روزه گرفتن در اردوگاه ممنوع بود، براي همين مجبور بوديم غذايمان را داخل ليوان مخفي کنيم. يک بار يکي از نگهبانان غذاي مرا پيدا کرد و دور ريخت. آن شب با يک نصفه نان افطار کردم و چون شب شهادت امام علي(ع) بود؛ چراغ راخاموش کرديم و به عزاداري پرداختيم. صبح که شد نگهبانان پرسيدند: ديشب چه کسي چراغ را براي عزاداري خاموش کرد؟ با سکوت برادران چون ديروز از من غذا براي افطار پيدا کرده بودند چشم ها و دست و پايم را بستند و کابل برق را به بدنم متصل کردند، سپس با سيگار بازوهايم را سوزاندند تا اعتراف کنم چه کساني ديشب عزاداري کرده اند.
خاکريز پنهان- صفحه ۷۵
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید