سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

گزيده‌اي‌‌ ازسرمقاله‌ روزنامه‌های سه شنبه

گزيده‌اي از سرمقاله روزنامه‌هاي امروز را مي‌توانيد، اينجا بخوانيد.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

ستون سر مقاله امروز روزنامه کیهان،به تحلیل  گذشته و آینده مذاکرات ایران و غرب با مقاله ازمحمد ايماني و عنوان«كليد معما : بيت لحم پنسيلوانيا »اختصاص یافت:

ايران و غرب پس از 8 ماه وقفه، بعدازظهر امروز در قزاقستان پاي ميز مذاكره مي روند. قطار مذاكرات هسته اي 10 سال پيش با بيانيه تهران به حركت درآمد و تلقي اين بود كه ظرف چندماه- نهايتا يكي دو سال- به مقصد مي رسد و سوءتفاهم برطرف مي شود. اما اين قطار 10 سال است ايستگاه هاي بروكسل، پاريس، ژنو، اسلامبول، بغداد و مسكو را پشت سر گذاشته و اكنون به «آلماتي» رسيده است.

چرا مذاكرات تا اين حد طولاني شد؟ صورت مسئله اصلي كدام است؟ آيا غرب ناتوان از توافق است؟ آنها كدام بسته پيشنهادي را روي ميز مي گذارند و چه توقعي دارند؟ سرنوشت مذاكرات امروز و فردا احتمالا به كجا ختم مي شود؟ و اين پرونده كي بسته مي شود؟

1- براساس گزارش منابع خبري، آمريكا و 3متحد اروپايي آن در مذاكرات امروز حرف تازه اي براي گفتن ندارند. گزارش ها حاكي از آن است كه غرب فقط بسته تاريخ گذشته چند سال پيش را نو نوار كرده و در واقع اين بسته پر از خالي است. آن زمان ايران براي توليد راديو دارو در راكتور تهران نيازمند سوخت 20 درصد بود و طرف غربي ابتدا براي معاوضه 1200 كيلوگرم اورانيوم 5/3 درصد با 120 كيلوگرم سوخت 20 درصد تعهد كرد و سپس همين نياز ايران را گروگان گرفت و طبق معمول 8-7 سال پيشتر، زير حرفش زد.

 امروز فناوران جمهوري اسلامي اين سوخت را توليد كرده و آب سرد بر سر پر حرارت ديپلمات هاي آمريكايي و اروپايي ريخته اند. آنها از سوي ديگر مي گويند ايران فعاليت تأسيسات فردو را متوقف كند تا ما متقابلا بخشي از تحريم هاي مربوط به تجارت طلا را لغو كنيم! آنها اين بار هم خواب مانده و 8-7 ماه دير رسيده اند.

وقتي كشوري در برابر اصل تحريم هاي خباثت آلود خم به ابرو نياورد، دليلي ندارد كه در قبال فرع آن دچار محاسبه خطا شود. ديپلمات هاي غرب بهتر از هركس مي دانند كه تحريم ها هر چند آزاردهنده، نمي توانند هفدهمين اقتصاد بزرگ دنيا را از چرخه اقتصاد جهاني-دستخوش بحران و ركود كم سابقه- حذف كنند. غرب به ويژه بلوك اروپايي آن به خوبي مي دانند كه با ورود در گردونه گيج تحريم، خود را محروم كرده و فرصت هاي بزرگ اقتصادي را به رقباي شرقي خود سپرده اند. آنها هر چند براي تست زدن ايران به آلماتي آمده اند، اما پيشاپيش، پاسخ را مي دانند.

2- مذاكره و تخاصم ذاتا دو مسير جدا از يكديگرند. آمريكا و متحدانش مسير تخاصم را برگزيده اند اما به ديپلماسي و مذاكره براي يافتن راه حل تظاهر مي كنند. مذاكرات طولاني شده چون صورت مسئله غرب با ايران، نگراني از انحراف برنامه صلح آميز هسته اي ايران نيست. طرف هاي مذاكره ايران، دارندگان بمب اتمي به انضمام كشور آغاز كننده جنگ دوم جهاني هستند.

بنابراين آنها مطلقا صلاحيت اظهارنگراني درباره توليد سلاح اتمي را ندارند و اگر جمهوري اسلامي ايران تسليحات اتمي را مغاير ارزشهاي بنيادين خود نمي ديد، منتظر اجازه مرتكبان جنايت بزرگ هيروشيما و ناكازاكي نمي ماند. ما قدرت را در سلاح اتمي نمي دانيم. اگر قدرتي در اين تسليحات نهفته بود، شوروي سابق را از شكست در افغانستان و فروپاشي، و آمريكا و رژيم صهيونيستي را از هزيمت در 5جنگ حد فاصل سالهاي 2001 تا 2012 نجات مي داد.

 آمريكا اگر كمترين اعتقادي به منع اشاعه تسليحات اتمي داشت، 3 ماه پيش (دسامبر 2012) به جانبداري از اسرائيل مانع از برگزاري كنفرانس خلع سلاح خاورميانه در هلسينكي نمي شد. ملت و حاكميت ايران در موضوع سلاح هاي كشتار جمعي مدعي اول آمريكا و انگليس و آلمان و فرانسه است و طبعا در مذاكرات امروز نيز از موضع مواخذه و مطالبه و محاكمه غرب شركت مي كند.

ما در اين تجربه 10 ساله نسبت به اعتمادسازي يك سويه كاملا بي اعتماد شده ايم. توپ اكنون در زمين غرب است. اين حقيقت را كه 10 روز پيش در كلام ولي امر مسلمين جاري شد، رسانه هاي متعدد در اروپا شهادت دادند كه حق با آيت الله خامنه اي است. بافته دعاوي غرب در اين 10 سال آن قدر با تناقض وصله پينه شده كه جاي بخيه جديد ندارد. رژيم هايي كه به كرات در جنگ هاي جهاني و منطقه اي مرتكب جنايات جنگي و كشتار جمعي شده اند يا نقض سيستماتيك حقوق بشر، سنت جاري در سياست آنهاست، بايد راستي آزمايي شوند. در غير اين صورت نه غني سازي 5/3 يا 20 درصد بلكه حتي غني سازي 90 درصد حق قانوني و مشروع ايران است.

 اعتمادسازي، مسير دو جانبه و داد و ستدي است نه كيسه سوراخي كه هرگز پر نمي شود. حكايت غرب در اين مذاكرات حكايت كسي است كه خود را به خواب زده و نمي شنود. نفس آزاررساني به ملت ايران به واسطه وضع تحريم ها نشانه عدم صداقت و فقدان حسن نيت در آنهاست.

اين منطق كه « ما زور مي گوييم، شما هم زير بار حرف زور برويد»، اگر منطق كابويي است اما منطق مذاكره نيست. آنها در مذاكرات امروز مي فهمند كه مشت بر در پولادين كوفته اند. البته راه در رو براي حفظ اعتبار و آبروي غرب وجود دارد، اگر كه مسئله واقعي شان نگراني هسته اي باشد. اما قرائن نشان مي دهد آنها مقصد و مقصود ديگري دارند.

3- صورت مسئله مهم اين است كه آمريكا از يك طرف در چهار ضلع خاورميانه بزرگ گرفتار شده و از طرف ديگر در بحران بزرگ اقتصادي (ورشكستگي و بدهكاري رو به تزايد 16هزار و 400 ميليارد دلاري) دست و پا مي زند. 48 ميليون فقير مطلق كه به يك وعده غذا محتاجند در كنار ريزش تدريجي طبقه متوسط در كفه طبقات فقير، ايالات متحده را با يك تهديد چند لايه اجتماعي، سياسي و اقتصادي روبرو كرده است. در اين شرايط توماس فريدمن تحليلگر نيويورك تايمز تصريح مي كند؛ «ما حتي به اندازه يك بند انگشت، قدرت اقدام نظامي جديد در خاورميانه را نداريم. براي آمريكا مهم تر از بيت لحم خاورميانه، بيت لحم پنسيلوانيا و ساماندهي اقتصاد است.

 ما در عراق ضامن نارنجك را كشيديم و خود را روي آن انداختيم». انگليس با بحران اقتصادي مشابهي دست و پنجه نرم مي كند و وزير دارايي اين رژيم هشدار مي دهد كه « ما سر به زير برف فرو برده ايم و بحران را نمي بينيم». چهار دولت اروپايي در طول يك سال گذشته به خاطر اوضاع اقتصادي از جمله در فرانسه ساقط شدند.

 با اين اوصاف، خاورميانه بزرگ يك «چالش-فرصت» بزرگ براي غرب است كه البته كفه تهديد آن به مراتب سنگيني مي كند. در همين دوره يك ساله، رژيم صهيونيستي چندين بار دچار آشفتگي اجتماعي-اقتصادي شد. ظرف 6 ماه بالغ بر 14 نفر در خيابان هاي تل آويو خودسوزي كردند و براي مهاجران صهيونيست كه خيال مي كردند به بهشت موعود آمده اند، جهنم را نشان دادند. حمله دوباره به غزه براي انحراف افكارعمومي، نقض غرض نتانياهو بود و موجب شد او در انتخابات پارلماني 11 كرسي را از دست بدهد و نتواند كابينه اي ولو ائتلافي سرو پا كند؛ درگيري با ايران و حماس و حزب الله و سوريه پيش كش!

4- گره بزرگ آمريكا، انگليس و اسرائيل (صهيونيسم مسيحي) از جمله در عراق و سوريه و لبنان و فلسطين اشغالي- و نيز بيداري اسلامي در بحرين و عربستان و يمن و مصر- چگونه گشوده مي شود؟ تا چالش بيداري و مقاومت اسلامي برطرف نشود، راه تنفس صهيونيسم مسيحي باز نخواهد شد. ايران همان گير و گره اصلي است.

 اين انرژي توفنده اسلامي كه ديگر در قاب تنگ «بهار عربي» نمي گنجد، از ايران فوران مي كند. بايد براي ايران اتفاقي بيفتد. ايران بايد درگير و مشغول باشد يا بي ثبات شود. امتياز دادن به كشوري با اين مختصات برجسته در مذاكرات هسته اي، سيلندر افزودن و بنزين ريختن در موتور «بيداري- مقاومت اسلامي» است؛ اصلا كاري از جنس انفجار اتم است. غرب اگر با ايران بر سر رفع نگراني هسته اي توافق كند كه متضمن تأييد حقوق مشروع اين كشور مطابق اصول صريح ان پي تي است، مي بازد.

جبهه آمريكا عاجز از توافق قانوني و حقوقي با ايران است. اين دورنماي مذاكره مستقيم هم هست. ملت ما مذاكره نديده نيست، 10سال است پاي ميز مذاكره اي مي نشيند كه طرف اصلي آن آمريكاست و آلمان و فرانسه و انگليس صرفا زينت مجلسند. مذاكره سالهاست از نوبرانگي درآمده و ايران با هنرمندي بي آن كه قبح مذاكره با آمريكا را بشكند، شيطان بزرگ را مجبور كرده مشت بسته اما تهي فريب خود را بگشايد.

5- مثلث صهيونيسم مسيحي معتقد است ايران بايد چنان درگير و مشغول باشد كه نتواند به اثرگذاري منطقه اي از آن جنس كه در سوريه و لبنان و عراق اعمال كرد، تداوم بخشد. اين هدف به انضمام هدف بي ثبات سازي هنگامي عملي مي شود كه به مقاومت و پايداري ايران در چالش هسته اي امتياز و پاداش ندهند. اين راز طولاني شدن مسير كوتاه مذاكرات است. مدل «فشار- مذاكره» براي هدف گرفتن نقطه ثقل اقتدار ايران در حوزه وحدت و انسجام ملي حول رهبري طراحي شد و مي بايست به اختلاف و منازعه منجر شود؛ همين طور زبان جريان سازشكار داخلي را عليه گفتمان استقامت و پايداري دراز كند. امضاي حقوق ايران يعني زدن تير خلاص به راهبرد اصلي غرب كه با طيف سازش هماهنگ شده است.

اصلا پذيرش حقوق ملت ايران در مذاكره يعني امضاي گواهي مرگ جريان فتنه و سازش كه زماني سرمايه بزرگ آمريكا و اسرائيل خوانده مي شد. اين جريان- به ويژه دو تن از سران آن- قرار بوده به عنوان «منجي» در داخل و «ميانجي» با خارج معرفي شوند. بنابراين فرستادگان همين طيف به خارج در لابي هاي پنهان خود طي 5 سال گذشته (و از جمله در آخرين بار با برخي اعضاي شوراي اروپا در بروكسل) مدام به طرف آمريكايي و اروپايي پيغام داده اند كه 6 ماه ديگر حوصله كنيد؛ شايد در انتخابات مجلس يا رياست جمهوري بعدي ورق برگشت!

 در واقع به يك معنا آنها آدرس اشتباه داده و غرب را فريب داده و زمان را از جبهه صهيونيسم مسيحي گرفته اند. آنها البته احترامي در غرب به عنوان ميانجي برنمي انگيزند كه اگر چنين بود براي يكي از سران همين جريان، پرونده اتهام تروريستي در دادگاه خود نمي گشودند و در دوره صدارت ديگري ايران را محور شرارت معرفي نمي كردند. ميانجي اين قدر بي اعتبار؟!

با اين همه جبهه صهيونيسم مسيحي به اين جريان نيمه جان در زمينه مشغول سازي و احيانا بي ثبات سازي نيازمند است.
6- درست است كه ايران و غرب 10 سال است در پايتخت هاي مختلف مشغول مذاكره اند اما اين روند به طور تساوي ميان ما و غرب طي نشده است. 10 سال پيش، صهيونيسم مسيحي بر عراق و افغانستان پنجه انداخته بود. آن روز دولت و مجلس ايران دست ها را بالا برده و از سركشيدن جام زهر تسليم سخن مي گفتند.

اما امروز كفه اقتدار طرفين چالش- كه ماجراي هسته اي تنها نوك كوه يخ آن است- كاملا معكوس شده است. به تعبير چند سال پيش نتانياهو «قطار هسته اي ايران با سرعت به پيش مي رود ولي ما مانند يك خودروي قراضه، مي خواهيم به آن قطار برسيم و مهار كنيم». آن زمان كه نتانياهو اين حرف ها را مي گفت نه از بيداري اسلامي خبري بود و نه مقاومت اسلامي در موضع اقتدار امروز بود.

7- با وجود تبليغات فراوان، آخرين تحليل ها در محافل اطلاعاتي- سياسي غرب حاكي از آن است كه حلقه تحريم در حال گسيخته شدن است و ظرف چند ماه آينده در تحريم ها رخنه هاي جدي خواهد افتاد. اين يعني كشيدن فرش از زير پاي غرب. آنها اگر خردمندانه بيانديشند، پيشاپيش حفظ آبرو مي كنند و راهي را كه هزينه و درد كمتري برايشان دارد- مسير توافق و پيشدستي در لغو تحريم- را انتخاب مي كنند.

آنان در مذاكرات اسلامبول محاسبه غلطي كردند كه توافق را به هم زدند و ايران را به سمت جهش علمي جديد (غني سازي 20 درصد) هل دادند. برخي سياستمداران غرب اتفاقا سوخت 90 درصد موتور بيداري و مقاومت اسلامي را با كج فهمي و لج بازي هاي خود تامين مي كنند.

اعطای 3 اسکار به یک فیلم ضد ایرانی به نام «آرگو»،شروین طاهری را بر آن داشت تا در سنون یادداشت روز روزنامه وطن امروز مقاله ای با این عنوان به چاپ برساند:

دروغی که اسکار گرفت
این همان بازی بی‌سرانجامی است که درباره‌اش هشدار داده بودند: «بازی در زمین آمریکا!»
اسکار سال پیش، زلفشان را با پاپیون اصغر فرهای گره زدند و ظاهرا ما را در بازی‌شان بازی دادند و هنوز قند «جدایی» در دل آب می‌کرديم که یک بار دیگر اما به روشی دیگر بازی‌مان دادند، در همان زمین بازی معروفشان به آدرس: کالیفرنیا، لس‌آنجلس، بلوار هالیوود، كداك تیاتر، در جشن اسکار 2013.

جشنی که سال پیش، مثلا ایرانی‌جماعت را با تحفه اسکارش شرمنده می‌کرد، حالا واقعا برای شرمندگی ایرانی‌جماعت برپا شده بود با 3 اسکار به افتخار یک فیلم ضدایرانی. اما حقیقتا نه «آرگو» تحفه‌ای بود و نه حالا دیگر این اسکار در نظرمان تحفه است. و چه بد بازی خوردند نادرها و سیمین‌هایی که قسم می‌خوردند به قداست هنر و اینکه اسکار سیاسی نیست.

 خانمِ آقای اوباما، ويدئويي از واشنگتن قدم رنجه کردند هالیوود، تا سیاسی‌ترین جایزه تاریخ اسکار را تقدیم فیلمی کنند که به گواهی سناتور آمریکایی، طرحش و خرجش را شوهر پرزیدنتشان داده بود.در یک شب رویایی بزرگان سیاست و سینمای ینگه‌دنیا جمع شدند تا «آروغ زدن» طفل‌نوکارگردانشان «بن‌افلک» را جشن بگیرند و اینگونه بود که سینمای سیاسی آمریکا یک بار دیگر پس از «300» و «به خاطر دخترم مهتاب»، علیه ایران و ایرانی آپولو هوا کرد.

