پدر افسانه ای آمریکا چگونه انسانی بود؟ فردی دانشمند یا طماعی هوسران؟رفتار او بومیان سرزمین هایی که کشف کرد،چگونه بود؟یهودیان در سفر او چه نقشی داشتند؟ هولوکاست بومیان آمریکا را چه کسی بنیان نهاد؟جمله معروف «یک سرخ پوست خوب، سرخ پوست مرده است» را اولین بار چه کسی بر زبان آورد؟
، شاید در میان چهره های سرشناس جهان کسی به مانند کریستف کلمب نباشد که اصالت وی، آیین و مذهبش این چنین محل بحث و اختلاف مورّخان و کارشناسان قرار گرفته باشد. به هرحال پیگیری و یافتن سرنخ حقیقت در میان گستره ی این شبهات از مجال این نوشتار خارج است و در این گزارش تنها به طرح اهمّ مباحث واختلافات پیرامون کلمب بسنده می شود و در پایان قضاوت به خوانندگان فهیم مشرق واگذار می گردد.
.
صحنه ورود کلمب به سرزمینی که بعدها آمریکا نام گرفت
کریستف کلمب؛
به راستی او چگونه انسانی بود؟
کریستف
کلمب (Christopher Columbus) در سال 1451 در جمهوری ژنوا(جنوب غربی
ایتالیای امروزی) متولد شد. برخی نیز معتقدند او یک اسپانیایی تبار است و
در نزدیکی های شهر «پانته ودرا» در اسپانیا متولد شده است. عده ای دیگر سفر
اول دریایی کلمب تحت پرچم پرتغال و وجود شواهدی دالّ بر زندگی وی در آنجا
را دلیل بر پرتغالی بودن وی می دانند. به هرحال در اصالت کلمب و محل تولد
وی اختلافاتی وجود دارد ولی آنچه غالبا مطرح می گردد و قوت بیشتری دارد
ایتالیایی تبار بودن کلمب است.
گراور چوبی از جمهوری ژنوا (قرن پانزدهم میلادی)
کلمب
مردی طمّاع، حریص، پول دوست و هوس ران بود، وی در تمام طول عمرش به دنبال
کسب ثروت و مال اندوزی بود، از این رو به سفرات دریایی تجاری متعدد می
رود.
نخستین دریانوردی های کلمب
کریستف
کلمب از دوران نوجوانی دریانوردی را آغاز نمود و در چندین سفر دریایی
تجاری در دریای مدیترانه و دریای اژه شرکت نمود. نخستین تجربه اقیانوس
نوردی اش ممکن بود به ازدست دادن جانش منجر شود. وی در سال 1476 میلادی
برای اولین بار پا به عرصه اقیانوس نوردی گذاشت و با یک کشتی تجاری راهی
اقیانوس اطلس شد، کشتی در نزدیکی پرتغال مورد حمله دزدان دریایی قرار گرفت و
غرق شد، کلمب به طرز عجیبی نجات یافت و مجبور شد در حدود 6 مایل شنا کند
تا به سواحل پرتغال برسد. بعد از این واقعه کلمب بارها به منظور تجارت و
یافتن طلا به سفرهای دریایی می رود.
کریستف کلمب در ایام نوجوانی دریانوردی را آغاز نمود
کریستف کلمب در ایام جوانی
به اعنقاد مورخین کلمب مردی طمّاع، حریص، پول دوست و هوس ران بود،
وی در تمام طول عمرش به دنبال کسب ثروت و مال اندوزی بود
ایده سفر به هند از راه غرب
از
دیرباز و به ویژه در عصر استعمار، هندوستان در کانون توجه استعمارگران
بوده است. در قرن پانزدهم نیز از طرفی دستیابی به ثروت این منطقه در رأس
اهداف پادشاهان اروپایی قرار داشته است و از طرف دیگر امپراتوری عثمانی(که
در آن دوران در اوج قدرت خود بود) به دلیل سیطره کاملی که بر راه های
ارتباطی منتهی به هندوستان داشت مانع رسیدن اروپاییان به هند می شد و یا
حداقل هزینه های سفر را برای آنان بسیار بالا می برد.
کریستف کلمب
طرحی ارائه کرد که طبق آن اروپاییان با سفر دریایی(به سمت غرب) و پیمودن
عرض اقیانوس اطلس می توانستند سریع تر و ایمن تر به منطقه هندوستان برسند.
