سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

شخصيت‌هاي گوشه كنار دنياي سينما؛ /1

ديكسون استيل بازيگري منزوي و گوشه گير

منزوی و گوشه گیر است به دنبال آرامشی می گردد که در هالیوود آن سال ها به سختی پیدا می شود در فیلمنامه نویسی موفق است.

به گزارش باشگاه خبرنگاران؛  با شخصيت هاي مختلف گوشه كنار دنياي سينما آشنا شويم.

**دیکسون استیل با بازی همفری بوگارت
 
 منزوی و گوشه گیر است به دنبال آرامشی می گردد که در هالیوود آن سال ها به سختی پیدا می شود در فیلمنامه نویسی موفق است اما فقط در پروژه هایی که دوستشان دارد به همین دلیل است که سفارش های اطرافیان برای اقتباس از رمان های دوزاری را پشت گوش می انداز
 شاید در شروع  فیلم از تلخی دیکسون جا بخوریم اما در پایان به او حق می دهیم عبوس ترین آمدن دنیا باشد و عشق را سرایی دور از دسترس بداند.
 
** لورل گری با بازی گلوریا گراهام
 
 در ظاهر بانویی مصمم است و در باطن زنی  مغموم به عشق بازیگری و نشست و برخاست با بزرگان سینما پا به هالیوود گذاشته اما به جای قله های رفیع تپه ماهورهای سست را فتح کرده دیکسون می تواند همان سرپناهی باشد که همیشه آرزویش را داشته است اما عشق آتشین لورل به او بعد از مدتی با ترس و دلهره جایگزین می شود همین چیزها کار دستش می دهد و او را دوباره به غمگین ترین زن هالیوود تبدیل می کند.
 
**میلدرد اتینسون با بازی مارتا استوارت
 
 وقتی به خانه ی دیکسون پا می گذارد از شادی روی پایش بند نمی شود خودش هم باورش نمی شود یکی از معروف ترین فیلمنامه نویسان هالیوودی او را به خانه اش دعوت کرده است تا در نوشتن فیلمنامه کمکش کند اما از دید دیکسون او یک دخترکم تجربه است  که فقط به اندازه ی کوپنش باید صحبت کند به همین دلیل  وقتی خلاصه ی رمان  را از زبان او می شنود به سوی در راهنمایی اش می کند و حتی به خودش زحمت نمی دهد برایش تاکسی بگیرد .
 
**مل لیپمن با بازی آرت اسمیت
 
 وفاداری کلید واژه ی شخصیتش است چندین و چند سال با خوب و بد دیکسون ساخته و قرارهای کاری اش را راست وریس کرده هر چند شم سینمایی ندارد و به دیوید سلزنیک توصیه کرده از ساخت بر باد رفته منصرف شود اما آدم با مرامی است و برای رفقایش کم نمی گذارد حیف که دیکسون قدر او را نمی داند و دائما تحقیرش می کند وقتی دیکسون در اواخر فیلم سرش داد می زند و عینکش را می شکند دلش هم می شکند.
 
 ** سروان نیکلای  با بازی فرانک لاوجوی
 
 با دیکسون در جنگ جهانی دوم  آشنا شده دیکسون فرمانده بوده و نیکلای سرباز حالا او جنگ تمام شده و نیکلای به پلیسی آینده دار تبدیل شده که بعداز مرگ میلدرد اتکینسون باید از دیکسون تحقیق کند هرچندهمه ی شواهد علیه دیکسون است اما نیکلای نمی تواند بپذیرد همین شب های  تیره اش در سال های جنگ به قاتلی روان پریش تبدیل شده است او بر سر دو راهی وظیفه ی و علاقه اش مردد مانده و همین ویژگی شخصیتش  را جذاب کرده است.
 
** کاپیتان لاچنر با بازی کارل بنتون راید
 
 منطقی و معقول است نه با دیکسون تعارف دارد و نه با لورل شاید اگر بذر تردید را در دل لورل نمی  کاشت آتش عشق او این قدر زود  به خاکستر تبدیل نمی شد اما لاچنر عمرش را با تحقیق و نقحص از قاتل ها و آدم کش ها سر کرده و نمی تواند یکی از مهم ترین  مظنونانش را نادیده بگیرد آن هم در هالیوود آن زمانی که زندگی با نقاب های ساختگی یکی از خصوصیات ساکنانش است و آدم ها با نقش بازی کردن روزشان را شب می کنند./ص

منبع: ماهنامه دنياي تصوير


برچسب ها: سینما ، هالیوود ، فیلم ، اکران
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.