 با رجوع به فرهنگ‌های لغات آنلاین انگلیسي، در خوشبینانه‌ترین حالت در می‌یابیم که «Argo» چیزی جز «فرار» و «بادبان کشیدن» معنا نمی‌دهد، البته اگر ریشه اساطیری یونانی‌اش را لحاظ کنیم، وگرنه با رجوع به همان ماخذ می‌بینیم برای یک یانکی، «آرگو» معادل دهن‌کجی بی‌ادبانه به یک سوال بی‌مورد است با تاکید روی حرف «G» و صدایی که از این فرآیند حاصل می‌شود تقریبا شبیه همان «آروغی» است که بن‌افلک و حامیانش آگاهانه و برای اهانت به انقلاب مردم یک کشور ادا کردند.

 به همین دلیل است که معتقدم «آرگو» با همه ضدایرانی بودنش پروژه‌ای هوشمندانه‌تر از «300» و «دخترم مهتاب» محسوب می‌شود، چه به لحاظ ساختار فیلم و چه داستان آن که خود یک پایه هوشمندانه (جاسوسی) دارد. «آرگو» براساس یک سناریوی سینمایی دروغین با هدایت یک مامور سیا به نام «مندز» نوشته شده که در اصل قصد فراری دادن همتایان آمریکایی‌اش از سفارت کانادا در تهران پس از انقلاب اسلامی 1979 را داشت، و خود روایتی است مالامال از دروغ پردازي. حتی تصویر امام(ره) در این فیلم از سیاه‌نمایی مصون نمانده است ...

... انگار بن‌افلک که به خاطر کارگردانی و تهیه این فیلم در کنار ویلیام گلانبرگ تدوینگر فیلم، اسکار گرفتند حتی از نشان دادن عادی یک تصویر نقاشی شده معروف از امام خمینی(ره) در خیابان‌های تهران وحشت داشته‌اند و به وضوح در آن دست برده‌اند. همانگونه که «کریس تریو» فیلمنامه نویس و سومین اسکاری آرگو، از ارائه داستان آنچه در روزهای پس از انقلاب در تهران می‌گذشت واهمه دارد. به قول «کن تیلور» سفیر وقت کانادا در تهران، نقش او در آن عملیات چنان در مقابل نقش مندز آمریکایی کمرنگ جلوه داده شده که در حد «باز و بسته کردن درهای سفارت کانادا» تقلیل یافته.

تیلور خود یک مامور اطلاعاتی غربی بود که طبیعتا ضد انقلاب اسلامی 1357 توطئه می‌کرد اما او هم کارگردان و فیلمنامه‌نویس آرگو را به ساختن فیلمی هالیوودی عاری از حقیقت متهم می‌کند و می‌گوید: «فیلم از توضیح اینکه ایران انقلاب و طغیانی طولانی داشته است، طفره می‌رود و مردم (ایران) را طوری شخصیت‌پردازی می‌کند که انگار هیچ حقی برایشان قائل نیست».

سپس آقای سفیر سابق ناچار می‌شود در دفاع از آنچه «آرگو» سعی در تخریب آن دارد یعنی حقیقت ایران و انقلاب ایران، دست به یک اعتراف بسیار نادر در دنیای سیاست بزند: «فیلم انگار هیچ بختی برای وجهه دیگر جامعه ایرانی و نشان دادن آن قائل نیست. درحالی که جامعه ایرانی‌ای که من دیدم، تصویری بسیار عادی‌تر و پذیراتر از این داشت و به دنبال عدالت و امید بود.

 (انقلاب) فقط اعتراضی خشن برای هیچ نبود». با این وجود سیمای دروغینی که آرگو از ایران ارائه می‌دهد تا حد زیادی برای مخاطب سینمای هالیوود باورپذیرتر و مستندتر از فیلم‌های ضدایرانی قبلی آمریکایی‌ها از آب درآمده و به همین خاطر هم هست که در حضور یک اثر تاریخی تحسین شده مثل «لینکلن» که به نقطه اوج تاریخ ینگه‌دنیا می‌پردازد، لابی‌های سیاسی پشت‌سر آكادمي اوارد، «آرگو» را به اسکار بهترین فیلم مفتخر می‌کنند، فیلمی که یادآور تحقیر آمریکاییان در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی است. و به همین خاطر «آروغ» بن‌افلک را باید مطلع یک حرکت جدی و نه صرفا توهین‌آمیز در راستای سیاست‌های ضدایرانی آمریکا دانست.

آرگو تلاش زیادی برای مستند درآوردن لوکیشن‌های خاص تهران دارد اگرچه الزامی برای مستند نشان دادن آدم‌ها ندارد. مثلا صحنه لانگ‌شات تاثیرگذار مندز (بن‌افلک) در بازار تهران را مقایسه کنید با صحنه‌های ناشیانه‌ای که کارگردان ایرانی سریال «در چشم باد» در همان مقطع زمانی از همان مکان ارائه داده بود.

آرگو با این ظاهر مستند سعی می‌کند مثلا با به تصویر کشیدن صحنه‌های تصویر نشده تسخیر لانه جاسوسی، کنجكاوی تاریخی ما را تحریک کند تا در پاسخ روایت دروغین خود را به اسم تاریخ به خوردمان بدهد. اما نباید این رویکرد جدید را دست‌کم گرفت. آرگو نشان می‌دهد آمریکایی‌ها و در کل غرب، تلاش دارند وارد محدوده‌هایی از تاریخ و زندگی ما شوند که پاسخگویی به سوالات معطل مانده‌اند. این رویکرد، «آرگو» را دنباله‌ای برای برنامه پوشش انتخاباتی زنده و شبانه بی‌بی‌سی فارسی یا مطالبه‌سازی کاذب برای انقلاب مخملین قرار می‌دهد. آرگو و آرگوهای بعدی می‌آیند که دروغ‌های راست و باورپذیر بگویند و ما حق نداریم آنها را دست‌کم بگیریم.

روزنامه خراسان نیز در یادداشتی درباره دلایل اعطای اسکار به «بن افلک» سازنده فیلم آرگو ،مقاله ای به قلم وحيد تفريحي منتشر کرد:

«آرگو» چرا اسکار گرفت؟

همان طور که انتظار مي رفت، اسکار هم مزد «بن افلک» را با اعطاي جايزه بهترين فيلم به او داد و باز هم اين روزها اين سوال را در ذهن مخاطبان و دوستداران سينما پررنگ کرد که آيا «آرگو»ي بن افلک در مقابل شاهکارهاي سينمايي امسال همچون «زندگي پي»، «لينکلن»، «عشق» و... شايسته چنين مقامي بود؟ يا اين که مناسبات ديگري در انتخاب آرگو به عنوان بهترين فيلم اسکار نقش داشته است؟ و اين سوال که آيا به واقع اسکار تحت تأثير سياست است بار ديگر تکرار مي شود. براي يافتن پاسخ و درک بيشتر اين موضوع نگاهي مي اندازيم به تجربه هاي پيشين و جوايز دوره هاي گذشته آکادمي اسکار.

۱ - همواره سياسي بودن يا نبودن اسکار جزو مناقشات اساسي در دنياي سينما بوده است. به هر حال همه مي دانيم که نظام سرمايه داري سال هاست براي القا و ترويج ايدئولوژي و سبک زندگي غربي برنامه ريزي هاي ويژه اي انجام داده و ابزارهاي فراواني در اختيار دارد، يکي از مهمترين، موثرترين و کاربردي ترين اين ابزارها عرصه فرهنگي و البته سينما و هنر بصري است.

 از همين رو اين اشتباه است که تصور شود (در نظام سرمايه داري) عرصه فرهنگ و هنر جداي از ديدگاه هاي سياسي است چرا که يکي از ابزارهايي که موجب پيشبرد اهداف اين نظام و القاي تفکرات و ايدئولوژي آن مي شود دستگاه تبليغاتي و به خصوص هنر و رسانه است. بنابراين با اين تحليل نبايد از رسوخ ديدگاه هاي سياسي و اقتصادي به طور جزئي يا کلي در اسکار تعجب کرد.

