به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،چنان در افکارش غرق شده بود که نفهمید چگونه از بیمارستان بیرون آمد. باد سرد حکایت از برفی در راه داشت. حتی وقتی در ازدحام مسافران اتوبوس به آنان تنه میزد یا از آنان تنه میخورد، متوجه غرزدنهای مردم نمیشد.
هنوز برگه آزمایش را در دست داشت. شاید اشتباهی صورت گرفته بود؛ اشتباهی در حد کابوسی تلخ! چگونه سم اعتیاد تمام رگهایش را فرا گرفته بود و خود خبر نداشت؟ حرفهای شماتتبار دکتر در گوشش طنین انداخته بود که گفت: مگر از عاقبت اعتیاد خبر نداری که معتاد شده ای؟ چه مدت از اعتیادت میگذرد؟
فریده در آن سوز زمستانی که از بیمارستان به خانه برمی گشت، دایم این را از خود میپرسید و پاسخی برایش نداشت. اکنون از آن شب سالها گذشته و این زن برای بار چندم وارد زندان شده است، آن هم به جرم همراه داشتن دو کیلو تریاک.
چند سال داری؟32 سال.
(چهره پژمردهاش او را حداقل 5 سال مسنتر نشان میدهد.)
ازدواج کرده ای؟ازدواج کرده بودم. در حقیقت دو بار؛ ولی هر دو بار طلاق گرفتم.
چرا؟16 ساله بودم که به اجبار خانواده با یکی از خواستگارانم ازدواج کردم. درسم همان زمان متوقف شد و نتوانستم بیشتر از سوم راهنمایی بخوانم. عاشق دانشگاه رفتن بودم؛ اما خانوادهام میگفتند درس خواندن به چه دردت میخورد؟ مسعود شغل ثابتی دارد، کارمند یک اداره دولتی است و میتواند زندگی خوبی برایت بسازد.
اما بعد از چندین سال زندگی با او، به دلیل بچهدار نشدن طلاق گرفتم. همسرم مشکل داشت و ما نمیتوانستیم بچه دار شویم. یک سال بعد از طلاق، یعنی 8 سال پیش برای بار دوم ازدواج کردم. اسم شوهر دومم شهرام بود؛ اما از او هم طلاق گرفتم؛ چون مرا معتاد کرده بود.
لطفاً بیشتر توضیح بده! همسرت هم معتاد بود؟شهرام کارمند یک شرکت خصوصی بود. ولی بعد از ازدواجمان، در محل کارش دعوا و خودش را بازخرید کرد. وقتی از سر کار خسته و کوفته به خانه میرسیدم، شهرام برایم قلیان و چایی میآورد. خودش دایم یا سیگار میکشید یا قلیان! من هم بیخبر از عوارض قلیان برای همراهی شوهرم، پای این بساط مینشستم. یک بار سرگیجه شدیدی داشتم.
فشار خونم پایین بود. دکتر برایم آزمایش نوشت، جواب آزمایش که آماده شد، گفتند تو معتاد هستی! یادم است که زمستان بود و هوا سرد، دو اتوبوس عوض کردم تا به خانه برسم اما انگار تمام راه را در عالم خواب بودم، باور نمیکردم دکتر چه حرفهای شماتت باری به من زده است، به نظرم جواب آن آزمایش یک اشتباه بزرگ بود!
وقتی با کلی ناراحتی و گریه ماجرا را برای شوهرم توضیح دادم، تازه فهمیدم در چه دامی افتادهام، شهرام در حالی که میخندید، گفت همهاش اثر این قلیان است و تو در حقیقت مواد مصرف میکردی. آن شب خیلی گریه کردم؛ اما باید بگویم بعد از آن خودم میخواستم معتاد باشم و به دلیل عادت کردن به تریاک، هر وقت آن چایی را نمیخوردم، داد و فریاد به راه میانداختم.
