سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

فکوری شهیدی از تبار آزادمردان/2

"افسر زمان شاه" چه نقشی در جنگ تحمیلی داشت؟

'شهيد سرتيپ جواد فكوری' در شامگاه هفتم مهر سال ۱۳۶۰ در حالی كه با تنی چند از فرماندهان شهيد اسلام (فلاحي، نامجو، كلاهدوز، جهان‌آرا و...) از منطقه عملياتی به تهران باز می‌گشتند در اثر سقوط هواپيمای سی‌ ۱۳۰ در ۳۰ مايلی جنوب تهران (كهريزك) به افتخار شهادت نائل آمدند.

به گزارش خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهيد سرتيپ جواد فكوری در سال ۱۳۱۷ در محله «چرانداب» كوی شركت، در تبريز به دنيا آمد. پدرش فردی مذهبی و كاسب بود كه در آن زمان به علت عدم رونق بازار به همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت كرد و در اين شهر ساكن شد.
 
او دوران ابتدايی را در مدرسه اقبال واقع در محله قديم «دردار» و دوران متوسطه را در دبيرستان «مروی» تهران به پايان رسانيد. در سال ۱۳۳۷ موفق به اخذ ديپلم شد. يک‌سال بعد در آزمون سراسری دانشگاه‌ها شركت كرد و در رشته پزشكی پذيرفته شد، اما به دليل اين كه علاقه زيادی به خلبانی داشت در مهر‌ماه همان سال به استخدام نيروی هوايی درآمد.
 
پس از گذراندن دوره مقدماتی پرواز در ايران برای تكميل دوره تخصصی پرواز به آمريكا رفت و پس از ۸۲ هفته موفق به دريافت گواهی‌نامه خلبانی بر روی هواپيمای اف۴ شد. پس از آن به ايران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پايگاه يكم شكاری(مهرآباد) مشغول خدمت گرديد.
 
نقش شهيد فكوری به صورت قاطع و مصمم در هدايت عمليات خنثی‌سازی كودتای نوژه و نظارت وی در دستگيری عناصر اين كودتا قابل توجه بوده است.
 
همچنين نقش شهيد فكوری در طراحی و اجرای بزرگ‌ترين عمليات ۱۴۰ فروندی كه تنها به فاصله ۱۰ ساعت از آغاز جنگ تحميلی و به تلافی اولين حمله ناجوان‌مردانه رژيم بعثت عراق صورت گرفت، همواره نقطه عطفی در تاريخ نبردها و جنگ‌های هوايی به شمار می‌آيد.
 
شهید سرتیپ فکوری در تمام دوران خدمتش در ارتش به عنوان فردی مذهبی و قاطع شناخته می‌شد و به همین علت پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیت‌ها و پست‌های زیر را به عهده داشت.

فرماندهی پشتیبانی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه دوم شکاری، فرماندهی پایگاه یکم شکاری، معاون عملیاتی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی هوایی، هم‌چنین شهید فکوری پس از تشکیل کابینه شهید رجایی با حفظ سمت به عنوان وزیر دفاع برگزیده شد و پس از این که سرهنگ معین‌پور به فرماندهی نیروی هوایی منصوب شد، به سمت مشاور جانشینی رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب گردید؛ به همین خاطر باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام گوشه‌هایی از خاطرات این شهید را منتشر می‌کند.

خاطرات شهید جواد فکوری از زبان همسرش (سرکار خانم ژیلا ذره خاک)

*آغاز انقلاب

بعد از آن همه سختی‌هایی که در اثر جابجایی‌ها در ایران کشیده بودیم، برای اولین بار به همراهش برای یک دوره آموزشی به پایگاهی در آمریکا رفتیم.
 
بعد از انجام دوره آموزشی، سه ماه مرخصی گرفت که همه جا ما را بگرداند. سی هزار دلار هم به همراه آورده بودیم.
 
خوشحال بودیم که بعد از مدت‌ها می‌توانیم نقس راحتی بکشیم و استراحت کنیم. اما همان روزها تازه زمزمه انقلاب اسلامی و نام امام خمینی(ره) بر سر زبان‌ها افتاد. من هنوز نمی‌دانستم که فعالیت‌های انقلابی می‌کند.
 
گاهی دوستانش می‌گفتند: «جواد حرف‌های ضد شاه می‌زند.».
 