کلمب زمین را به صورت یک کره تقریبا 63درصد ارزیابی نمود و فاصله جزایر
قناری تا ژاپن را حدود 2300 مایل تخمین زد.
کلمب در حال مطالعه محیط جغرافیایی زمین (قرن پانزدهم)
کلمب سفر به سمت غرب را چاره کار می داند
بسیاری
از کارشناسان دریایی معاصر وی با نظرش مخالف بودند و به ارزیابی که دو قرن
پیش از میلاد درمورد محیط و پیرامون کره زمین شده بود، معتقد بودند.
ارزیابی آن دوران محیط زمین را 25000 مایل بیان می نمود، با این وضعیت
فاصله میان جزایر قناری و ژاپن 12200 مایل ارزیابی می شد و درنتیجه هرگونه
سفر دریایی در آن زمان را کاملا غیر ممکن می نمود.
یکی از نقشه های جهان در قرن پانزدهم که کریستف کلمب در اختیار داشت.
تلاش کلمب برای جلب رضایت پادشاهان برای سفر دریایی به غرب
کریستف
کلمب در پی جلب حمایت مالی برای این سفر برآمد، وی ابتدا طرح خود را به
پادشاه پرتغال ارائه داد و سپس آن را به ژنو و ونیس برد ولی به دلیل هزینه
بالای سفر و احتمال زیاد ناکامی آن، مورد پذیرش هیچ یک قرار نگرفت. کلمب به
اسپانیا و نزد ایزابل ملکه کاستیل و فردیناند رفت و طرح خود را بازگو
نمود، در ابتدا طرح رد شد اما با پادرمیانی یک یهودی سرشناس به نام لویی
دوسانتانگل(وزیر مالیه فردیناند) ایزابل موافقت نمود.
تلاش کریستف کلمب برای جلب رضایت ملکه کاستیل(اسپانیا)
او با وساطت یک یهودی موفق به جلب رضایت ملکه شد
فردیناند، در زمان درخواست کلمب،
پادشاه آراگون ، کاستیا و لئون، سیسیل بود
لویی دوسانتانگل(وزیر مالیه فردیناند)
سه کشتی سانتاماریا، نینیا و پینتا همراه با نود نفر خدمه
به فرماندهی کلمب از سواحل اسپانیا حرکت می کنند
کریستف کلمب در آگوست 1492 میلادی اسپانیا را با سه کشتی ترک کرد.
حدود
ده هفته بعد، جزیره ای مرجانی رؤیت شد و کلمب و همراهانش در دوازدهم اکتبر
1492 میلادی وارد این جزیره شدند که بعدها به باهاماس(Bahamas) شناخته شد.
تصاویر متعدد ترسیم شده از ورود کلمب و همراهانش به باهاماس
آنها
در ابتدا گمان می کردند که به منطقه هندوستان رسیده اند و اهالی بومی آن
منطقه را هندی(Indian) نامیدند. کلمب از باهاماس خارج شد و به سفر خود
ادامه داد و چندین جزیره دیگر در منطقه شناسایی و کشف نمود که از جمله آنان
می توان به هیسپانیولا(Hispaniola) (قسمتی از هائیتی و جمهوری دومنیکن
امروزی) اشاره کرد.
علت اشتباه کلمب را نمی توان به محاسبات وی
مربوط دانست بلکه علت واقعی این است که کلمب از وجود جزایری دیگر قبل از
جزیره ژاپن و سواحل چین با خبر نبود.
نقشه جهان تا قبل از سفر کلمب
مسیر سفر دریایی کلمب به غرب و رسیدن به باهاماس
و حرکت به سمت هیسپانیولا و سپس مسیر بازگشت به اسپانیا
کریستف کلمب به همراه جواهراتی که از سرزمین های آمریکا بدست آورده بود راهی اسپانیا شد. جواهرات را نزد ملکه ایزابل تقدیم نمود.
کریستف کلمب به همراه دوازده نفر از بومیان آمریکا و طلا و جواهر فراوان
وارد اسپانیا می شود و به ملکه ایزابل ادای احترام می کند.
گزارش
کلمب به دربار پادشاه اسپانیا نیمی حقیقی و نیمی جعلی بود و شاید حتی خودش
هم به جعلی بودن ادعایش نزد ملکه تا پایان عمرش واقف نشد زیرا که او ادعا
کرد به آسیا و سواحل چین رسیده است در حالی که چنین نبود و درواقع او به
قاره ای جدید دست یافته بود. کلمب در توصیف هیسپانیولا چنین می نویسد:
«هیسپانیولا
یک معجزه است، کوه ها و تپه ها، دشت ها و چراگاه ها حاصلخیز و زیبایند...