۲ - بررسي دوره هاي گذشته مراسم اسکار و تطبيق آن با شرايط سياسي روز جهان ما را با کدهايي مواجه مي کند که نشان مي دهد اسکار هميشه نگاهي به عرصه سياست داشته و از آن غافل نبوده است. به طور مثال مراسم اسکار سال ۲۰۱۰ ميلادي تحت تأثير شرايط ملتهب سياسي عراق در سال هاي ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ که با مسائلي هم چون چگونگي خروج نيروهاي آمريکايي از عراق، بي ثباتي امنيتي و انفجار بمب هاي متعدد در شهرهاي اين کشور و برگزاري انتخابات پارلماني دست و پنجه نرم مي کرد، بيشتر جوايز خود را به فيلم «مهلکه» ساخته کاترين بيگلو مي دهد تا نشان دهد که مسئله عراق در آن سال ها جزو مهمترين چالش هاي سياسي آمريکا و غرب در جهان بوده است.

فيلم «مهلکه» که در آن سال ۶ اسکار از جمله بهترين فيلم و بهترين کارگرداني را از آن خود کرد درباره چند سرباز آمريکايي است که در خاک عراق مأمور خنثي کردن بمب هاي جاده اي هستند؛ بمب هايي که صداي انفجار و قربانيان آن در سال هاي ۲۰۰۹ و ۲۰۱۰ بارها از عراق به گوش رسيد و اين فيلم به نوعي سعي مي کرد نشان دهد که حضور نيروهاي آمريکايي در عراق در جهت امنيت است نه خلاف آن.

 انتخاب فيلم «مهلکه» در سال ۲۰۱۰ در مقابل فيلم هايي که جنبه هاي هنري آن غالب بود هم چون «آواتار» جيمز کامرون که پرفروش ترين فيلم تاريخ جهان شد يا پويانمايي «بالا» که ارزش بالاي هنري آن موجب شد تا در بخش بهترين فيلم اسکار نامزد شود باز هم تأکيدي بر غلبه سياست بر هنر در اسکار بود يا اگر گريزي هم به سال هاي بعد از جنگ ويتنام بزنيم ردپاي اين جنگ را در فيلم هاي اسکاري خواهيم ديد؛ به طور مثال ۲ فيلم «جوخه» و «متولد چهارم ژوئيه» ساخته اليور استون که درباره جنگ ويتنام ساخته شده بود در اسکار به خوبي ديده شد و هر کدام در سال هاي ۱۹۸۷ و ۱۹۹۰ ميلادي توانست اسکار بهترين کارگرداني را براي اليور استون به ارمغان بياورد.

 اين ۲ فيلم هر چند فيلم هاي خوش ساختي بودند اما اسکاري شدن آن از اولويت جنبه هاي «سياسي» بر جنبه هاي «هنري» حکايت داشت. البته در اين ميان عده اي معتقدند که دريافت جايزه اسکار براي فيلم هاي سياسي که بخشي از گونه هاي سينمايي است هيچ اشکالي ندارد اما سوال اين جاست که چرا تنها به فيلم هاي جهت داري که موازي با سياست حاکميت آمريکا و متحدانش است توجه مي شود و فيلمي چون «مونيخ» که به انتقاد صريح از رويکرد خشونت آميز رژيم صهيونيستي در برابر فلسطينيان مي پردازد مورد توجه اسکار و جشنواره هاي مشابه قرار نمي گيرد؟

۳ - سينماي هاليوود در سال ۲۰۱۲ و اعطاي اسکار به «آرگو» نيز مثال جالبي است. فيلم آرگو که روايتي هاليوودي و به عقيده بسياري از کارشناسان داخلي و خارجي (همچون سفير وقت کانادا در ايران) داستاني تحريف شده از واقعيت هاي تسخير لانه جاسوسي آمريکا دارد در کنار فيلم هاي ديگري مثل «سي دقيقه بامداد» که القاعده را محور داستانش قرار داده و همچون آرگو سعي در نشان دادن سازمان جاسوسي آمريکا به عنوان يک قهرمان دارد، عنوان بهترين فيلم را کسب مي کند، اين يعني اين که اين روزها ايران در محور سياست خارجي غرب قرار دارد و اسکار هم به عنوان ابزاري براي القاي سياست ها و تفکرات غرب سعي در تأکيد بر اين موضوع دارد.

 چرا که فيلم «آرگو» به دور از اين تحليل در مقابل آثار هنري و قابل ستايشي چون «زندگي پي» آنگ لي يا «لينکلن» (که اتفاقاً آن هم سوژه اي سياسي دارد) حرفي براي گفتن ندارد. اين را در صحبت هاي بن افلک بعد از دريافت اسکار بهترين فيلم نيز مي توان يافت. او که خود از شايستگي ساير نامزدهاي بهترين فيلم اسکار و به خصوص «لينکلن» خبر داشت، از استيون اسپيلبرگ تشکر کرد و گفت: «از هشت فيلم خوب ديگري که در اين بخش بودند و شايستگي داشتند تشکر مي کنم».

البته در اين بين نبايد از اعطاي اسکار بهترين فيلم نامه اقتباسي که بايد بيشترين وفاداري به اصل داستان را داشته باشد، به آرگو هم غافل شد، اقدامي که به نوعي القاي اين بود که «آرگو بر اساس واقعيت است» هر چند که اين گونه نيست و بسياري از شاهدان و افرادي که در زمان تسخير لانه جاسوسي آمريکا عهده دار مسئوليت بودند (همچون کارتر و سفير وقت کانادا در ايران که نقشي پررنگ در فرار ۶ ديپلمات آمريکايي داشت) وجود تحريف در واقعيت هاي تاريخي اين فيلم را گوشزد کرده بودند.

به هر حال آن چه در اسکار امسال به وقوع پيوست مهر تأييدي بود بر ادعاي سياسي بودن اسکار و صنعت فيلم سازي هاليوود. چرا که به نظر مي رسد کميت هاي سينمايي در انتخاب آرگو به عنوان بهترين فيلم در برابر فيلم هايي به مراتب خوش ساخت تر هم چون «زندگي پي»، «جانگوي رها شده»، «لينکلن» و «عشق» نقشي نداشته است.

قرار دادن قطعه هاي پازل اين ماجرا همچون آرزوي وزير امور خارجه آمريکا براي موفقيت «آرگو» در اسکار، اظهارات سياست مداران آمريکايي در تجليل از اين فيلم و اعلام نام «آرگو» به عنوان بهترين فيلم اسکار ۲۰۱۳ توسط «ميشل اوباما» از کاخ سفيد بر خلاف رسم مراسم اسکار، اين حقيقت را يادآوري کرد که اسکار تافته جدا بافته اي از سياست نظام ساسی نیست.
 
حقوقدان و وکیل دادگستری(دکتر بهمن کشاورز) در مقاله ای برای روزنامه آرمان از برگزاری دادگاه رسیدگی به پرونده کهریزک و جزئیات مربوط به آن این طور نوشت:
  
آزمونی دیگر برای قوه‌قضائیه
1- با تعیین وقت برای رسیدگی به پرونده مشهور به بازداشتگاه کهریزک، افکار عمومی تشنه شنیدن اخبار مربوط و آگاهی از نتیجه آن شده است. با توجه به آنچه در جراید و از طرق مختلف به گوش مردم رسیده و به‌ویژه با توجه به اینکه مرجع رسیدگی کننده دادگاه کیفری استان تهران تعیین شده این درخواست عمومی تشدید شده است.

 بسیاری گمان می‌کنند در این پرونده ماجرای شرکت در قتل یا ضرب و جرح مطرح است حال آن که حسب اطلاعات مندرج در جراید آقایان «س.م»، «ع.اح» و «ح.ز.د» به ترتیب بابت مشارکت در بازداشت غیرقانونی و معاونت در تنظیم گزارش خلاف واقع از طریق امر یا ترغیب ماموران مربوطه به تنظیم گزارش خطاب به خود و همچنین مشارکت غیرقانونی نسبت به متهم ردیف2 و بالاخره مشارکت در بازداشت غیر قانونی نسبت به متهم ردیف3، محاکمه خواهند شد.

 اخبار واصله حاکی از آن است که این افراد نسبت به اتهامات آمریت در شکنجه، بازداشت غیرقانونی بدون تفهیم اتهام، عدم نظارت بر زندان‌ها و بازداشتگاه‌های حوزه قضایی، کوتاهی در اجرای دستور مراجع رسمی کشور در انتقال بازداشت‌شدگان کهریزک به زندان اوین، نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی و آمریت در ضرب و جرح شکات در حیاط پلیس پیشگیری، بیان الفاظ و عبارات خلاف شئون قضائی به متهمان و بالاخره عدم اطلاع به خانواده‌های دستگیرشدگان نسبت به متهمان، به لحاظ عدم وجود عنوان مجرمانه یا فقد دلیل قرار منع پیگرد قانونی صادر و قطعی شده است.

