احمد خودش تفنگ کلاشینکف به دست گرفت آمد و روی خاکریز ایستاده
بود و در حالی که احدی جرات نمیکرد سرش را از خاکریز بالا بیاورد حاجی پشت
سر هم رگبار گلوله را به سمت تانکهای دشمن میفرستاد اصلا انگار نه انگار
که حدود ۱۴۰ دستگاه تانک دارند به طور همزمان خط ما را میکوبند و جلو
میآیند خیلی مسلط و محکم ایستاده بود و بیپروا و یک روند شلیک میکرد و
فقط موقعی درنگ میکرد که میخواست خشاب چهلتایی کلاشینکف را عوض کند.
بچهها بهتزده یک لحظه به آتش و حرکت تانکهای دشمن خیره میشدند و
لحظهای بعد به احمد که ایستاده بر روی خاکریز، رگبار در پی رگبار به سمت
تانکها شلیک میکرد و فریاد میکشید برادرها امروز صف با شرف از بیشرف
مشخص می شود باشرفهایش بیایند بالای خاکریز.
اکنون این غضب مقدس
حیدر رزمندگان تیپ ۲۷ محمد رسولالله بود که از دهانه تفنگش بر سر و روی
انبوه رجالههای مهاجم سپاه خصم میبارید. تو گویی این مرد را نه از پوست و
گوشت و استخوان که از یک پارچه عصب شعلهور سرشته بودند.
محمد
کوثری نیز در این باره میگوید: « بچهها وقتی حاج احمد را در آن وضعیت
دیدند به شدت منقلب شدند و به هیجان آمدند. دیگر نتوانستند خودشان را نگه
دارند و همین انقلاب روحی باعث شد یکی دو هجوم کوبنده به طرف تانکهای
عراقی داشته باشند تا به هر ترتیب که شده نگذارند خاکریز و جاده اهواز-
خرمشهر سقوط کند.
اینگونه بود که در آن غروب دم روز چهارشنبه
پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ امواج سهمگین پاتک پولادین ارتش تجاوزگر بعث، در
برخورد با صخرههای ستبر ایمان خارا شکاف فرزندان خاکیپوش ایران زمین در
هم شکست و سرانجام ... خط تثبیت شد.
پس از تثبیت خط نیروهای مهندسی
رزمی تیپ با نظارت مستقیم مسئول این واحد نصرتالله کاشانی به منظور در
امان ماندن رزمندگان از تیر مستقیم تانک و آتش تیربارهای عراقی اقدام به
احداث خاکریزی کردند که جاده اهواز-خرمشهر را از وسط قطع میکرد بلافاصله
بر روی خاکریز چند سنگر کمین احداث شد تا نیروهای عراقی که کمتر از یک
کیلومتر با آنها فاصله داشتند زر نظر باشند.
نیروهای واحد تدارکات
تیپ هم بدون اتلاف وقت به مسئله وانت دیگهای غذا، کلمنهای آب یخ، مهمات و
... دیگر مایحتاج را به پشت همین خاکریز انتقال دادند تا نیروهای کمبودی
نداشته باشند.
اینک مرحله اول عملیات الی بیتالمقدس پایان یافته
بود نیروهای تقریبا به اهداف از پیش تعیین شده دسترسی پیدا کرده و در
سنگرهای خود به تثبیت مواضع به دست آمده مشغول بودند. با تثبیت خط تعدادی
از گردانها با هدف بازسازی به عقبه منتقل شدند. از طرفی به لحاظ اینکه
بعضی از گردانها ضربات سختی را متحمل شده بودند تعدادی از آنها در هم
ادغام گردیدند تا ضمن سازماندهی مجدد آماده انجام مراحل بعدی عملیات باشند.
وصیت نامه شهید حسین قجه ای
« بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایها الذین امنوا مالکم از اقبل لکم انفزوا فی سبیل الله انا قلتم الی الارض ارضیتم بالحیات الدنیا من الاخره.
ای
افراد با ایمان شما را چه شده که وقتی به شما گفته شود در راه خدا برای
مبارزه با دشمنان حق وعدالت حرکت کنید بزمین سنگین می کنید.