لنگرها به طور غیرقابل باوری خوبند و درآنجا رودخانه های وسیع بسیاری وجود
دارد که اغلبشان طلا دارند... ادویه های متنوع و معادن بزرگ طلا و سایر
فلزات در آنجاست...» 1
کلمب اعلام داشت که اگر ملکه حمایت لازم را
از وی بنماید این بار با طلای بیشتر و هرتعداد برده که نیاز است باز می
گردد. وعده های کلمب باعث شد تا در سفر دوم با هفده کشتی و 1200 خدمه به
سوی جزایر دریای کارائیب حرکت کند.
کریستف کلمب: [بومیان] نوکران خوبی هستند...
تنها پنج نفر کافی بود که آنها را مطیع خود کنیم تا هرچه می خواستیم انجام دهند.
کلمب
و همراهانش به هر جزیره ای که پا می گذاشتند بومیان را اسیر می کردند تا
هم با مزاحمت آنها روبرو نشوند و هم در جستجوی طلا به آنها کمک نمایند.
جستجوی طلا ناکام ماند و زمان بازگشت برخی کشتی ها رسیده بود و لذا کلمب
برای اینکه کشتی ها خالی روانه اسپانیا نشوند، به هجوم بی سابقه ای دست زد و
500 نفر از بومیان را اسیر نمود و به اسپانیا فرستاد، 200 نفر از آنان در
راه جان سپردند و 300 نفر باقیمانده نیز به عنوان برده در شهرهای اسپانیا
فروخته شدند.
مأموران کلمب با بی رحمی تمام در حال بریدم گوش های یک سرخپوست(بومی)
سفرهای متعدد کلمب و اروپاییان به جزایر کارائیب و قاره جدید بعد از سفر اول
هجوم به بومیان منطقه و اسارت و بردگی آنها
کلمب گفتاری دارد که از فرایند تطهیر سازی شخصیتش پرده بر می دارد و چهره واقعی و طمّاع او را نمایان می سازد:
«بیایید به نام تثلیث مقدس به فرستادن همه بردگانی که قابل فروش هستند ادمه دهیم.»(2)
کلمب
که به تدریج از یافتن طلا نا امید شد، دستور داد در یک منطقه که احتمال
وجود طلا زیاد بود هر فردی که بالای 13 سال سن داشت به جستجوی طلا بپردازد،
بومیانی که با این تصمیم مخالفت می نمودند سر خودرا از دست می دادند.
در سفر اول بومیان منطقه مهربانانه به استقبال کلمب و همراهانش رفتند، آتالی(Attali) نویسنده یهودی فرانسوی در این باره می گوید:
«بومیان آرام و بی آزار جزیره، برای استقبال از آنها[کلمب و همراهانش] آمده بودند، اما کلمب انها را به عنوان انسان، به حضور نپذیرفت.» (3)
و حتی خود کلمب در خاطراتش به توصیف آنان می پردازد:
«...آنها
اندامی تنومند، جثه هایی قوی و چهره هایی جذاب داشتند...آنها سلاح به دست
نمی گیرند و آن را هم نمی شناسند، چون یک بار شمشیری نشان آن ها دادم، آن
را از لبه برنده اش گرفتند و از روی ناآشنایی خود را زخمی کردند، آهن هم
نداشتند، نیزه هایشان از ساقه نی شکر درست شده... نوکران خوبی هستند...تنها پنج نفر کافی بود که آنها را مطیع خود کنیم تا هرچه می خواستیم انجام دهند.» (4)
از
جملات پایانی کلمب در توصیف بومیان منطقه باهاماس در همان ابتدا به اندیشه
های استثمارگرانه و فرومایگی کریستف کلمب و همراهانش پی می بریم ولی
فرومایگی آنان تنها در جملات باقی نماند و از این پس دوران فلاکت و مظلومیت
بومیان بی دفاع منطقه باهاماس و دیگر مناطق یا به اصطلاح دنیای جدید(New
World) آغاز می شود.