2 - آنچه در دادگاه کیفری استان «جایگزین دادگاه جنایی سابق» با حضور 3 قاضی و نه 5 نفر مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت، صرفا بازداشت غیرقانونی، مشارکت در آن و بالاخره معاونت در تنظیم گزارش غیر واقع خواهد بود و مساله‌ای دیگر در میان نیست. 3- در اینکه این دادگاه نمی‌تواند و همچنین نباید غیرعلنی باشد، تقریبا تردیدی نیست و حکم قانون اساسی و ماده 188 قانون آئین دادرسی کیفری بدون کوچک‌ترین تردیدی بر این معنا دلالت دارد که دادگاه باید علنی برگزار شود و همچنین آنچه تا امروز گذشته و شنیده شده است، لزوم علنی بودن دادگاه را بیشتر آشکار می‌کند.

 4- اما گذشته از این موارد اعتقاد بر این است که قوه قضائیه برای رسیدگی به این پرونده با آزمونی دیگر روبه‌روست چراکه اولا متهمان پرونده از نظر موقعیت‌هایی که داشته‌اند و اقداماتی که انجام داده‌اند، در وضعیتی هستند که هرگونه ارفاق با ایشان نوعی خاصه خرجی تلقی خواهد شد و از این نظر قوه قضائیه در معرض داوری و قضاوت است بنابراین تمام تلاش‌ها باید به کار رود تا هیچ شبهه‌‌ای ایجاد نشود.

 ثانیا صرف نظر از اینکه متهمان- به‌ویژه متهم ردیف1 – چه کرده‌اند و در افکار عمومی در چه موقعیتی قرار دارند، آنها را در تحلیل نهایی باید شهروندانی دانست که اتهاماتی متوجه‌شان شده است و باید از حق دفاع و داوری منصفانه از هرجهت برخوردار باشند و اینکه آنها در زمان تصدی مقام قضایی چه کرده‌اند و آیا این حقوق را در مورد متهمان واحد قضایی خودشان رعایت کرده‌اند یا خیر، نباید تعیین‌کننده رفتار قضایی و قانونی برای برخورد حال حاضر با آنها باشد. هر نوع خدشه به حقوق آنها یا سختگیری بیش از حد در مورد ایشان، ناچار این شبهه را ایجاد خواهد کرد که بنا بر این است که با تندروی در رسیدگی افکار عمومی آرام و قانع شوند.

 5- از این جهت می‌توان گفت قوه قضائیه در این پرونده روی خطی بسیار باریک حرکت می‌کند که لازم است مانند همیشه کاملا باهوش و زیرک باشد زیرا به سادگی با هر حرکت ناخواسته می‌تواند به خاصه خرجی متهم شود یا از سوی دیگر، موجبات مظلوم‌نمایی بعضی را فراهم کند. 6- با اغتنام فرصت باید به این مساله اشاره کرد که گویا یکی از متهمان به لحاظ آشنایی و تسلط به امور حقوقی و قضایی راسا دفاع از خود را عهده‌دار شده و خود را از داشتن وکیل بی‌نیاز دانسته است. البته این حق اوست اما می‌توان به سخن یکی از قضات برجسته انگلیسی-آمریکایی اشاره کرد که گفته است «کسی که در دادگاه جنایی متهم به قتل است و شخصا دفاع از خود را بر عهده می‌گیرد، موکلی باهوش ندارد.»

در ادامه مقاله حشمت‌الله فلاحت‌پيشه(كارشناس مسائل بين‌الملل)، که در روزنامه تهران امروز با عنوان «موضع ايران كاملا معلوم است»به چاپ رسید  را می خوانید:

دور جديد مذاكرات ايران و گروه 5+1 درحالي آغاز مي‌شود كه نتيجه اين مذاكرات براي هردوطرف بسيار مهم و جدي تلقي مي‌شود. زيرا هم ايران و هم طرف غربي، مذاكرات را به مرحله نهايي رسانده‌اند و مرز خطوط قرمز آنها به يكديگر نزديك شده است. متاسفانه براي طرف‌های غربي مذاكره‌كننده اين تحليل غالب شده است كه مي‌توانند از سياست مبتني بر فشار و فشار مبتني بر تحريم عليه ايران استفاده ديپلماتيك كنند و ايران را وادار به عقب‌نشيني از مواضع اصولي خودكنند و نشان دهند كه اعمال تحريم‌ها عليه ايران موثر بوده است.

 ايران هم به اين نتيجه رسيده است كه طرف غربي، هدفش مذاكره براي مذاكره است و از مذاكره براي رسيدن به توافق بهره نمي‌گيرد. به همين علت طرفين با ترديد به نتيجه مذاكرات مي‌نگرند و با اين تحليل در پشت ميز مذاكره حاضر مي‌شوند كه انجام اين مذاكرات به توافق سريع نمي‌انجامد.

 اما ايران مي‌تواند با بهره‌گيري از اين موضوع كه براساس اساس‌نامه آژانس بين‌المللي انرژي اتمي، هر كشوري كه عضو اين سازمان است، هم بايد از قوانين و مقررات آژانس پيروي كند و هم اينكه از تمامي حقوق هسته‌اي نيز برخوردارخواهد بود و درصورت شكست ابتدايي دراين مذاكرات مي‌تواند از حقوق مسلم خود دردستيابي به انرژي صلح‌آميز هسته‌اي دفاع كند و اشكالي دراين زمينه بر ايران وارد نيست.

 پس مي‌توان گفت حق ايران در اين زمينه قابل مذاكره نيست و آنچه قابل مذاكره است كاهش سطح غني‌سازي است كه آن هم به عنوان امتيازي است كه ايران به طرف غربي خواهد داد ولي در مقابل بايد امتیازي را دريافت كند كه ارزش آن را داشته باشد. بايد گفت آنچه كه در ديپلماسي ايران در قبال طرف غربي منجر به نتيجه مي‌شود بحث تحريم‌هاي اعمال شده عليه ايران است و طرف غربي بايد براي اثبات حسن نيت خود اين تحريم‌ها را تعديل كند.

 غربي‌ها بايد در زمينه اعمال تحريم‌ها عقب‌نشيني كنند و بحث لغو تحريم‌هاي طلا و فلزهاي گران‌قيمت در ازاي تعطيلي سايت فردو را كه خواسته‌اي خارج از چارچوب قوانين بين‌المللي است كنار بگذارند. چرا كه ايران طبق قوانين بين‌المللي هم حق خريد و فروش طلا و هر نوع فلزات گرانبها را دارد و هم حق دارد فعاليت صلح‌آميز هسته‌اي داشته باشد. بنابراين نمي‌توان در مذاكره بخشي از حقوق مسلم ايران را با بخشي ديگر از حقوق مسلمش معاوضه كرد و نام آن را بسته پيشنهادي براي ايران گذاشت.

مسلم است با چنين پيشنهاداتي نتيجه‌اي حاصل نخواهد شد و پنهان شدن غربيها پشت هياهوي رسانه‌اي در صورتي كه با دست پر به قزاقستان نيامده باشند، دردي را دوا نخواهد كرد. آنها بايد تحريم‌های بانكي و نفتي عليه ايران را لغو كنند تا آن را نشانه‌اي مثبت براي همكاري با ايران تلقي كرد. همانطور كه مي‌دانيم هدف اين تحريم‌ها خارج ساختن پول نفت ملت ايران است كه اين موضوع باعث آسيب به توسعه كشور مي‌شود.

شايان ذكراست كه طرف غربي با پيشنهاد توقف سايت فردو برنقطه اوج فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران دست گذاشته است و ايران نمي‌تواند از مهم‌ترين توان چانه‌زني خود عدول كند و اگر طرف غربي با چنين انتظار و خواسته‌اي در پشت ميز مذاكرات حاضر شده باشد عملا نمي‌توان انتظار داشت كه اين مذاكرات به نتيجه مطلوبي برسد.

محمود فرشيدي در مقاله امروز خود برای روزنامه رسالت ضمن اشاره به فرمایشات مقام معظم رهبری درباره بداخلاقی های سیاسی ،به موضوع  مصون‌سازي جامعه در برابر بداخلاقي سياسي پرداخت:
   
مردم تهران روز شنبه پيكر حضرت آيت‌الله خوشوقت را باشكوه‌ هرچه تمام‌تر تشييع كردند و چندي پيش نيز مراسم با عظمتي در سوگ حضرت آيت‌الله مجتبي تهراني بر پا ساختند. همه كساني كه توفيق حضور در اين مجالس وداع غم‌انگيز را داشتند يا تصوير آن را ديدند و يا ماجراي آن را شنيدند، در حقيقت در فقدان دو معلم "اخلاق" اندوهگين شدند و گريستند وگرنه بودند افراد و شخصيت‌هاي ديگري با سمت‌ها و عناوين برجسته‌تر و اشتهار بيشتر كه فقدان آنان تا اين اندازه جامعه را متاثر نساخت.