چرا بعد از این که فهمیدی شوهرت با فریب تو را معتاد کرده است، شکایت نکردی و خودت به دنبال مواد رفتی؟شکایت کردم و به همین دلیل هم 8 ماه پیش طلاق گرفتم. البته گفتم که این شکایت و طلاق تأثیری در ترک اعتیادم نداشت و بیشتر به دلیل لجبازی طلاق گرفتم؛ ولی خودم مصرف مواد را ادامه دادم.
شوهرم از من برای خرید مواد پول میخواست و من نمیخواستم مثل خیلی از زنانی که مردشان معتاداست، زمانی از شوهرم بشنوم که برای تأمین پول مواد او بایدبه طرف فساد بروم. بنابراین وقتی قاضی فهمید شوهرم مرا با فریب معتاد کرده است، حکم طلاقم را داد.
مخارج زندگی و مواد را چگونه تأمین میکردی؟بعد از طلاق اول، در کارخانه کنسروسازی کار میکردم. وقتی برای بار دوم ازدواج کردم، باز هم در آن کارخانه بودم.
درآمدت چه قدر بود؟به صورت درصدی کار میکردم. هر کدام از کارگرها هر چقدر کنسرو تولید میکرد، همان قدر حقوق میگرفت. درآمدم بین 300 تا 350 هزار تومان در ماه بود. البته این را بگویم که شوهرم پول بازخریدش را خرج مواد کرد و سر کار دیگری نرفت. من مجبور شدم از کارخانه بیرون بیایم و در خانههای مردم با کارگری یا پرستاری، زندگیمان را بچرخانم!
خواهر و برادر داری؟یک برادر و 2 خواهر دارم.
از تو بزرگتر هستند؟برادرم 2 سال کوچکتر از من است خواهرهایم بزرگتر هستند. یکی 42 ساله و یکی هم 47 ساله است.
در بین پدر و مادر یا اعضای دیگر خانوادهات، معتاد دیگری وجود دارد؟نه، هیچ کدام معتاد نیستند.
شغل پدرت چیست؟کارگر کارخانه تولید ظروف چینی بود، حالا پیر و بازنشسته شده است.
بین اعضای خانوادهات فرد معتادی وجود دارد؟نه، حتی سیگاری هم نیستند. خانواده آبرومندی دارم؛ ولی خودم آبرویشان را بردهام!
سوابقت برای چیست؟اولین بار به صورت خودمعرف برای ترک اعتیاد آمدم؛ آن موقع معتادان را دستگیر میکردند.
بار دوم، یک بسته کراک از من گرفتند اما چون باربد، یکی از دوستانم جریمه برایم واریز کرد، یک روز در زندان ماندم و بعدآزاد شدم.
سومین بار مظنون به اعتیاد بودم. من را بازداشت کردند؛ ولی آزمایش نشان داد که معتاد نیستم. 13 روز بعد آزاد شدم. من بارها اعتیاد را ترک و دوباره شروع کردهام.
چهارمین بار با باربد مواد کشیدم و حالت عادی نداشتیم که مأموران آمده و ما را دستگیر کرده بودند. هر یک از ما یک سال در زندان ماندیم. باربد پسر خوبی بود او هم مثل من خودش را بدبخت کرده است، میخواستیم با هم ازدواج کنیم.
این بار جرمت چیست؟داشتن دو کیلو تریاک.
تنها بودی؟نه، با دوستم شیما در جاده مخصوص سوار ماشینی مسافربر شدیم تا به مهرآباد برویم. باید این مواد را میرساندم. در بین راه، هر دو به همراه راننده و دو مرد دیگر دستگیر شدیم که بعد از تحقیق آنان آزاد شدند و من و دوستم به این زندان آمدیم. هر دو حکم یکسان گرفتیم. دو سال حبس، چهار میلیون تومان جریمه و 40 ضربه شلاق.
قبل از این که برای مصاحبه بیایی، میخواستی به وسیله تلفن عمومی با شخصی حرف بزنی! با کی میخواستی صحبت کنی؟میخواستم به خانه خواهرم در قزوین زنگ بزنم؛ ولی کسی برنداشت. فکر میکنم سر کار رفتهاند. خواهرم و شوهرش باغ سیب دارند.
