سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

يادداشت/

شکنجه بی‌شاخ و دم ابرو‌کمانی

ابروکمانی لقبی بود که زندانیان برای پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک یعنی دایره امنیت داخلی و یا بقول معروف مقام امنیتی ساخته شده بود و گویا منشا آن نیز زندانیان فدائیان خلق بود.

به گزارش حوزه حقوقي قضايي باشگاه خبرنگاران، نصرالله تاجيك، سفير سابق كشورمان در اردن به بهانه چاپ و انتشار کتاب "در دامگه حادثه" طي يادداشتي به بررسي شكنجه در رژيم ستم‌شاهي پرداخته است كه ادامه به صورت كامل آمده است:

«در فرهنگ و ادبیات زندان‌های سیاسی رژيم ستم‌شاهي انواع و اقسام شکنجه‌روحی و فیزیکی وجود داشت و هر بازجوئی به فراخور اهمیت زندانی و نیز تخصص و روش خود یک و یا چند شکنجه را بر زندانی اعمال می‌كرد.

ولی شکنجه‌های رسمی عبارت بود شلاق‌زدن به‌کف‌پا، آویزان‌کردن، گذاشتن در دستگاه آپولو، کتک‌زدن توسط یک و یا چند نفر و به اصطلاح بازجویان ساواک بازی فوتبالی که زندانی توپ محسوب می‌شد، سوزاندن و.... که اگر به آن شکنجه‌های روحی و تحقیر و خوردکردن شخصیت زندانی که خود انواع بیشماری را دارد از جمله رهاکردن زندانی و ایجاد دلهره و یا سرپا نگه‌داشتن‌های ممتد و طولانی و یا بازی با شخصیت انسانی او را به آن اضافه کنیم مثنوی هفتادمن می‌شود و کتاب‌های زیادی نیز در این زمینه نوشته شده است که حاوی تجربیات زندانیان سیاسی آن زمان است.

و اما ابروکمانی لقبی بود که زندانیان برای پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک یعنی دایره امنیت داخلی و یا بقول معروف مقام امنیتی ساخته شده بود و گویا منشا آن نیز زندانیان فدائیان خلق بود. من در دوبار اولی که دستگیر شدم چون در اوین بازداشت بودم او را که در میان بازجویان آقا نامیده می‌شد، ندیده و همچون سایرین وی را بنام مقام امنیتی می‌شناختم تا اینکه در دستگیری سوم در کمیته مشترک در بازجوئی‌ها و شکنجه او را دیدم.

اما هم اکنون چاپ و انتشار کتاب در دامگه حادثه که حاوی مصاحبه وی (پرویز ثابتی رئیس اداره سوم ساواک) با آقای عرفان قانعی‌فرد است. مرا واداشت که نگاهی به حوادث آن دوران داشته باشم. اگرچه بازجوی من آرش (فریدون توانگری) بود که در ابتدای انقلاب دستگیر، محاکمه و اعدام شد، ولی وی زیر نظر رسولی (ناصر نوذری) که از کشور فرار کرد فعالیت می‌کرد و از طریق او به ثابتی متصل می‌شد. در دو مرحله از تعطیلات آخر هفته زمستان سال ۱۳۵۵ بود که به علت عدم حضور آرش توسط رسولی و ثابتی مورد سئوال و جواب و شکنجه قرار گرفتم که به احتمال زیاد نسخه‌های بازجوئی که با خط آرش متفاوت است باید در پرونده من مضبوط باشد.

با این مقدمه من قصد نقد و بررسی این کتاب را ندارم در هر کتابی هم می‌شود نکات مثبت وجود داشته باشد و هم منفی و این به عهده متخصصان فن است که از زوایای مختلف به این نکات بپردازند.  ولی من فقط به یکی از خنده‌دارترین لطیفه‌های این کتاب که حداقل در نسخه اینترنتی آن که من دیده‌ام و تعدادشان هم کم نیست می‌پردازم.

و اما آن لطیفه خنده‌دار اینکه وی گفته است "با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم، از آن جلوگیری می‌کردم." خودم هیچگاه ندیده‌ام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار می‌شنیدم. موقعی که از سرپرستان بازجویی سوال می‌کردم، غالباً جواب این بود که زندانی با مأمورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است یا قبل از دستگیری به وسیله رفقای خود مورد شکنجه قرار گرفته است. این از آن لطیفه‌هائی است که مرغ پخته را هم به خنده وامیدارد.