در حقيقت اين حضور صميمانه و نيز تجليلي كه از شخصيت مرحوم دكتر حسن حبيبي به عمل آمد، نشانه آشكاري از جايگاه والاي "اخلاق" در قلوب ملت ايران است و البته دور از انتظار هم نيست كه تربيت يافتگان مكتب حضرت محمد (ص) تا اين اندازه از هدف بعثت آن بزرگوار (1) عاشقانه پاسداري كنند و حتي پس از قرن‌ها، نظام حكومت استبدادي را سرنگون سازند تا با هدف حاكميت "اخلاق" بر جامعه و تربيت انسان‌هاي "اخلاق‌مدار" نظام مردم‌سالاري ديني را بنيان نهند در عين حال تقارن اين فقدان با بروز برخي بد اخلاقي‌هاي سياسي، موجب تشديد اندوه و تاسف مي‌شود زيرا هرچند مردم همه كشورهاي جهان از مسئولان كشورشان انتظار صداقت و رعايت اخلاق را دارند اما اين انتظار در مردم ايران بيشتر و شاخص مهرورزي به شخصيت‌ها و دولتمردان است.

مقام معظم رهبري در سخنان هشداردهنده و دردمندانه خويش پس از ماجراي تلخ روز يك‌شنبه مجلس شوراي اسلامي علاوه بر تذكراتي كه به مسئولان درباره ضرورت رعايت اخلاق دادند حتي با آمريكا كه دشمن جنايتكار بشريت است نيز براساس منطق "اخلاق" محاجه كردند و علت عدم مذاكره ايران با دولت آمريكا را عدم حسن نيت دولتمردان آمريكا و تضاد رفتار و گفتار آنان عنوان فرمودند و فرهنگ حاكم بر ديپلماسي جهان را كه سياست را بر پايه دروغ و فريب و توطئه و تهمت تعريف مي‌كند به محاكمه فرا خواندند و تاكيد كردند كه:
"من ديپلمات نيستم. انقلابي‌ام. به همين علت صريح، صادقانه و قاطعانه حرف مي‌زنم."

آري براي رهبران الهي قدرت وسيله‌اي است تا جامعه را به سوي "اخلاق" هدايت كنند اما در كمال تعجب گاهي مشاهده مي‌شود كساني كه با انگيزه تبعيت از رهبران الهي و ترويج اخلاق بر مسند قدرت تكيه زده‌اند. به تدريج دچار غفلت مي‌شوند و در سال‌هاي اخير هم متاسفانه خيانت جريان فتنه در انتخابات سال 88 فرصت نداد تا برخي بداخلاقي‌هاي سياسي ديگران نيز مورد نقد و تقبيح قرار گيرد و اين تسامح موجب تجري عاملان آن بداخلاقي‌هاي سياسي شد و از خيانت رقيب، حاشيه‌اي امن براي خود ساختند و كوشيدند هر معترض به بداخلاقي‌هاي سياسي خويش را به عنوان حامي جريان فتنه و حتي با شعار منافق، از صحنه خارج سازند.

بدين ترتيب بيماري بداخلاقي‌ سياسي در بعضي مسئولان به يك رفتار و شيوه رقابت تبديل و نهادينه ومزمن شد تا آنكه در ماجراي تلخ يك‌شنبه مجلس اين بيماري به طور حاد آشكار شد و زشتي خود را نشان داد و مردم عزيز را ناراحت كرد و شايد كمتر ماجرايي نظير ماجراي آن يك‌شنبه قلب رهبر محبوب ملت را جريحه‌دار ساخته است.

اما واقعيت آن است كه "ز اظهار درد، درد مداوا نمي‌شود" بلكه بايد بداخلاقي‌ سياسي را به عنوان يك آسيب خطرناك اجتماعي، تلقي و با آن مبارزه كرد. بخصوص با توجه به آنكه انتخابات رياست جمهوري در پيش است و فصل رقابت‌هاي سياسي آغاز شده است بيم آن مي‌رود كه تمسك به حربه بداخلاقي‌ سياسي توسط عده‌اي، رقبا را نيز به مقابله به مثل بكشاند و بر پيكر جامعه جراحت وارد آورد.

از كساني كه از بداخلاقي سياسي براي رسيدن به هدف خود بهره مي‌گيرند بايد پرسيد آيا هدف اسلام و نظام اسلامي جز حاكميت اخلاق بر جامعه مي‌باشد؟ اگر چنين است چگونه مي‌توان با شيوه‌هاي غير اخلاقي به مكارم اخلاق دست يافت؟

در عين حال تجربه نشان داده است كه گاهي چرب و شيرين قدرت آن‌قدر فريبنده مي‌شود كه حفظ يا تصرف آن، خود به جاي هدف مي‌نشيند و شيفتگان قدرت آنچنان مفتون مي‌شوند كه نمي‌توان انتظار داشت با توصيه اخلاقي به خود آيند بلكه هواي نفس، امر را بر آنان مشتبه مي‌سازد چندان كه چه بسا بداخلاقي‌هاي سياسي خويش را تكليف شرعي براي دفاع از عدالت و حقوق مردم و مقابله با ظلم و امثال آن مي‌انگارند.

سئوال اينجاست كه بر فرض پيدايش چنين شرايطي، تكليف نيروهاي ولايتمدار چيست و آيا آنان نيز مجاز هستند با رفتاري مشابه و با بداخلاقي‌ سياسي، پاسخ منحرفان را بدهند؟! يقينا هر حركتي كه موجب تكدر خاطر جامعه شود و اختلاف سران كشور را به نمايش بگذارد و فضاي تهمت و دروغ و سوءظن را حاكم سازد،‌موجب تضعيف نظام مردمسالاري ديني و فاصله گرفتن مردم اخلاق‌مدار از نظام است.

لذا به هر نسبت كه فرد يا جريان منحرفي بخواهد از شيوه‌هاي تجسس و افشاگري و بدبين ساختن مردم به اركان حكومت و تيره و تاره كردن افكار عمومي، براي كنار زدن رقبا در انتخابات بهره بگيرد، مسئولان و دولتمردان ولايتمدار بايد متقابلا با متانت و خويشتنداري و رعايت اخلاق اسلامي مانع بروز تشنج در جامعه شوند تا مردم اخلاق‌مدار ما بتوانند سره را از ناسره تفكيك نمايند و روشن است كه اين خويشتنداري مسئوليت نهادها و دستگاه‌هاي قانوني را در  اعمال وظيفه خويش و رسيدگي به بداخلاقي‌هاي سياسي بيشتر مي‌كند.

در حقيقت مسئولان ولايتمدار در چنين شرايطي بايد رفتار شهيد بهشتي را در برابر پرونده‌سازي‌ها و افشاگري‌هاي منافقين،‌الگوي خويش قرار دهند كه با مظلوميت، حقانيت خود را به اثبات رسانيد و مردم را به جريان حق رهنمون شد. امروز امر ولايي مقام معظم رهبري بر ضرورت حفظ وحدت، بايد نصب‌العين و سر لوحه رفتار سياسي تمام مسئولان ولايتمدار قرار گيرد به حكم آنكه "چه باك از بيم موج آن را كه باشد نوح كشتيبان" و آ‌رامش خاطر خويش را در برابر امواج تخريبي و بد اخلاقي‌هاي سياسي حفظ كنند زيرا تجربه اين سي و چهار سال نشان داده است نظام مردمسالار ديني با رهبري ولايت فقيه، درخت تناور و استواري است كه بادهاي موسمي تنها مي‌توانند چند شاخه آن را تكان دهند.

صبح امروز روزنامه جمهوری اسلامی ستون سرمقاله خود را به مقاله ای از حسن خياطي با عنوان «وطئه عليه مسجد الاقصي و خواب سنگين شيوخ عرب»اختصاص داد:

بسم‌الله الرحمن الرحيم
تهديدات و تكرار حملات تندروهاي صهيونيست عليه مسجدالاقصي كه با حمايت و در بسياري از موارد با همراهي ارتش رژيم صهيونيستي صورت مي‌گيرد، اين روزها نگراني مسلمانان جهان علي‌الخصوص مسلمانان فلسطيني را افزايش داده است. موسسه اوقاف و ميراث فرهنگي الاقصي با افشاي توطئه جديدي در اين زمينه اعلام كرد كه سازمان‌هاي صهيونيستي و شماري از شهرك نشينان تندرو در حال آماده شدن براي حمله به مسجد مبارك الاقصي و هتك حرمت اين مسجد در چند روز آينده هستند.

