به گزارش
حوزه سیاسی باشگاه خبرنگاران، ما آغاز كننده خشونت نبوديم، اين قابيل بود كه براي اولين بار بر عليه مخالف خود خشونت به خرج داد و فكر و عقيده او را و جايگاه و منزلت هابيل نزد خداوند را تاب نياورد و او را به قتل رساند و اين داستان در طول تاريخ تكرار شد و تكرار شد. اهل ولايت الهي هيچگاه ابتداي به خشونت نكردند و اين طاغوتيان و اهل ولايت باطل بودند كه مدام بر طبل جنگ و كشتار ميكوبيدند.
**
ما در طول تاريخ كشور گشاییهاي فراواني را از سوي پادشاهان سراغ داريم چه در ايران باستان و چه در ساير تمدنها. اما اولين و بزرگترين كشورگشايي به سبك و روش غربي و مدرن را بايد در جنگها و خشونتهاي يوناني و حمله اسكندر غربي به شرق ريشهيابي كرد. وجه تمايز كشورگشايي اسكندر نسبت به جنگهاي قبلي آن بود كه تا پيش از آن سطح جنگها و خشونتها تمدني نبود. پادشاهان كشورها را تصرف ميكردند تا خراج بگيرند و بر ثروت و شوكت خود بيفزايند، اما اسكندر به پشتوانه فلسفه يوناني به شرق حمله آورد و سطح جنگها را به عمقهاي فرهنگي و تفكري گسترش داد. اسكندر نه تنها شهرهاي شرقي را ويران كرد و به جاي آن پوليسهاي يوناني را برافراشت بلكه متعرض زمان، سبك زندگي، دين، عقايد و چگونه فكر كردن مردمان مشرق زمين نيز شد و آنان را واداشت آنگونه كه يونان زندگي ميكند و از همه مهمتر آنگونه كه يونان فكر ميكند، فکر کنند و زندگي نمایند. عمق اين خشونت و استيلاء و استكبار، بسيار عميقتر و دردآورتراز جنگهائي بود كه تا پيش از آن، ناظر به تصرف و بسط قدرت بود. اجبار در فكرت خشنتر از استيلاي در قدرت است.
**
قرون وسطاي مسيحي با قدرت نماييهاي صليبي همراه بود و باز اين مغرب زمين بود كه در شكل و قالب مسيحي با مشرق زمين وارد جنگ شد. البته انگيزه اين خشونتها غالباً مذهبي بود اما نشانگر آن بود كه انسان غربي حتي در صورت ديني خود نيز سر سازگاري با مخالف ندارد و بر طبل جنگ ميكوبد.
**
اما اين همه ماجرا نبود و آغاز راه خشونت را اتفاقاً بايد در آرامترين و متفكرترين طبقه مغرب زمينيان جستجو نمود. طبق معمول باز همه چيز از عصر روشنگري و كمي قبلتر از دكارت آغاز ميگردد و در كانت به اوج ميرسد. اين سخن عجيب مينمايد، زيرا مثلاً كانت، نظريهپرداز اخلاق و انصاف است و هيچ گاه جنگي راه نينداخته است و خود شخصيتي بسيار آرام و منظم داشته است. يا دكارت، رياضيدان و فيلسوفي صلحطلب بوده و هيچ فيلسوفي طبل جنگ ننواخته است، پس چگونه است كه اينان خدايان جنگ و خشونت ناميده شدند؟ سخن آن است كه پايه آغازين خشونت دوگانگي و برتري است. انسان، ديگري را غير فهیم تصور ميكند و هرگاه به دیگران چنین نگاهی داشت، آن ها را مورد و موضوع تصرف، دخالت و احاطه خود قرار ميدهد و اين چيزي نيست جز خشونت و جنگ و استعمار و استبداد.