نسل کشی بومیان منطقه
همانطور
که بیان شد، با موفق بودن سفر اول کلمب، در سفر دوم تعداد زیادی ناوگان با
جمعیت عظیم اروپاییان به سمت جزایر کشف شده سفر نمودند. اروپاییان در هجوم
خود به قاره جدید و جزایر آن، به منظور تأمین سلطه بلامعارض خویش، سیاست
نسل کشی و امحاء جمعی سکنه بومی را پیش گرفتند.
به نوشته ارنست ماندل(Ernest Mandel):
«وحشیگری
هولناک "کانکویستادورها(فاتحان و کشورگشایان اسپانیایی)"[Conquistadors]
اسپانیایی را در آمریکا همه می دانند. اینان در یک فاصله زمانی پنجاه
ساله...15 میلیون سرخ پوست را نابود کردند و این رقم بنا به عقیده مورّخین
محافظه کار بر 12 میلیون نفر بالغ می شود. مناطقی مانند هائیتی، کوبا،
نیکاراگوئه و سواحل ونزوئلا، که تراکم جمعیت زیادی داشت، کاملا از جمعیت
خالی شد.» (5)
ارنست ماندل :
در یک فاصله زمانی پنجاه ساله 15 میلیون سرخ پوست را نابود کردند
در
فیلم های اخیری که درباره کریستف کلمب ساخته شده است، سعی فراوانی شده است
تا وی را فردی نشان دهند که با بومیان منطقه آمریکا رفتاری مسالمت آمیز و
دوستانه داشته است و تنها بخشی از همراهان وی دچار خطا شده اند و آن
اقدامات وحشیانه را در قبال بومیان صورت داده اند. اما واقعیت این است که
زمانی که کلمب قاره آمریکا را کشف نمود جمعیت بومیان آن بالغ بر 30 میلیون
نفر بود در حالی که هم اکنون با یک جمعیت دو میلیونی مواجه هستیم. واقعیت
این است که شعار «یک سرخ پوست(بومی) خوب، یک سرخ پوست(بومی) مرده است» توسط
کلمب مطرح شد.
سعی فراوانی شده است تا کلمب را فردی نشان دهند که با بومیان رفتاری دوستانه داشته است
و تنها بخشی از همراهان وی دچار خطا شده اند!
هولوکاست کلمب
نسل کشی در قاره آمریکا از سده پانزدهم (کشف قاره آمریکا) تا به امروز
1) هائیتی
آن
جزیره ای است که کریستف کلمب در 6 دسامبر 1492 میلادی برآن پای نهاد و آن
را "هیسپانیولا" (البته در واقع هیسپانیولا هائیتی و جمهوری دومنیکن امروزی
را در بر می گیرد)نامید. هیسپانیولا جزیره ای پرجمعیت بود که در زمان کلمب
تعداد سکنه بومی آن را 900 هزار نفر تخمین می زنند. یورش اروپاییان برای
یافتن طلا به این جزیره آغاز شد و در سال 1508 میلادی تنها 60 هزار نفر از
این مردم زنده بودند. در سال 1533 میلادی تعداد سکنه بومی تنها 4000 نفر
گزارش شد، در سال 1550 میلادی تنها 500 نفر باقی ماندند و در نیمه سده
هجدهم هیچ نشانی از آنان برجای نماند.6
2) کوبا
براین
جزیره پرجمعیت نیز در سال 1492 میلادی جغدی شوم به نام کریستف کلمب پای
نهاد و سه سده بعد نشانی ناچیز از نسل مردم بومی آن برجای ماند. سکنه کنونی
کوبا معجونی است از اعقاب اسپانیایی ها، فرانسوی ها، آلمانی ها و بردگان
آفریقایی و چینی.(7)
نوشته برتولومه لاکاساس (Bartolome de Las
Casas) تا حدودی بیانگر جنایات اسپانیایی ها در کوبا است. وی در شرح رفتار
اسپانیایی ها با بومیان می نویسد:
«نوزادان تازه متولد شده زود می
مردند چون مادرانشان به دلیل کار سخت و جانفرسا و گرسنگی شدید برای تغذیه
آنان شیری نداشتند. به همین خاطر طی اقامت من در کوبا هفت هزار کودک ظرف سه
ماه جان سپردند. حتی برخی مادران از شدت نومیدی بچه های خود را غرق
کردند... به این صورت شوهران در معادن، زنان بر اثر کار شدید و بچه ها به
خاطر کمبود شیر مردند...چشمان من شاهد چنان اعمال خلاف سرشت انسانی بود که
هم اکنون که قلم در دست دارم تمام بدنم می لرزد...» (8)
همانند عملکرد کلمب، قتل عام های کانکویستادورها (فاتحان و کشورگشایان اسپانیایی) نیز ابعاد گسترده و باورنکردنی داشت.