اين تصميم به طور همزمان در برخي رسانه‌هاي عبري زبان چاپ فلسطين اشغالي به صورت يك فراخوان عمومي نيز اعلام شد و نگراني‌ها در زمينه گستاخي صهيونيست‌ها عليه مسجدالاقصي را بيش از پيش افزايش داد.جسارت صهيونيست‌ها عليه مسجدالاقصي مربوط به امروز نيست و سابقه‌اي طولاني دارد، سابقه‌اي كه ريشه آن را مي‌توان در توطئه قديمي تجاوز به قلمرو جغرافيايي و اعتقادي مسلمانان يافت كه هدف يهودي‌سازي قدس شريف را دنبال مي‌كند.

 اين توطئه قديمي كه در سايه بي‌تفاوتي و سكوت مرگ‌آور شيوخ عرب به صورت گام به گام در حال اجراست، طي ماهها و روزهاي اخير شتاب مضاعفي گرفته است. آمارهاي ارائه شده از سوي پليس رژيم صهيونيستي در قدس اشغالي حاكي از آن است كه اين رژيم غاصب تعداد بازديدكنندگان از منطقه البراق را از 8 ميليون بازديد‌كننده ادعايي در سال 1389 به 10 ميليون نفر در سال 1391 افزايش داده است.

اين آمارها از آن جهت ساخته و منتشر مي‌شوند كه رژيم اشغالگر قدس طرح‌هاي يهودي‌سازي فراگير در منطقه براق قدس را موفق جلوه دهد. ديوار براق و منطقه متصل به غرب مسجدالاقصي از جمله "حي‌المغاربه" كه در سال 1346 توسط اشغالگران تخريب شد، از موقوفات اسلامي و بخش جدايي‌ناپذير از مسجدالاقصي و اوقاف وابسته به آن محسوب مي‌شود.

در كنار انتشار آمارهاي موهوم، رژيم صهيونيستي از يورش‌ها و حملات پي در پي كه هدفي جز عادي جلوه دادن هتك حرمت مسجدالاقصي را دنبال نمي‌كند بهره مي‌برد. در تازه‌ترين اين حملات هفته قبل 61 سرباز و افسر رژيم صهيونيستي با لباس نظامي از باب "المغاربه" وارد مسجدالاقصي شده و در صحن‌هاي مسجد و مصلاي قبلي، مرواني و صحن‌هاي قبة‌الصخره به گشت‌زني پرداختند و به صورت تحريك‌آميزي عكس‌هاي جمعي و يادگاري گرفتند.

رژيم صهيونيستي البته به اينگونه اقدامات نيز بسنده نكرده و از مدت‌هاي قبل با حفاري‌هايي كه در زير مسجدالاقصي به بهانه يافتن بقاياي معبد سليمان صورت داده به شكلي عملي مقدمات تخريب اولين قبله مسلمانان را فراهم نموده است. وزارت امورخارجه رژيم صهيونيستي اخيرا با ساخت فيلمي در زمينه تخريب مسجدالاقصي نشان داد كه هدف اصلي دشمن صهيونيستي از حفاري‌ها در زير مسجدالاقصي ويراني پايه‌ها و ستون‌هاي مسجد است، نه پيدا كردن بقاياي معبد ادعايي در حالي كه گزارش‌‌هاي محافل بين‌المللي و حتي باستان‌شناسان صهيونيست حكايت از آن دارد كه اين حفاري‌ها هرگز به كشف اثري از اين معبد ادعايي نخواهد انجاميد و اقدامي بي‌نتيجه است.

اين همه در حالي اتفاق مي‌افتد كه سران جهان عرب هيچ واكنشي از خود عليه موج اقدامات تخريبي رژيم صهيونيستي نشان نمي‌دهند. بي‌تفاوتي و بي‌حالي سردمداران حكومتي‌هاي عربي تا آنجا پيش رفته كه حتي صداي سازمان‌هاي عربي مدافع حقوق بشر را نيز در آورده، به طوري كه يكي از اين سازمان‌ها در بيانيه‌اي اعلام كرد: "واكنش‌هاي كشورهاي عربي و اسلامي و بين‌المللي به تداوم شهرك‌سازي در شهر قدس اشغالي و تحريك يهوديان افراطي به تخريب مسجد مبارك‌الاقصي و ساخت معبد كذايي بر روي آن، با نتايج فاجعه‌آميز ناشي از اين تجاوزات از جمله تغيير بافت جغرافيايي و جمعيتي بيت‌المقدس و از بين رفتن نشانه‌هاي اسلامي هيچ تناسبي ندارد."

واقعيت اينست كه مردم مسلمان از سران كشورهاي اسلامي و عربي در هرگونه اقدام جدي براي حل مشكلات فلسطين و مقابله با توطئه‌هاي رژيم صهيونيستي قطع اميد كرده‌اند و به خوبي دريافته‌اند نشست‌هاي پي در پي و كسالت‌آوري كه توسط مقامات عربي تحت عنوان سازمان همكاري و ديگر نشست‌هاي سران عرب در شهرهاي مختلف جهان برگزار مي‌شود، جز براي فريب مردم نيست، زيرا بسياري از رژيم‌هاي عرب با صهيونيست‌ها و آمريكايي‌ها براي تخريب مسجد‌الاقصي و اشغال كامل فلسطين هم دست هستند.

دراين زمينه اشاره به يك نمونه كافي است. در كنفرانس دارالبيضاء سران عرب تصميم گرفتند 500 ميليون دلار براي فلسطيني‌ها و ساكنان قدس به خاطر پايداري آنها در برابر صهيونيست‌ها اختصاص دهند، اما پس از گذشت سال‌ها نه تنها اين اتفاق نيفتاد، بلكه در مقابل تنها يك صهيونيست مبلغ يك ميليارد و پانصد ميليون دلار براي يهودي‌سازي قدس و ساخت شهرك‌هاي بيشتر صهيونيست‌نشين به تل‌آويو كمك كرد.

صهيونيست‌ها مدتي با طرح تقسيم مسجدالاقصي كه در مجلس اين رژيم (كنست) مطرح گرديد، كليد خطرناك‌ترين طرح خود عليه موجوديت و هويت مسجدالاقصي را زدند. همان زمان اعلام شد كه اين توطئه راه چنگ‌اندازي عملي به مسجدالاقصي را باز مي‌كند و اعلان جنگ صهيونيست‌ها به جهان اسلام است. متاسفانه غفلتي كه در اين باره صورت گرفت، صهيونيست‌ها را مرحله به مرحله جري‌تر كرد تا به امروز كه علنا تهديد به حمله و تخريب مسجد‌الاقصي و ساخت معبد سليمان به جاي آن كنند.

صهيونيست‌ها در انتخاب مقطع زماني اجراي اين توطئه خطرناك نيز با برنامه عمل كرده‌اند. متأسفانه دولت‌هاي منطقه به جاي آنكه تمام توان خود را صرف مقابله با توطئه‌هاي خطرناك و پيچيده رژيم صهيونيستي كه دشمن اصلي آنها محسوب مي‌شود بنمايند، به مشاركت در توطئه ديگري كه طراح آن نيز صهيونيست‌ها و غربي‌‌هاي حامي رژيم صهيونيستي هستند گرفتار شده‌اند. تشكيل جبهه مشترك عربي ـ غربي عليه دولت سوريه كه هدفي جز مشغول كردن اعراب به همديگر و گرفتن توان مالي، انساني و تسليحاتي كشورهاي مسلمان ندارد با همين پيش زمينه طراحي و به اجرا گذاشته شده است تا فضا را براي گستاخي‌هاي بيشتر رژيم صهيونيستي در جهت رسيدن به اهداف اشغالگرانه‌اش نمايد.

ملت‌هاي مسلمان همانگونه كه پيش از اين نيز نشان داده‌اند در اين مواقع جلوتر از دولت‌هاي عربي و در جهتي خلاف خواسته آنان حركت مي‌كنند، با احساس مسئوليت در برابر توطئه‌هاي صهيونيستي به مقابله و مقاومت خواهند پرداخت و اجازه نخواهند داد استعمارگران با حمايت از خيانتكاران صهيونيست بيش از اين قدس شريف و قبله اول مسلمانان را مورد هتاكي و گستاخي قرار دهند.

البته اين مقاومت نبايد شيوخ عرب را از اين نكته غافل نمايد كه تحمل مردم مسلمان منطقه در برابر بي‌حالي و سرسپردگي آنان به استعمارگران غرب و هم‌پيمانان صهيونيست آنها هميشگي است. قطعا اين تحمل روزي به سر خواهد آمد و در آن روز كه البته دير هم نيست، پشيماني فايده‌اي براي آنان نخواهد داشت.