یکی دیگر می‌گفت: «جواد آقا، پایش به ایران برسد، سرش بالای دار است.».
 
او ولی دلداریم می‌داد و می‌گفت: «نگران این حرف‌ها نباش! شاه رفتنی‌ست.».
 
چند روز بعد بدون اینکه جایی برویم، همه حساب‌هایمان را خالی کردیم و برای پیوستن به مردم انقلابی ایران برگشتیم.
*ایران  

در اسفند سال ۵۷ به ایران وارد شدیم. شهید فکوری نشست روی زمین و خاک وطن را بوسید. اما من دل‌شوره داشتم. از این رو پرسیدم: جواد من می‌ترسم نکند خطری برایت داشته باشد.

گفت: این حرف‌ها چیه می‌زنی؟

می‌دانستم هذیان می‌گویم، اما گفتم: تو افسر زمان شاه بودی! نکند اذیتت بکنند؟

شانه‌هایم را گرفت و تکان داد انگار که خواب بودم و با این تکان بیدار شدم، گفت: این همان ایرانی است که آن همه برایش رنج کشیدم. من ایران را این طوری می‌خواستم.
 
*گروگان  

خانه و زندگی‌مان در شیراز بود ولی بعد از سه ماه به تبریز منتقل شد. در تبریز درگیری با حزب خلق مسلمان آغاز شده بود و جواد فرمانده مقابله با آن‌ها بود.

یک روز که قرار بود برای شرکت در یک کنفرانس شرکت کند، کسی زنگ در خانه را زد فکر کردم شهید فکوری است. در را باز کردم آقایی گفت: با جناب سرهنگ کار داریم.

گفتم: برمی‌گردند.

گفت: پس دم در منتظر می‌مانیم.

دلم به شور افتاد. آمدم کنار پنجره و آرام پرده را کنار زدم. چهار نفر بودند با یک پیکان سفید رنگ. شهید فکوری که از راه رسید او را هل دادند داخل ماشین و از آن جا دور شدند.
طولی نکشید که فرمانده نیروی هوایی زنگ زد ماجرا را برایش تعریف کردم گفت: فکوری را گروگان گرفته‌اند.

دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم بیست و چهار ساعت به طور مداوم جایمان را عوض می‌کردند پیغام داده بودند که ما را هم می‌کشند و شهید فکوری را اعدام می‌کنند. با یک هواپیمای غیرنظامی ما را فرستادن تهران به خانه یکی از فامیل.

حدود ۴۸ ساعت گروگان بود. وقتی برگشت تمام تنش کبود بود، زخم‌های عمیقی در پایش به وجود آمده بود با آن حال می‌گفت: آرام باش! چیزی نیست. حالم خوبه.

هنوز هم نمی‌دانم درجه‌داری که او را نجات داده کی بوده و چه طور از دست گروگان گیران فرار کرده است.
 
*حقوق

یک مدت هم فرمانده نیروی هوایی بود و هم وزیر دفاع. با لباس شخصی می‌رفت به وزارت‌خانه و در پایگاه هم لباس نظامی می‌پوشید.

سرماه از دو جا برایش فیش حقوق می‌آمد که حقوق وزارتخانه را پس فرستاد. گفتم: چرا جواد؟ مگر ما روی گنج نشسته‌ایم که حقوقت را پس می‌فرستی؟

گفت: من از ارتش حقوق می‌گیرم.

گفتم: ولی تو داری دو جا کار می‌کنی!

گفت: من یک نظامی هستم و از ارتش حقوق می‌گیرم. همین کافی است.
 
*اول جنگ

بیست روز اول جنگ غیبش زد. در پایگاه بود ولی به خانه نمی‌آمد چند قدمی خانه بود، ولی از بس کار داشت تلفنی حال ما را می‌پرسید. بعد که او را دیدیم. قیافه‌اش عوض شده بود.... موهای نزده، ریش شانه نکرده و لباس‌های چروک شده. به شوخی گفتم: خوب شد جنگ شد و ما کثیفی تورو دیدیم.

از بس که مرتب و تمیز بود و همیشه بوی عطر می‌داد.
 
*شماره جنگ

جنگ 10 ماه طول کشید. دیگر عادت کردیم برای ناهار و شام منتظرش نمانیم. یاد گرفتیم که نپرسیم کی می‌آیی یا کجا می‌روی.