3) مکزیک
کورتس(Cortes)
مشهورترین کانکویستادور بود که در سال 1519 میلادی با هفتصد نفر وارد
مکزیک شد. جمعیت سرخ پوستان مکزیک در آن سال بالغ بر 25 میلیون نفر بود که
در سال 1605 به یک میلیون نفر کاهش یافت. روی هم رفته کانکویستادورها در
مدت زمانی بالغ بر نیم قرن 75 میلیون سرخ پوست را نیست و نابود کرده و 240
هزار اسپانیایی را جایگزین آنها نمودند.(9)
هرنان کرتس، با ورود خود به مکزیک
نسل کشی عظیمی از بومیان آن منطقه به راه انداخت.
آمار
از سایر نسل کشی ها و جنایات ضد بومیان در سایر مناطق قاره آمریکا وجود
دارد که مجال ذکر آنان نیست ولی در درک ژرفای این جنایات همین بس که آمار
سی.ولز (تاریخ نگار) بیان می کند که پس از گام نهادن کریستف کلمب به قاره
آمریکا در مدت کمتر از یک قرن 95 میلیون نفر از مردم بومی به دست
استعمارگران وحشی قتل عام شدند.
کریستف کلمب سرانجام در 20 مه
1506 میلادی درحالی که به گفته بسیاری از عظمت کشف خود بی خبر بود در
اسپانیا مرد. کلمب وصیت کرده بود که در هسپانیولا دفن شود ولی در آن زمان
به خاطر نبود کلیسای مناسب در اسپانیا دفن شد و در سال 1542 میلادی از قبر
بیرون آورده شد و در هسپانیولا دفن شد.
کریستف کلمب در بستر مرگ
فاجعه سرخپوستان آمریکا
قتل
عام سرخ پوستان و بومیان منطقه تنها محدود به قرون 15 و 16 نبود بلکه به
طور کاملا گسترده و وحشیانه تر از قرن 17ام آغاز می گردد و قرن 17 میلادی
را بایستی نقطه اوج قتل عام ها دانست. در سال 1637 میلادی در اثر قتل عام
های فجیع و گسترده «سرخ پوستان پیکوت» کاملا نابود شدند. در توجیه این
امحاء نسل بیانیه هایی منتشر شد و این نسل کشی را خواست خداوند دانستند.
در
سال 1643 میلادی در مورد قتل عام سرخپوستان الگون کویین (Algon Koein)،
ساکنان جنوب منهتن (Manhattan) به دست سربازان هلندی چنین ذکر شده است:
«سربازان
بسیاری از سرخپوستان را درحالی که خواب بودند به قتل رساندند. کودکان از
سینه های مادرشان جدا می شدند و در برابر چشمان آکنده از اشک و ناباوری
والدینشان با شمشیر به دو نیم شده و آنها را به آتش می انداختند. نوزادان
در گهواره ها ی خود تکه تکه شده، و سرهای آنها را در هم می کوبیدند و به
فجیع ترین وضعیتی که حتی وجدان افراد سنگدل را نیز به درد می آورد، وحشیانه
به قتل می رسیدند. بعضی از کودکان را هم به رودخانه می انداختند و به
دنبال آن پدرومادرهایشان برای نجات آنان به رودخانه می پریدند ولی نظامیان
نه به کودکان و نه به والدین آنها هرگز اجازه ندادند که از آب خارج شوند تا
همه آنها غرق شدند.» (10)
لویز لابلت (Louise la-Bellette)،
سرخپوست آمریکایی درمورد چگونگی حمله سفیدپوستان به اردوگاهشان می گوید:
«سعی کردیم فرار کنیم ولی آنها[سربازان] چنان به روی ما تیر اندازی می
کردند که انگار ما گاوان وحشی(Buffalo) هستیم.» (11)
چه تصویر گیرا و
گویایی! موجودات انسانی را حیوان انگاشتن! آن هم نه هر حیوانی بلکه گاو
وحشی، همان بوفالو که به قول آمریکاییان شاید در زمان اولین حضور کلمب در
قاره امریکا 75 میلیون رأس بودند، حال آنکه بعد از کشتار عظیمی که از این
حیوان زبان بسته شد یعنی در سال 1890 میلادی تنها چند رأس از آن بیشتر باقی
نماند. گاهی تنها در عوض گرفتن چند سنت یک بوفالو شکار می کردند. پوست و
گوشت آن به قیمت بسیار گزاف فروخته می شد.