«برندگان و بازندگان «حداقل دستمزد»عنوان مقاله امروز روزنامه دنیای اقتصاد نوشته دکتر حسین عباسی ( استاد دانشگاه بلومزبرگ _ پنسیلوانیا) که در ذیل می خوانید:

حتی اگر زمینه مطالعاتی‌تان اقتصاد بازار کار یا حتی اقتصاد نباشد، با نگاهی به بحث حداقل دستمزد در ویکی‌پدیا دستگیرتان خواهد شد که بحث در مورد اثرات حداقل دستمزد بر بیکاری، رفاه و تولید بسیار با پاسخ نهایی فاصله دارد.

حتی در آمریکا که بحث نظری و تجربی حداقل دستمزد سابقه‌ای بیش از نیم قرن دارد، نمی‌توان به قطعیت در مورد اثرات رفاهی حداقل دستمزد نظر داد، چه رسد به ایران که هم شرایط بازار کار در آن به کلی متفاوت از کشورهای صنعتی است، هم داده‌های آماری آن از غنای لازم برخوردار نیست و مهم‌تر از آن، مطالعات نظری و تجربی به قدر کافی انجام نشده است. در چنین شرایطی تنها می‌توان به کلیات نظری و آمارهای موجود بسنده کرد.

مهم‌ترین هدف برقراری حداقل دستمزد، افزایش سطح رفاه کارگرانی است که دارای پایین‌ترین درآمدها هستند. اهداف دیگر شامل سوق دادن افراد به کار کردن به جای استفاده از کمک‌های دولتی و کاهش هزینه‌های دولت، به دلیل عدم وجود برنامه‌های گسترده حمایت اجتماعی در ایران کاربردی ندارد. اینکه افزایش حداقل دستمزد باعث افزایش رفاه بخش قابل‌توجهی می‌شود از بدیهیات نیست و نیازمند اثبات نظری و تجربی است.

 طرفداران افزایش حداقل دستمزد باید اثبات کنند که چنین افزایشی در کل به نفع کارگران است، به این معنی که یا وضع همگان بهتر می‌شود یا اگر وضع برخی بدتر می‌شود، افزایش رفاه گروه زیادی از کارگران آنقدر هست که به کاهش رفاه گروهی دیگر بچربد. به همین ترتیب من به عنوان مخالف سعی می‌کنم نشان دهم که این طرح در بهترین حالت به نفع اقتصاد نیست، بلکه مضر هم هست. معتقدم این سیاست نه تنها از دستیابی به اهدافی که برایش طراحی می‌شود، ناتوان است بلکه به احتمال زیاد نتیجه معکوس می‌دهد.

 استدلال من بر مبنای شرایط بازار کار است. این دلیل مازاد بر دلیل معمول است که افزایش هزینه‌های تولید در شرایطی که مهم‌ترین مشکل اقتصاد رکود است، به نفع هیچ کس از جمله کارگران نیست. دو پدیده‌ای که باعث عدم اثربخشی این سیاست می‌شود، عبارتند از: وجود بازار غیر‌رسمی کار و وجود بیکاری گسترده. سیاست حداقل دستمزد مانند هر سیاست کنترل قیمت دیگر که سعی در تغییر نقطه تعادل اقتصاد دارد نیازمند کنترل و نظارت است.

 نظارت هزینه‌بر است. اگر دولت بخواهد این نظارت را به همه بازارهای ایران گسترش دهد این هزینه‌ها افزایش زیادی خواهند یافت. همچنین اگر دولت، با وجود عدم توجیه اقتصادی، این هزینه‌ها را بپذیرد و بخواهد بر همه بازارها نظارت کند، عکس العمل کارفرماها در قالب استفاده کمتر از نیروی کار، استخدام‌های غیر‌رسمی و سرمایه‌گذاری بر پرهیز از نظارت و غیر‌رسمی ماندن و در نهایت خروج از تولید هزینه نظارت را بیش از پیش افزایش خواهد داد.

به‌علاوه در صورتی که وظیفه نظارت بر اعمال این حداقل دستمزد بر عهده کارگران گذاشته شود، به دلیل وجود بیکاری گسترده چنین نظارتی غیر‌موثر خواهد بود. کارگرانی که با رقابت تعداد زیادی از مشتاقان یافتن کار روبه‌رو هستند احتمالا ترجیح خواهند داد کارشان را حفظ کنند تا اینکه بر افزایش دستمزد پافشاری کنند و کارشان را به دیگرانی که حاضرند با دستمزد پايین‌تر کار کنند، واگذار کنند. به عبارت دیگر، به دلیل دو عامل فوق‌الذکر، عدم اصرار دولت بر اجرای کامل این قانون سبب بی‌اثر شدن قانون می‌شود و اصرار بر اجرای آن منجر به صدمه به تولیدکننده، مصرف‌کننده و دولت.

چه کسانی از این قانون نفع می‌برند و چه کسانی ضرر می‌کنند؟ در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توان کارگران ایران را به سه گروه تقسیم کرد: کارگرانی که به دلیل تخصص و تجربه کاری بیش از حداقل دستمزد می‌گیرند. این گروه مستقل از اینکه با قراردادهای رسمی کار می‌کنند یا نه، به دلیل تخصصی که دارند قدرت مذاکره دارند. گروه دوم کارگرانی هستند که دستمزدی در حول و حوش حداقل دستمزد می‌گیرند و کارهایی با قراردادهای قابل‌نظارت دارند. کارگران کارگاه‌های تولیدی متوسط و بزرگ در میان این گروه هستند.

حداقل دستمزد اگر نفعی داشته‌باشد، به نفع این گروه از کارگران خواهد بود، چرا که در بازار رسمی کار فعالیت می‌کنند، توانایی انجام حرکت‌های جمعی دارند و می‌توانند به شرایط کاری اعتراض کنند. اما درصد بزرگی از کارگران این گروه در کارگاه‌های کوچک مشغول به کارند. این کارگاه‌ها به شدت به افزایش هزینه‌ها حساسند.

صاحبان این كارگاه‌ها به محض افزایش هزینه‌ها با کاهش تعداد کارگران به بهای افزایش ساعات کار سایر کارگران، استفاده از کارگران مقطعی، به طور کلی حرکت از سمت فعالیت‌های رسمی و قابل‌مشاهده به سمت فعالیت‌های غیر‌رسمی عکس‌العمل نشان می‌دهند. چنین حرکتی علاوه‌بر افزایش هزینه‌های تولید و در نتیجه کاهش کارآمدی، به ضرر نیروی کار خواهد بود. گروه سوم کارگرانی هستند که در بازاری غیر‌رسمی و غیر‌قابل‌نظارت کار می‌کنند.

 کارگران ساده به‌خصوص در کارهای ساختمانی، کشاورزی و خدماتی در میان این گروه هستند. طبق آمار سال 1390 فقط کارگران ساده ساختمانی بیش از سی درصد دستمزدبگیران را شامل بوده‌اند. این گروه کمترین دستمزدها را می‌گیرند، بیش از سایر گروه‌ها در معرض بیکاری مقطعی هستند (14 درصد کارگران ساده در زمان آمار‌گیری گفته‌اند که در حال حاضر شاغل نیستند، در مقایسه با 7/5 درصد برای سایر دستمزدبگیران) و مهم‌تر اینکه بسیار غیر‌متمرکز و غیر‌قابل‌ردیابی هستند.

 حداقل دستمزد، اگر قرار باشد به نفع گروهی باشد باید به نفع این گروه باشد، در حالی که به نظر نمی‌رسد دولت بتواند حداقل دستمزد را برای این گروه از کارگران اعمال کند. این داستان کارگران است. داستان بیکارانی که چنین سیاستی به معنای ادامه بیکاری شان است حتی نیازی به شرح ندارد. حداقل دستمزد به ضرر این گروه بزرگ جویندگان کار است.

 وضع حداقل دستمزد در شرایطی که اقتصاد در حال رشد است، بیکاری در حد چند درصد است و مشاغل کم درآمد بخش کوچک و کمابیش قابل‌شناسایی را شامل می‌شود، می‌تواند منجر به بهبود وضع کم درآمدترین دستمزدبگیران شود. شرایط ایران بسیار با این حالت فاصله دارد و حداقل دستمزد اگر مشکلی بر مشکلات نیفزاید، نمی‌تواند مشکلی را حل کند. اگر به غیر‌از این باور داشتم بدون هیچ تردیدی به طرفداران وضع و اعمال حداقل دستمزد می‌پیوستم.


تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.