**
انسان تا قبل از فلسفه دوران مدرن نسبت خود را به صورت اصولي با كل عالم و ساير انسانها، نسبت از بالا به پائين و استعلائي تعريف نميكرد، نوعي معيت و با هم بودن به خصوص در مشرق زمينيان، نسبت بين آنان و خود، ديگري و طبيعت و عالم را موجه ميكرد، اما در دوران جديد، انسان مدرن نسبت خود را به گونه ديگري فهم نمود و خود را در مقام برتر و بالاتر نسبت به ديگران اعم از ديگر انسانها و عالم طبيعت قرار داد، جايگاهي كه شايسته خداوند بود و با مرگ و حذف خداوند در تفكر رنسانس و عرصه روشنگري، حال انسان بود كه بر جايگاه قهاريت و ربوبيت تكيه زده بود و خود خدا پندار شده بود. اين انسان را غربيان «سوژه» مينامند، انساني كه خود را محق در تصرف و استيلا ميداند. تاريخ خشونت، تاريخ سوژه است. منطق حاكم بر نگاه سوبژكتيويستي و استيلاء جويانه، منطق غلو در زمين و جنگ با ديگري در راستاي رفاه و سرمستي و استكبار نفس اماره خود است و البته تئوري پردازان مهم، اين دوگانگي سوژه ديگري (شامل هر چيز از انسان گرفته تا طبيعت) فيلسوفاني چون دكارت و كانت بودهاند و بي مناسبت نيست كه مغرب زمين بزرگترين خشونتها را در قالب تصرف و كشتار ميليونها سرخ پوست و سياه پوست در آمريكا و آفريقا، به استعمار كشيدن آسيا و ساختن ادوات كشتار جنگي و جمعي را از قرون پانزدهم و شانزدهم آغاز كرد. قروني كه فلسفه دكارت نيز براي تصرف هر چه بيشتر در طبيعت مهيا ميباشد. اين فرايند چهارصدسال است كه به صورتي مداوم عميقتر و شديدتر ميشود.
انسان مدرن، منطقي جز خشونت و استيلاء بر همه چيز ندارد و بلائيا كه سر محيط زيست كه اكنون با آن تعاملي بسيار خشن دارد، آورده است. در هيچ دورهاي از بشريت سابقه ندارد كما اينكه جنگهاي جهاني به عنوان خونبارترين و خشنترين جنگهاي طول تاريخ بشريت ريشه در نگاه تفكري سوبژكتيويستي بشر مدرن دارد.
**
ما در مقابل اين خشونت چه بايد بكنيم؟ ما اكنون موضوع و مورد هجمه و تصرف هستيم، غرب ميخواهد ما مثل او تمدن داشته باشيم ولي به اين قانع نيست و هجومي به وسعت تمامي فرهنگ و تفكر و عقائد ما را در دستور كار دارد. او ميخواهد ما نيز دين نداشته باشيم و خداوند و ملكوت را بميرانيم و عبد طاغوت شويم و نه عبدالله. ما در حال يك مبارزه هستيم، مبارزهاي كه ظاهراً گهگاه به خشونتهاي تمدني و جنگ كشيده ميشود اما همواره داراي يك عمق بسيار خشن تفكري بين اسلام شيعي و غرب ملحد است. نبايد به بهانه صلح از حقيقت چشم پوشيد زيرا صلحي كه مبتني بر حقيقت نباشد به زودي فرو خواهد ريخت كما اينكه نظم نوين جهاني كه بر پايههاي ترس از جنگ جهاني سوم ايجاد شده است و با كدخدايي آمريكايي حفظ ميشود در شرف فروپاشي و ورود بشريت به برههاي از خشونتهاي وصفناپذير است. تا عبد و سوژه در مقابل هم ايستادهاند، از خشونت، گريزي نيست اما حداقل ميدانم نسبت ما اگر عبد خدا باشيم، حتي با طاغوت و كفر نيز خشونت نيست. نسبت اولي و بالذات ما هدايت و دلسوزي و عشق است، محبت به ديگري و طبيعت نه استيلاء و سوژگي، باشد كه روزگاري، محبت حاكم گردد.
*دکتر عطا الله بیگدلی – استاد دانشگاه امام صادق(ع)انتهای پیام/