یا شماره‌ات چند است محکم به من و بچه‌ها می‌گفت: جنگ شماره ندارد.
 
*هواپیما

بعضی اوقات تلفن می‌زد، از جاهای دور؛ هر روز از یک‌جا، یک‌روز از بانه زنگ می‌زد، روز دیگر از سومار.

دلواپسش بودم گاهی آن قدر عصبی می‌شدم که توی دلم می‌گفتم: چه کسی این هواپیمای لعنی را اختراع کرد؟

اما وقتی می‌آمد همیشه دل‌داریم می‌داد و می‌‌گفت: ژیلا صبر داشته باش!

*خبر شهادت 

يک روز جواد هراسان به خانه آمد و گفت: «ساک مرا ببند می‌خواهم با تيمسار فلاحی به جبهه بروم» برخلاف هميشه نگران شدم و خواهش كردم نرود نپذيرفت. 
   
به او گفتم: «تو مدت‌ها در جبهه بودی، من و بچه‌های دوری تو را زياد تحمل كرديم. به خاطر بچه‌ها نرو!». 
 
برخلاف هميشه شماره تلفني داد و گفت: «هر وقت كاری بود تماس بگير، ولی من بايد بروم» سه‌شنبه قرار بود بياييد ولی دوشنبه زنگ زد و گفت: «برگشت ما به تاخير افتاده و پنجشنبه می‌آيم».

آن شب نگرانی و دل شوره‌ام بيشتر شد و بی‌خوابی به سرم زد. صبح خواب ماندم و برخلاف هميشه اخبار ساعت ۸ را گوش ندادم. هنوز خواب بوديم كه يكی، يكی دوستانم به بهانه‌های مختلف به خانه ما آمدند و وقتی ديدند من از ماجرا خبر ندارم چيزی نمی‌گفتند. 
 
حتی ظهر، وقتی علی را از مدرسه آوردم متوجه حضور ماشين‌های متعدد دوستان و آشنايان نشدم كه منتظر بودند تا بعد از خبردار شدن من از ماجرا داخل خانه شوند. تا اين كه پسر دايی‌ام با من تماس گرفت و خبر را داد. جيغ كشيدم و بی‌هوش شدم. خيلی‌ها به ديدن من آمدند؛ ولی بيشتر اوقات بی‌هوش بودم. حتي در ديدار با حضرت امام(ره) هم بی‌هوش شدم. 
 
*آمد ولی....

بار آخر موقع خداحافظی گفت: «دو روزه برمی‌گردم» اما دو روز بعد(دوشنبه) صبح زود زنگ زد و گفت: «پنج شنبه می‌آيم» آمد يا درست‌تر بگويم او را روی شانه فرشته‌ها آوردند. 
 
ادامه خاطرات شهید سرتيپ جواد فكوری در فواصل زمانی مشخص در سايت باشگاه خبرنگاران منتشر می‌شود.

انتهای پیام/
برچسب ها: شهید ، فکوری ، عملیات ، هوایی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۹
در انتظار بررسی: ۱
قاسم
۰۸:۲۵ ۲۹ شهريور ۱۳۹۲
درود بر شهیدان و خانواده های آنان
اشک در چشمانم حلقه بسته است
ما در مقابل شهیدان و خانواده های آنان شرمنده ایم
علیرضا از شوش دانیال
۰۴:۴۴ ۲۹ شهريور ۱۳۹۲
خدا رحمتش کند
عباس ل
۱۹:۵۹ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
خدایا ما را با شهیدان راه حق محشور بفرما...
نواب
۱۹:۲۴ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
درود خدا بر شهيدان راه حق.
تشكر مي كنم از عزيزاني كه اين مطالب رو آماده مي كنند.
يا حق
حسن نژاد
۱۸:۲۱ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
اینها انسانهایی هستند که همه ما ایرانیان مدیونشان هستیم.از برکت مجاهدات شهدا ما امنیت داریم.خداوندا بر درجاتشان بیافزا
مهدی
۱۷:۱۸ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
سلام درود بر شما که گاهی یادی از ارتشی ها هم می کنید .
حمزه نژاد حسینی از بم
۱۶:۴۸ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی
mohsen
۱۴:۵۹ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
شهیدان زنده اند الله اکبر
میلاد
۱۴:۴۵ ۲۸ شهريور ۱۳۹۲
درود خدا بر مردان بزرگ ایران.