سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

سرگذشت تلخ دختری که هوس زیبا شدن، معتادش کرد!

باز هم فکر می‌کنم تقصیر پدر بی غیرتم است. شاید باور نکنید اما هر مردی که به گوشی من زنگ می‌زد و پدرم جواب می‌داد از من می‌پرسید که او کیست و با من چه کار دارد؟همیشه وقتی دوست‌هایش برای کشیدن مواد سراغش می‌آمدند اصرار می‌کرد که من هم در کنارشان مواد مصرف کنم.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،پشت میز که می‌نشیند، یک راست می‌رود سر اصل مطلب و خیلی سریع می‌گوید که 24 ساله است. جرمش ولگردی و رابطه است، کمکی هم اعتیاد دارد که هنوز رد پررنگی روی صورتش به جا نگذاشته است. این دختر جوان و مجرد، از روزهایی می‌گوید که مادر ، مدرسه و آینده را یک جا از دست داد تا پدرش همه را پای منقل دود کند و به هوا بفرستد.

بهترین اتفاق زندگی این دختر ، نامادری‌ای است که جای مادرش را پر کرده است اما به زودی آنان را ترک می‌کند.خواندن داستان زندگی تلخ او را در گفت و گو با روزنامه حمایت از دست ندهید:

چه مدت است که در زندان هستی؟

یک ماه و 5 روز.

در مورد خانواده‌ات بگو.

پدرم معتاد و بیکار بود. به همین دلیل، دو ساله که بودم مادرم خسته شد، طلاق گرفت و رفت. کمی که بزرگ‌تر شدم، فهمیدم مادربزرگم یعنی مادر پدرم از من نگهداری کرده است. روز طلاق آنان خودم پدرم را برای زندگی انتخاب کرده بودم.

برایم تعریف کرده‌اند که هر چه مادرم التماس کرد و گفت به خاطر من سر کار نمی‌رود، قبول نکردم. نمی‌دانم چرا به حرف یک بچه دو ساله گوش کردند. هر کدام از مادر و پدرم دوباره ازدواج کردند.

زن پدرم خیلی زن خوبی است و یک برادر ناتنی چهار ساله دارم. مادرم هم در ازدواج دومش صاحب یک دختر شد که الآن 7 ساله است. مشکل بزرگ من این بودکه پدرم ذره‌ای به من توجه و محبت نداشت. همه توجهش را خرج بساط موادش می‌کرد.

مدرسه رفتی؟

تا کلاس اول راهنمایی خواندم و بعد از آن پدرم اجازه نداد به مدرسه بروم، هر چه گریه و التماس کردم، فایده‌ای نداشت. می‌گفت پول ندارد خرج من کند. من درس خواندن را خیلی دوست داشتم. شاگرد اول کلاس بودم. می‌خواستم پزشک شوم ولی به این آرزویم نرسیدم.

 معلم‌ها برای ترک تحصیل من خیلی ناراحت شدند. حتی مدیر مدرسه هم به خانه ما آمد ولی پدرم اجازه نداد در را باز کنیم و از همان پنجره با لحن بدی او را دور کرد. وی را تهدید کرد که اگر سراغ من بیاید مدرسه‌اش را به آتش می‌کشد.

پدرت خرج مواد را چطوری جور می‌کرد؟

خلاف بود. با دوستانش موادفروشی و از این جور کارها می‌کرد و با هرچه پول در می‌آورد مواد می‌خرید. بیچاره نامادری‌ام. خیلی با بدبختی زندگی کرد. رفتارش با من خیلی خوب بود. بین من و پسرش فرقی نمی‌گذاشت اما پدرم خیلی آزارمان می‌داد.

بعد از مدرسه چه کار کردی؟


پدرم شر بود، اگردر خانه می‌ماندم من را هم برای مواد می‌فروخت. رفتم سراغ آرایشگری تا کمتر در خانه بمانم، دوست داشتم پولی هم به دست بیاورم. اوایل فقط با انعام‌هایی که می‌گرفتم کرایه ماشینم جور می‌شد اما با علاقه‌ای که داشتم پیشرفت کردم و به همین دلیل در مدت کوتاهی حقوقم خیلی خوب شد.

درآمدت چطور بود؟

ماهی حدود 150 هزار تومان بود که پدرم از من می‌گرفت. بعضی از مشتریان هم انعام می‌دادند و حقوقم بیشتر می‌شد. برای من که هیچ وقت ریالی پول نداشتم این حقوق ثروتی بود. صبح ساعت 9 به آرایشگاه می‌رفتم و باتوجه به مناسبت‌های مختلف تا 5 و گاهی 12 شب سرکار می‌ماندم. کارم خیلی سخت بود ولی گاهی مجبور می‌شدم انعام‌ها را از پدرم مخفی کنم تا خودم ته جیبم پولی داشته باشم.

چطور معتاد شدی؟

پدرم را از همان کودکی، معتاد دیده بودم. به خاطر او مدرسه را از دست دادم، همیشه پول نداشتم، یادش به خیر روزهایی را که به خاطر مصرف نکردن سیگار و مشروب از پدرم کتک می‌خوردم، خیلی تلاش کرد من را هم معتاد کند اما کاری را که او سال‌ها موفق به اجرایش نشد دوستانم در مدت کوتاهی عملی کردند. ماجرای اعتیاد من از قلیان شروع شد و اوج گرفت.