در تصویر چپ یک جفت بوفالوی آمریکایی و در تصویر سمت راست گله ای از آنان را مشاهده می نمایید
که امروزه دیگر اثر قابل توجهی از آنان وجود ندارد.
با دیدن جملات زیر شاید اندکی مظلومیت سرخپوستان و فرومایگی اروپاییان(تازه واردان به قاره آمریکا) درک شود.
ژنرال
شریدان(Sheridan) در مورد رفتار با سرخپوستان بیان می کند: «تنها
سرخپوستان خوبی که من دیدم همان ها بودند که مرده بودند.» (12)
یادآور جمله کریستف کلمب است که بیان شد: «سرخپوست خوب سرخپوست مرده است.»
ژنرال کانر (Conner) : «به همه سرخپوستان از جنس نر که بیش از دوازده سال دارند حمله کنید و ایشان را بکشید.» (13)
ژنرال شریدان(فرمانده نظامی در خلال جنگ داخلی آمریکا):
تنها سرخپوستان خوبی که من دیدم همان ها بودند که مرده بودند
ژنرال کانر (فرمانده نظامی در خلال جنگ داخلی آمریکا):
به همه سرخپوستان از جنس نر که بیش از دوازده سال دارند حمله کنید و ایشان را بکشید
درپایان این قسمت دلنوشته ای از تکومسه(Tecumseh) از قبیله شاونی(Shawnee) در وصف جنایات اروپاییان بیان شده است:
«امروز
کجاست قبیله پکوت(Pequot)؟ کجا هستند قبایل ناراگانست(Narragansett)،
موهیکان(Mohican)، پوکانوکت (Pokanoket) و بسیاری از قبایل دیگر ملت ما که
پیش از این آن همه نیرومند بودند؟ آنان در زیر یوغ سفیدپوستان چنان ناپدید
شدند که برف در برابر خورشید آب می شود. آیا بی آنکه به مقابله برخیزیم و
مقاومت کنیم خواهیم گذاشت که ملت ما از بین برود؟ آیا خانه و زندگی خود و
سرزمین خود را که «روح بزرگ» به ما عطا فرموده است، و نیز گور مردگان خود و
آنچه را برای ما عزیز و مقدس است رها خواهیم کرد؟ می دانم که شما هم همصدا
با من فریاد برخواهید آورد، «هرگز! هرگز!» » (14)
به راستی چه کسانی هزینه سفر کلمب را پرداختند؟
دایرة
المعارف یهود، از اسحاق آبرابانل، لویی سانتانگل و گابریل سانچز به عنوان
سرمایه گذاران سفر کلمب نام می برد و می افزاید کلمب گزارش معروف سفر خود
را خطاب به سانتانگل و سانچز نوشت که بلافاصله چاپ و در سراسر اروپا توزیع
شد. این امر نشان می دهد که این دو متولیان سفر او بودند. سفر او به کمک
نقشه هایی صورت گرفت که این دو یهودی فراهم آورده بودند. (15)
اسحاق آبرابانل یهودی و دو یهودی دیگر
هزینه سفر کلمب را پرداختند
توصیف ویل دورانت "شاعرانه" ولی گویاست و روشن می کند که سرمایه گذاران و حامیان سفر کلمب چه کسانی بودند؟ (16)
«در
این لحظه مهم و قاطع، یک یهودی تعمید یافته چرخ تاریخ را به گردش افکند.