آیا حیات دنیا را برحیات جاوید ترجیح می دهید بدانید که لذات دنیا در برابر خوشیهای آخرت اندکی بیش نیست.
با درود وسلام فراوان به کلیه شهدای صدر اسلام تا کنون ودرود بر امام امت خمینی بت شکن ویاران ایثارگراو.
از
اینکه متعهد شدم در جنگ شرکت کنم یک وظیفه دینی خود دانستم وبه الله همیشه
قلبم برایش می تپد چون بیشتر در معرض آزمایش قرار می گرفتم سعی می کردم تا
اندازه رشدم کمبودهایم را برطرف کنم ولی به این فکر بودم که نکند خالص
نشوم ودر جنگ از بین بروم از دنیای ظاهری تا اینکه مرتبه اول ودوم گذشت تا
اینکه برای مرتبه سوم به فکر این افتادم که حتما بسیار گناهکارم که از فیض
شهادت محروم مانده ام سعی کردم خالصانه تر واستوارتر شروع کنم تا شاید
خداوند نظر عنایتی بکنند ومرا از نعمت بزرگش سیراب کندالحمدالله.
برادارن وخواهران شهید پرور ایران اسلامی واقعاً جای بسی معجره است این جنگ نصیمان شد وخواهد شد.
وشروع جنگ با چه زمینه آماده وسازنده ای شروع شد.
ان الله بامرکم ان تودالامانات الی اهلها .
خداوند به شما امر می کندکه امانتها را به صاحبان آن بسپارید.
ای
خمینی عزیز مطمئن باش که به آیه قرآن وفادار خواهیم ماند وهمیشه از حرکت
در خط پیامبرگونه ات تا ظهور حضرت مهدی ضعف از خود نشان نخواهیم داد.
خدایا ماابزار وسیله ای بیش نیستم توئی که مراهدایت واز خطرات عقیدتی بهدور می داری
ازتمامی
خانواده اقوام ودوستان وهمشهریان وکلیه مسلمانان درخواست عاجزانه دارم که
از خط رهبریت امام امت پیروی کنند تا سرعت وضربات مشت بر دهان ابرقدرتها
بیشتر شود وبرای اینکه جوانان متعهد وشجاع بارآیند آنها را از مرگ نترسانید
که زیرا بار ذلت زندگی کنند ولی از ترس مرگ خروش نکنند قربانی شدن در راه
تحقق اسلام وانقلاب اسلامی آرزوی ماست وبگذارید ما فدا شویم اما نگذارید که
جمهوری اسلامی بیش از این دستخوش حملات مخالفان شود.
خدایا ترا به
خون کلیه شهیدانی که به دست شیاطین به شهادت رسیدند وهر کدام همچون دانه
گندم که درزمین مرگ به خود قبول می کند وتعداد بیشتری دانه به وجود می آورد
همچون تمامی شهیدان که بعد از شهید شدن سیل خروش حرکت می کند تا در این
دانشگاه بزرگ انتخابی خود را در معرض آزمایش قرار دهند اسلام را در تمامی
کشور یپروز گردان سعی کنید حتی المقدور در این جنگ که از ساعتها وزمانهای
کمیاب روزگار است شرکت کنید .
آب دریا را اگر نتوان کشید هم یقدر تشنگی باید کشید.
ولی
درد دلی با برادران پاسدار شما را قیم به آنچه برایش ایثارگری می کنید
کاری کنید که سخنان امام با شما تطبیق کند و؟ دردناک نشود چون خیلی شما از
جان گذشتگان را دوست دارد جملات امام به پاسداران:
شما جندالله اید شما دست خدائید شما سربازان امام زمان هستید.
اگر اینها که گفته شد نیستید سعی کنید چنین
باشید تا بتوانید به اسلام خدمت کنید. در آخرتشکر از کمک بی دریغ ملت
مسلمان به جبهه ها که نیروها را در جبهه واقعاً شرمنده می کنند.
ازتمامی
آشنایان می خواهم که اگر از طرف من حقیر برخورد خلاف اسلامی بوده است از
عدم آگاهی بوده ببخشید. همگی برای پیروز ی وگسترش اسلام وطول عمر امام در
دل شبها ووقت نماز ها دعا کنید.
والسلام.
برادر شما حسین قجه ای»انتهای پیام/