در ازدواج دوم صاحب فرزند شدی؟بله. اما چه فایده؟ طلاق گرفتم!
دختر است یا پسر؟دختر... اسمش ستایش است.
حالا ستایش کجاست؟بعد از طلاق با پدرش زندگی میکرد. هفتهای یک بار روز سه شنبه بچه را ساعت 11 صبح تحویل میگرفتم و 8 شب دوباره به شوهرم برمی گردانم! فقط یک روز در هفته برای دیدن بچهام بیکار بودم. در تمام روزهای دیگر کار میکردم.
تو که گفتی به تریاک معتاد شده بودی؛ پس چرا به سوی کراک رفتی؟بعد از مدتی احساس کردم دیگر تریاک به دردم نمیخورد. میخواستم زودتر و سریعتر به حس مواد برسم. من که یک بار برای ترک اعتیاد به صورت خود معرف به زندان رفته بودم، نتوانستم ارادهام را بعد از آزادی، حفظ کنم و بعد از مدت کوتاهی ، به پیشنهاد یکی از دوستانم کراک کشیدم.
پیدا کردنش هم آسانتر بود. مدتی از اعتیادم به کراک میگذشت که یک روز بعد از خرید مواد و در راه رفتن به خانه پلیس به من شک کرد و بعد از بازرسی کیفم کراک را پیدا کردند.
خانوادهات چه برخوردی با اعتیادت داشتند؟خیلی ناراحت شدند. باورشان نمیشد. درست مثل آن روز که دکتر جواب آزمایش مرا دید و سرش را تکان داد و گفت: خانم، شما معتاد شدهای! خانوادهام هم باور نمیکردند. پدرم یک بار من را در بیمارستان بستری کرد ولی دوباره معتاد شدم. وقتی دید زحمتش بیفایده بوده، گفت تا این زهرماریها را ترک نکردهای، جلوی چشمانم آفتابی نشو، حتی سر جنازهام هم نیا. من دختری به نام تو ندارم.
به غرورت برنخورد؟(نمی از اشک در چشمان فریده برق زد.)
ملاقاتی داری؟فقط خواهر بزرگم چند وقت یک بار میآید.
به چه مدت حبس محکوم شدهای؟یک سال حبس و دو میلیون تومان جریمه.
جریمه را پرداخت خواهی کرد؟نه، اگر خواهرم کمک نکند نمیتوانم، باید به جایش حبس بکشم.
ستایش چند سال دارد؟ستایشم دو روز دیگر سه ساله خواهد شد.
زندگی با همسر اولت بهتر نبود؟بله، همیشه فکر میکنم نفرین او پشت سرم است! حالا او ازدواج کرده و از بهزیستی یک بچه به خانه آوردهاند.
حرف دیگری نداری؟نه!
فریده شال بافتنیاش را روی شانههایش انداخت و از اتاق بیرون رفت. صدای قدمهایش صدای افسوس بود!برداشت آخر:فریده با اجبار خانوادهاش ازدواج کرده بود. خانوادهاش مطمئن بودند که خواستگار دخترشان، مرد زندگی است ولی اجباری بودن ازدواج آن هم در سن پایین، رشته سستی از محبت بین او و همسرش ایجاد کرد که در بین راه این رشته پاره شد.
ازدواج دومش با اختیار خود فریده بود ولی هیچ تأملی در موردش صورت نگرفت و وقتی شوهر بیکارش در منزل برایش چایی میآورد، او فکر نمیکرد چه خیانتی در پس این استکان چای نهفته شده است و وقتی فهمید، خودش راه اعتیاد را ادامه داد؛ به طوری که بعد از طلاق، به کراک هم آلوده شد.
در حال حاضر شاید زندان، راهی باشد برای ترک اعتیادش و شاید یک سال دوری از مواد، چشمان او را به زندگی سالم بگشاید. سومین مردی که وارد زندگی فریده شده، مانند خودش آلوده به اعتیاد است و اگر بعد از آزادی با وی ازدواج کند، امیدی به ترک دایمی اعتیاد از سوی فریده نخواهد بود!