لویی دوسانتانگل(وزیر مالیه فردیناند)، ایزابل را به نداشتن قوه تخیل و
جرأت مبادرت به کارهای خطیر ملامت کرد، وی را با نوید مسیحی کردن مردم آسیا
برانگیخت؛ و پیشنهاد کرد که خود به یاری عده ای از دوستان، هزینه مالی سفر
را تأمین کند. چند تن یهودی دیگر، چون دن اسحاق آبرابانل، خوان کابررو و
آبراهام سنئور از نظر وی پشتیبانی کردند. ایزابل برانگیخته شد و جواهرات
خود را برای تدارکات پول لازم عرضه داشت، سانتانگل احتیاجی بدان ندید. از
انجمن برادری که خود خزانه دارش بود، 1400000 مَراودی[سکه دینار طلای سلسله
مرابطین مراکش و اندلس، برابر با 34/1 ریال اسپانیای مسیحی] وام گرفت، از
جیب خود مبلغ 350000 مراودی برآن افزود؛ کریستف کلمب این مبلغ را به اضافه
250000 مراودی دیگر دریافت داشت. شاه در هفدهم آوریل سال 1492 اوراق لازم
را امضا کرد.» (17)
آنچه در روایت ویل دورانت جالب است دو چیز است:
نخست علاقه شدید سانتانگل به "مسیحی کردن مردم آسیا" و دوم "انجمن برادری"
که وی خزانه دار آن بوده است. حال این سؤالات در ذهن هر انسان حقیقت جویی
جولان می یابد که چرا نقش یهودیان در سفر کریستف کلمب و برداشتن موانع پیش
روی وی تا این قدر پررنگ است؟!
جلسه کریستف کلمب با پادشاه فردیناند و ملکه ایزابل
ملکه ایزابل در حال تقدیم جواهرات خود برای تأمین هزینه سفر کریستف کلمب است
(هرچند طبق گفته وبل دورانت آن از سوی سانتانگل پذیرفته نمی شود)
برای پاسخ به سؤال مطرح شده بایستی به بیان اختلاف نظرات در تبار و دین کلمب بپردازیم.
تبارشناسی کریستف کلمب
هرچند
که در تاریخ مشهور و فیلم ها و کتابهای متعددی که درباره کریستف کلمب
ساخته و نوشته شده، او را به عنوان یک میسیونر مسیحی و مبلّغ دین مسیح
معرفی نموده اند، ولی برخی از محققین او را از زمره "یهودیان مخفی" می
دانند.
دیوید م. ایچورن نویسنده یهودی در این باره می گوید:
«نه
نام حقیقی او کلمب(Colombus) و نه یک ایتالیایی متولد ژنو بوده؛ بلکه نام
حقیقی او جان کولن(Jancolon) بود که در نزدیکیهای شهر پانته
ودرا(Pantevedra) در اسپانیا به دنیا آمده بود و او در واقع یک یهودی
اسپانیایی بوده است.»18
بخش هایی از مقاله ای که با عنوان «آیا
کریستف کلمب حقیقتا یک یهودی بود؟» به قلم دالیا سایاه(Dalia Sayah) که در
روزنامه «شالوم»، ارگان یهودیان ترکیه، در این رابطه بیان شده، بسیار قابل
ملاحظه است:
« نکته مهم این است که در گوشه سمت چپ بالای کلیه نامه
هایی که کلمب برای خانواده خود ارسال می داشت، مونوگرامی به چشم می خورد
که مفهوم آن پنجاه سال قبل توسط موریس دیوید(Maurice David) کشف شد. این
مونوگرام از دو حرف تشکیل شده است، که هر یهودیی آن را در بالای تمامی
نوشته های خود می نوشت. این دو حرف عبارت بودند از دو کلمه Beth و ha : که
امروزه معلوم شده که برعبارت ezrat ha cham Be و یا Baruch chem (یعنی
مقدس است خداوند یهود) دلالت دارد. (19)
نکته دیگری که کمی بدین
نظریه قوت می بخشد، نامه ای است که از سوی راهب هرناندود تالاورا
(Hernando de Talavera) چند روز قبل از آغاز سفر کلمب برای ملکه ایزابل
نوشته شده است:
«... اگر روح القدس خواستار بازشدن پای فرزندان خود به
دریاهای ناشناخته بود، جهت انجام این کار منتظر فردی مجهول الهویه و خارجی
نمی شد.... چگونه ممکن است در نتیجه سفر نفرت انگیز کلمب سرزمین های مقدس
به دست یهودیان بیفتد؟...» (20)
موارد دیگری نیز در جهت اثبات
یهودیت آیین کلمب بیان شده است که مجال ذکر آن نیست ولی به هرحال آنچه مطرح
شد اگر یهودی بودن کریستف کلمب را اثبات ننماید لاأقل علامت سؤالی در
مقابل مسیحی بودن وی قرار می دهد و مطالعات و پژوهش های بیشتر را می طلبد.