باز هم فکر می‌کنم تقصیر پدر بی غیرتم است. شاید باور نکنید اما هر مردی که به گوشی من زنگ می‌زد و پدرم جواب می‌داد از من می‌پرسید که او کیست و با من چه کار دارد؟همیشه وقتی دوست‌هایش برای کشیدن مواد سراغش می‌آمدند اصرار می‌کرد که من هم در کنارشان مواد مصرف کنم.

بارها شده بود چند روز به خانه نمی‌آمدم و او حتی از من نمی پرسید کجا بودم؟ او فقط پول من را می‌خواست؛ حتی زمانی که دوستانش مزاحمم می‌شدند واکنشی نشان نمی‌داد. حتی یک‌بار یکی از آنان، می‌خواست با تهدید چاقو مرا به زور سوار ماشینش کند که داد و فریادهایم باعث شد فرار کند. پدرم حتی رابطه‌اش را با او قطع نکرد.

موضوع اتهامت چیست؟

از چهار سال پیش با یکی از پسران محل به نام اشکان آشنا شدم. خانوادگی مواد فروش بودند. پدرم از آنان مواد می‌خرید. حدود یک ماه پیش بودکه کارم تا دیروقت طور کشید. برای رفع خستگی به دوستانم زنگ زدم و قرار گذاشتم تا گشتی با هم بزنیم، تصمیم داشتم بعد از گشتن به خانه مادربزرگم بروم.

 وقتی از دوستانم خداحافظی کردم اشکان را دیدم، سوار موتور او بودم که پلیس راهنمایی رانندگی از ما خواست توقف کنیم. پلیس گواهینامه و مدارک موتور را بررسی کرد و به خاطر نداشتن کلاه ایمنی جریمه شدیم، در همان حین به پلیس انتظامی نیز خبر دادند و چند دقیقه بعد دستگیر شدیم. موتور را هم به پارکینگ بردند. دیدن وضعیت ظاهری من کافی بود که بدانند معتاد هستم. البته اشکان با سند آزاد شد و من در بازداشت ماندم.

همراهتان موادمخدر نداشتید؟

کمی شیشه داشتم که با شنیدن صدای پلیس آن را از کیفم بیرون انداختم. اگر مواد را می‌دیدند، حبسم بیشتر می‌شد و شاید اشکان را هم به راحتی رها نمی‌کردند. البته مقدارش زیاد نبود. فقط در حد مصرف خودم بود.

به اشکان علاقه داری؟

من و اشکان قصد ازدواج نداریم، چون او وضعیت اعتیاد پدرم را دیده است و از زندگی من کاملاً خبر دارد، با آن که خانواده‌اش موادفروش هستند ولی هیچ هم‌خوانی خانوادگی با هم نداریم. وضع مالی آنان از ما بهتر است.

چرا درگیر اعتیاد شدی؟

فکر می‌کردم اگر برای سرگرمی، گاهی مصرف کنم گرفتارش نمی‌شوم. دوستانم می‌گفتند برای لاغری خوب است و از وزن کم می‌کند. در صورتی که این طور نبود. فکر می‌کنم اینها شگردشان است و به هرکسی فراخور حالش چیزی می‌گویند. حالا همه زیبایی‌ام را از دست دادم.

چه آرزویی داری؟

مادرم را مدت‌هاست ندیدم و خبری از او ندارم. آرزویم داشتن یک زندگی سالم و دیدار دوباره مادرم است. کاش همان موقع که پدر و مادرم طلاق می‌گرفتند با مادرم می‌رفتم. کاش هیچ وقت پدرم معتاد نمی‌شد که مادرم هم مجبور به طلاق شود. من آن موقع فریب حرف‌های پدرم را خوردم.

خیلی با من مهربان شده بود و فکر می‌کردم اگر مادرم مرا همراه خود ببرد، به مدرسه نمی‌فرستد و با ازدواجش من باید از ناپدری کتک بخورم که بعدها فهمیدم چه اشتباه بزرگی مرتکب شده‌ام. دوست دارم دوباره به آرایشگاه برگردم و کارم را شروع کنم. خوب است که او نمی‌داند من زندانی هستم.

برداشت آخر:

این دختر جوان می‌توانست مانند خیلی از دخترها، درس بخواند و آرزوهای بزرگ داشته باشد اما آرزوی او زیاد بزرگ نیست. فقط دیدار مادرش است و کار دوباره در آرایشگاه و پیدا کردن لقمه‌ای نان! پدرش با اعتیاد، بر آرزوهای شهرزاد خط بطلان کشید.

 اشکان با آن که می‌داند امثال او و خانواده‌اش باعث پخش مواد در جامعه و آلوده شدن دیگران به اعتیاد می‌شوند ولی، دختری را که پدرش، حاضر است وی برای تهیه مواد طعمه قرار دهد، برای ازدواج انتخاب نمی‌کند. پدر شهرزاد، زمانی که به سوی اعتیاد رفت، زندگی و خانواده‌اش را باخت. حتی همسر دومش هم از این زندگی به ستوه آمده و درخواست طلاق کرده است.

 وقتی خانواده، پناه فرزند نباشد، جامعه چه طور می‌تواند نیازهای وی را تأمین کند. امید است شهرزاد برای خودش، پناه باشد و اعتیاد را برای همیشه کنار بگذارد و به سوی دوستانی نرود که با گردش‌های شبانه در پارک‌ها، زمینه‌های خلافکاری را آماده می‌کنند.

برچسب ها: دختر ، زندان ، باشگاه ، شبانه ، اعتیاد
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.