به گزارش
خبرنگار دفاعی - امنیتی باشگاه خبرنگاران، شهید شفیعزاده در تاریخ 1366/2/8 در منطقه عملیاتی كربلای 10 در شمالغرب منطقه عمومی "ماووت" در حالی كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرا گرفت و به آرزوی دیرینه خود نایل شد و به دیدار معشوق شتافت؛ به همین خاطر
باشگاه خبرنگاران برای حفظ یاد و خاطره آن شهید والامقام، گوشههایی از خاطرات این سردار آتش را منتشر میکند.
دیدهبانروزهای ابتدایی جنگ با کمبود نیروی تخصصی، به ویژه دیدهبان مواجه بودیم. شفیع زاده، نه شب داشت و نه روز، هر روز صبح بعد از اقامه نماز از خط مقدم عبور میکرد و به محل دیدهبانی میرفت. آنجا ساختمان مخروبهای بود که قبلا مردم به عنوان گاراژ از آن استفاده میکردند، هر روز یک جایی را برای دیدهبانی انتخاب میکرد، با خودرو خوراکی مختصر و قمقمهای آب.
با آن هوای گرم، زیر آتش شدید دشمن، مشغول دیدهبانی میشد. (سردار مرتضی قربانی)
درود بر امامدر یک ساختمان مخروبه دیدهبانی میکرد، عراقیها را کاملا زیرنظر داشت، ما صدای گلولههای دشمن را میشنیدیم که از بالای سرمان عبور میکرد ناگهان یک گلوله تانک خورد به ساختمانی که حسن شفیع زاده آنجا بود.
یکی از آنجا خودش را بیرون انداخت و ...
حسن...! حسن...!
رنگش مثل گچ سفید شده بود. گفتم کارش تمام است. خدا رحم کرده است گلوله اصابت کرده بود به بشکهای که کنارش بود و او وسط اتاق پرت شده بود.
شدیدا از ناحیه سر و بازو زخمی شده بود وسط اتاق افتاده بود و خون از سرش میریخت ولی در همان حال، با خودکار توی دفترچه قرمز رنگی که دستش بود چیزی مینوشت.
چفیهام را از دور کمرم باز کردم و بستم دور سر او و بعد با یک تک پارچه زخم بازویش را بستم.
دفترچه را برداشتم، نوشته بود:
درود بر امام امت.... به خانوادهام توصیه میکنم که همیشه در صحنه باشند، از کشور خود دفاع کنند و به ندای امام لبیک بگویند....
دست و دلم لرزید دفترچه را گذاشتم توی جیبم صدای تانکها هنوز شنیده میشود، اما حسن آرام و بی صدا بود. (سردار مرتضی قربانی)
این جا خانه من است....از وقتی که شفیع زاده از پیش ما رفته بود، احساس دلتنگی میکردیم، روزهایی را به یاد میآورم که او سپیده نزده بعد از اقامه نماز تک تنها بلند میشد و میرفت جلو.
با خود میگفتم: حتما چند روز در بیمارستان بستری و بعد میرود تبریز برای دیدن خانواده، آرزو میکردم، کاشکی زخمی نمیشد و نمیرفت.
چقدر دلم میخواست که او پیش ما باشد.
سه روز بود که او از جمع ما جدا شده بود و ما در همان ساختمان بودیم ساعت 9 صبح بود، برای انجام دادن کاری آماده بودم بیرون که، یک باره چشمم افتاد به یکی که داشت از دور به حالت سینه خیز به طرف ما میآمد. سرش باند پیچی شده بود از دور شناختمش، اصلا انتظارش را نداشتم که به این زودی برگردد.
گفتم: چرا نرفتی خانه استراحت کنی؟
گفت: باید بر میگشتم، این جا خانهی من است. (سردار مرتضی قربانی)
داستان پوکههااوایل جنگ کسی پوکه گلولههای توپ را جمعآوری نمیکرد؛ فکر میکردیم اینها دیگر به درد نمیخورد.
روزی شفیع زاده آمد و دستور داد: برادران، از امروز کسی پوکه توپها را دور نیندازد بعد از آن روز دقیقا آمارگیری میکردند، در مقابل شلیک 10 گلوله باید 10 تا هم پوکه تحویل داده میشد.
"وزیر سپاه در دوران دفاع مقدس" به این خاطر از توپخانه تقدیر کرد. این کار شفیع زاده باعث شد که تمام یگانهای سپاه و ارتش که توپخانه داشتند پوکهها را دور نریزند و از به هدر رفتن امکانات عظیمی جلوگیری کنند. (علی عابدینی-همرزم شهید)
بنیانگذار توپخانه ما در اوایل جنگ تا زمان شکست حصر آبادان، اصلاً توپخانه نداشتیم، بعد از آن، اولین قضیههای توپخانه به دست ما افتاد سردار شفیعزاده به ما تشکیل توپخانه را پیشنهاد کرد تا در لشکرها واحدهای توپخانه ایجاد کنیم. ایشان ابتکار عمل را بدست گرفت و از سال 62 مرکز آموزش توپخانه را تشکیل داد که بعدها تبدیل به دانشکده توپخانه شد.
تا قبل از عملیات فتح خیبر دشمن به وسیله توپخانه به ما ضربه میزد. ولی در عملیات فتح فاو، شهید شفیعزاده تلافی همه اینها را درآورد.
سازماندهی اصولیشفیعزاده اهمیت زیادی به سازماندهی میداد در جریان مبارزه با ضد انقلاب در آذربایجان غربی پس از قبول مسئولیت محور انزل، اولین اقدامی که کرد سازماندهی اصولی نیروهای تحت امرش بود و سپس علیرغم برفگیر بودن منطقه در یک زمستان سخت، منطقه وسیعی را از لوث ضد انقلابیون پاکسازی کرد.
وقتی شهید چمران، فرمانده قرارگاه جنگهای نامنظم به درجه رفع شهادت نائل آمد، قرار شد، گروه تحت امر ایشان زیر نظر بسیج فعالیت کند.
شفیعزاده مسئول ادغام و سازماندهی این نیرو در بسیج شد.
شبیه اودر اهواز سنگر نسبتا بزرگی داشتیم که نمازخانه و حسینیه ما هم به حساب میآید.
رمضان سال 1363 بود حدود ساعت 9 شب رفتم حسینیه، یکباره برادری که مشغول راز و نیاز بود نظر مرا به خود جلب کرد، اما چون نور ضعیف بود نتوانستم او را بشناسم.
بعد از دو ساعت نشست احساس خستگی کردم، پا شدم و رفتم بیرون و نزدیکیهای اذان صبح، دوباره برگشتم، باز نگاهم به آن شخص افتاد، راستش شک کردم، خدایا! این کیه؟ چقدر شبیه شفیعزاده است!
بعد هم جواب خودم را دادم که: مرد حسابی، آخه شفیعزاده کجا و اینجا کجا؟ شفیع زاده الآن توی اهواز چکار میکنه؟ وقت اذان وقتی چراغها را روشن کردند، دیدم حدسم درست بوده...
او خیلی آرام از حسینیه رفت بیرون تا کسی متوجه او نشود، بعد معلوم شد دیشب از منطقه آمده و تمام شب را در حسینیه مشغول دعا و نماز بوده.
ادامه خاطرات شهید شفيعزاده در فواصل زماني مشخص در سايت باشگاه خبرنگاران منتشر میشود.انتهای پیام/