****
در
پایان سؤالاتی را که در طول تهیه گزارش به جواب آنها نرسیدیم یا مدارک و
مستندات متقنی در جهت اثبات پاسخ آنها نیافتیم، مطرح می کنیم؛ شاید انگیزه
ای شود که پژوهش هایی بس قوی تر در این زمینه صورت گیرد.
سؤال اول:
اگر به گفته ویل دورانت و سایر مستندات هدف سانتانگل یهودی و ملکه ایزابل
گسترش مسیحیت بوده و اگر کلمب تا پایان عمرش گمان می کرده به آسیا رسیده
است، پس چرا کلمب و اسپانیایی ها به قتل عام بومیان منطقه(آن هم با چنان
طرز فجیعی) پرداختند؟
سؤال دوم:
چرا یهودیان برای مسیحی کردن ملل جهان این طور سرمایه گذاری کردند، حتی
دراین جهت حاضر شدند کل هزینه سفر کلمب را از انجمن برادری خود بپردازند؟
سؤال سوم:
کریستف کلمب طبق مستندات زیادی خود را منتسب به حضرت داوود می داند و
اولین کتابی هم که پس از سال ها بعد از وی در آمریکا چاپ می شود، داوود نبی
است، اینها دالّ بر چه می تواند باشد؟
سؤال چهارم:
با رسیدن کلمب به جزیره های کارائیب، در سفرهای بعدی خیل یهودیان به سمت
این سرزمین ها حرکت می کنند؟ در طول یک صد سال، بسیاری از یهودیان از
سرتاسر جهان به این منطقه کوچ می کنند؟ علت چیست؟!
سؤال پنجم:
طبق مستنداتی که بدست آوردم، کلمب عهد عتیق را کامل از حفظ بوده است و این
برای یک فرد منسوب به جامعه مسیحیت کاتولیک نمی تواند موضوعیتی داشته
باشد؟ برخی فجایعی که در حق بومیان صورت می گیرد در تورات تحریف شده نسبت
به کنعانیان(غاصبان سرزمین موعود) امرشده است؟ ازاین همه دلایل به چه می
توان نائل شد؟
سؤال ششم: کریستف
کلمب درخاطراتش می نویسد که آنقدر بومیان منطقه بدوی بودند که حاضر بودند
جواهرات و اشیاء گرانبهای خود را بدهند و به جای آن اجسام بی ارزشی مثل
زنگوله یا تیله و... دریافت کنند، سؤالی که مطرح می شود این است که قوم
مایاها که قومی سرخپوست بوده (به گفته کارشناسان در برخی علوم همچون نجوم
تبحّر خاصی داشتند، 2600 سال پیش از میلاد مسیح) چطور می توانند در قرن
پانزده میلادی این قدر بدوی باشند؟ یا بومیان نزدیک این تمدن چنین بدوی
باشند؟
*********************************************
منابع مستقیم
1- زین، هاوارد(1389)، رؤیای آمریکایی؛ روایتی دیگر از تاریخ مردم آمریکا، شفیعی سروستانی، فاطمه، تهران: عابد – ص 20
2- همان، ص21
3- صاحب خلق، نصیر(1384)، تاریخ ناگفته و پنهان آمریکا، تهران: هلال- ص32
4- زین، هاوارد(1389)، همان، ص17
5- شهبازی، عبدالله(1377)، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ج1 - ص 220
6- همان، ج1- ص220
7- همان،ج1- ص 221
8- زین، هاوارد(1389)، همان، ص23
9- صاحب خلق، نصیر(1384)، همان، ص33
10- همان، ص43
11- براون، دی(1353)، فاجعه سرخپوستان آمریکا؛ دلم را به خاک بسپار،قاضی، محمد، تهران: خوارزمی- ص13
12- براون، دی(1353)، همان، ص15
13- همان، ص15
14- همان، ص23
15- شهبازی، عبدالله(1377)، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ج2- ص43
16- همان، ج2- ص 43و44
17- دورانت، ویل(1365)، تاریخ تمدن، آرام، احمد و... ، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، ج1، ص316
18- صاحب خلق، نصیر(1384)، همان، ص20
19- همان، ص20 و 21
20- همان، ص21 و 22
******************************************
منابع غیرمستقیم
1- شهبازی، عبدالله(1377)، زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، ج3 و 4 و 5
2- ورلندن، شارل(1373)، کریستف کلمب، موسوی شیرازی، سیدجمال، تهران: شرکت توسعه کتابخانه های ایران