باشگاه خبرنگاران؛انبوهی جشنوارههای هرسالۀ تئاتر در ایران و صرف بودجههای میلیاردی و ملالت هزاران ساعت وقت و انرژی، بیشترین نتیجهاش به تلنبار شدن خروارها دیپلم افتخار و تندیس و نمایشنامه و کاتالوگ و نشریۀ روزانه خلاصه میشود که از فردای اختتامیه هم به درد هیچکس و هیچ کاری نمیخورد و گویی اصلا وجود نداشته است. نگرش توریستی به تعزیه و آیینهای بومی و تئاترهای فلکزدۀ شهرستانها نمونۀ کاربری سطحی و شلختۀ عموم این جشنوارههاست. از همان ابتدا نیز شعار "تئاتر برای همه" بیشتر معرف عملی ریاکارانه و عوامفریبانه بود تا یک هدف برنامهریزی شده. در طول این چند سال بسیاری از هنرمندان کنار گذاشته شده یا به حساب نیامده هم بابت بالا پایین شدن بودجۀ تئاتر و جشنواره تئاتر فجر، ابدا ککشان نگزید. از این میان کسانی هم بودند که به روی خودشان نیاوردند تا دنبال گرفتن اجرا و رد شدن متن در این و آن جشنواره، دمِ اتاقهای هزارتو یکلنگه پا نمانند.
تکثر حلقههای مجزا، از سطوح مدیریتی و سیاستگزاری گرفته تا دستاندرکاران تئاتری، به شکلگیری زنجیری برای تنگکردن فضا و ارائۀ جنس بدلی در قالب نمونۀ اصلی انجامید. حلقههای بیدانش و بی ابزارِ کار که مداوم اجراها و سفرها و کمکهزینههایشان به راه و ایضا پر قیل و قال هستند. ستاره صحنههایشان هم از جملۀ بینوایانی که برای حضور در نقش اول تا آخر سریال و فیلمهای آبگوشتی سیمای محترم و پخشهای زیرِ شانهِ تخممرغی سوپرمارکتها، دَم هزار نفر را دیدند تا یکشبه به نوایی رسیدند.
حلقۀ مدیران عمدتا چون غباری به قسمت یا شانس بر مسند نشسته گاهی به آن قال و قیلها توجه کردند و حتی نواختند تا پُز روحیۀ دمکراتیکشان را به رخ رقیب بکشند و گاهی هم که مجال سخت شد زیر جُلکی زهرهچشم گرفتند. به این ترتیب، تئاترهای کم کیفیت و پر زلم زیبویی پدید آمدهاند که گاهی با تمسکجوییهای فرمیک و اروتیسمهای چاک و آبدار و عربدهکشیها و بازی و متنهای هیستریک برای مصرف مردمِ هاج و واج، هنوز ملهم از لاتبازیِ کلاه مخملیها یا شوخیهای از مدافتادۀ زیرشکمی است. فرمی زاییدۀ آمیزش ابتذال و خلاقیت که در ظاهر مسحورکننده و در باطن دقیقا گویای فقر نظری و عقبافتادگی است. بالاخره در این چند سال، همین آثار نمونۀ آماری شدند برای برگزاری سمینارها و آسیبشناسیهای پا در هوا با موضوعات رقتباری برای نجات تئاتر ملی. فرجام آن، نشر مقالات آبکی و کتابسازیها و تولید ماهنامه و فصلنامه و نمایشنامههای پرتیراژ و بیبها از جیب دولت و ملت شد که این اواخر حتی از جلوۀ بصری هم رنگ باختند.
البته شاید هریک از دستاندرکاران وابسته به این حلقهها بطور مجزا نخواهند به چنین قهقرایی نزول کنند اما جذابیت کسب شهرت و قدرت از جمله عواملی است که باعث میشود در مقابل تحریک به افتضاحات هنری، در دم انعطاف نشان دهند. به این ترتیب اپیدمی ستارههایی که هر دو سه سال تولید، مصرف و دفع میشوند بخش عمدهای از آسیب فضای امروز تئاتر را تشکیل داده است. شماری از این حلقهها شاید زمانی گروههای پویایی بودند اما امروز چنان از اندیشه و روح انتقادگرانۀ خود عاری شدهاند که هم آثارشان و هم سیاستگزاریهایشان یک شکل و طعم، چون محصولات فستفودها، در عین شلختگی به کثرت و مشابهت تولید میشود.
در هر حلقه، بازیگران مدام یکطور بازی میکنند؛ نمایشنامهها یکجور نوشته میشود و کارگردانیها همه شبیه به هم و جشنوارهها به سان تقلید از یکدیگر، نقدها بیخاصیت و کار منقدها فرو کاستهشده به مشاوران رسانهای و در اصل به نان قرضدهندگانی به حلقههای دیگر. حتی سانسورچیها هم به امضایی یکسان رسیدهاند. این تشابهات و یکسانیها به هیچ روی نشاندهندۀ بیخطری و واکسینه شدن فضا نیست؛ شاهدی است بر بیخاصیتی و فربگیهای سرطانی. این حلقهها تا کنون برای حفظ بقایشان از مذهب، وطن، هنر، الیتنمایی و هرآنچه به دستشان رسیده، مزورانه، سود بردهاند. مسلما "طبیعی شدن" این وضعیت به سرکوب تواناییهای کوششی و شایستهسالاریها انجامیده است.
اشکال دیگر اینست که سرمایۀ جشنوارههای تئاتری دولتی نظیر فجر بالاخره باید از مالیات پدران ما و سرمایههای ملی پرداخت شود. بنابراین پاسخ کمپانیهای جشنواره ادینبرو را در اینجا نمیتوان مشابهسازی کرد که "هر جشنوارهای در انتخاب آثار و شیوۀ برگزاری، سلیقۀ خودش را دارد". حتی این پاسخ عمومی "این جشنواره اینجوری است و از اول قوانین آنرا پذیرفتهاید، پس دیگر حق اعتراض ندارید" امروز دیگر حسابی زِهوار دررفته است. شعار "تئاتر برای همه؟!" برای آقایان ظاهرن پوششی است برای تئاتری که هزینهاش از جیب همه پرداخت شود ولی متعلق به حلقهای خاص باشد.
سالهاست این باور-ترفند رواج یافته که میگوید "از خودیها یکنفر تئاترمان را سانسور کند بهتر از حذف کامل همه چیز به دست دیگری است". به این ترتیب تئاتریهای بیچاره را مدام از غول پشت در ترساندهاند. نتیجه این شده که سانسورچیها ضامن بقای تئاتر قلمداد شدهاند. پیشتازی در این معنا تا آنجاست که برخی سانسورچیهای امروز، یک ترم در میان به انگلیس و خارجه میروند تا هم باد به غبغب سیویلزاسیون غربیشان بیندازند و هم تعطیلات پایان ترم را به سانسور در وطن دعاگو شوند.
برخلاف ما که در مدارس و دبیرستانها و دانشگاههای همین مملکت درس خواندهایم و اخلاقیات و نزاکت را خوب و بد، همینجا آموختهایم و حتی آب دورۀ طاغوت را هم تو گویی یک قطره، مزمزه نکردهایم و یکسره، اینوری هستیم.
ناصر حبیبیان
انتهاي پيام/