بیشترین جراحات زندانیان سیاسی در اثر ضربات شلاق به پای آنها توسط بازجویان و یا حسینی بود و ثابتی باید توضیح دهد این چگونه دعوائی بین بازجو وزندانی است که آنها از ناحیه پا مجروح شده‌اند؟!

مصاحبه و تدوین‌گر این کتاب در مصاحبه‌ائی گفته است که تنها کسی که از وی تشکر کرده است آقای فرخ نگهدار است. من نمی‌دانم ایشان به چه دلیلی این قدردانی را کرده ولی منهم از اقای قانعی‌فرد تشکر می‌کنم بدلیل آنکه اگر اینگونه در افشانی‌ها بیان نمی‌شد و به سینه تاریخ سپرده می‌شد. ما واقعا نمی‌دانستیم علت اصلی سقوط رژیم پهلوی از عدم صداقت، دروغگوئی، عدم مسئولیت‌پذیری و نداشتن شرافت انسانی کارگزارانی نظیر ایشان بوده. من کاری به حادثه خیابان جردن و نقش همسر وی در قتل یک نفر در کفش فروشی ندارم که چگونه وی زمین و زمان را بهم می‌بافد تا دخالت خود را کتمان و در حقیقت ماست مالی کند! متاسفانه کتاب پر است از حرف‌های خاله‌زنکی و اطلاعات بقچه‌ائی برای از میدان بدرکردن دیگر رقبا برای چپاول بیشتر ملت و اسمش را هم دموکرات منشی می‌گذارد.

مصاحبه کننده نیز بجای تمرکز روی بیان خاطرات وی و حتی چنانچه به سوابق عملکرد وی آشنائی ندارد تا تناقضاتش را یا سئوال کند و یا پاورقی بنویسد حداقل انتظار از وی اینست که از خود تناقضاتی که ثابتی می‌گوید استفاده و او را به چالش بکشاند ولی او شدیدا" تحت تاثیر وی قرار گرفته است به گونه‌ائیکه کتاب بصورت یک اثر تبلیغی ظاهر می‌شود که گذشته سیاه ابرو کمانی را پاک نماید.

اگر کسی اهل تحقیق و بررسی باشد جنایات پرویز ثابتی هیچ نقطه ابهامی ندارد ولی حتی اگر قسمت‌های مختلف خاطرات را با هم مقایسه هم کنیم کاملا به پردازش‌کردن آنها پی می‌بریم. یکی از جرائم ثابتی دخالت مستقیم در به شهادت رساندن نه نفر از بهترین فرزندان این مرز بوم که در زندان اوین دوران محکومیت خود را می‌گذراندند به تلافی قتل تیمسار زندی‌پور است. 

من تعجب می‌کنم چرا ما هیچ اقدام حقوقی و قانونی برای به محاکمه‌کشاندن این افراد قبل از آنکه سر در خاک کنند، نکرده‌ایم؟! البته یکی از سنگین‌ترین اتهامات وی که معلوم نیست چرا آمریکائی‌ها نیز سکوت اختیار کرده‌اند اینست که ثابتی مسئول  غیرمستقیم ترور سرهنگ هاوکینز معاون اداره مستشاری آمریکا در ایران است. زیرا ثابتی متهم به فراهم کردن امکانات فرار تقی‌ شهرام از زندان برای ایجاد انحراف در سازمان مجاهدین بوده که وی نیز بعد از فرار به ترور  سرهنگ مذکور با اسلحه‌ائی که از زندان ساری دزدیده شده، دست می‌زند. پرویز ثابتی که با استناد به اظهارات و شهادت ارتشبد نصیری ودکترشیخ الاسلام زاده قبل از وقوع انقلاب اسلامی حکم بازداشتش به اتهام جنایت وخیانت وسرقت بودجه سری عملیاتی ساواک توسط بازرسی شاهنشاهی صادر وجهت اجرابفرمانداری نظامی ابلاغ گردیده ولی متاسفانه مامورین فرمانداری نظامی موفق به دستگیری وی نشده و گویا سپهبد ناصرمقدم رئیس ساواک که حکم برکناری ثابتی را نیز صادر کرده بود، موجبات فرارثابتی را از پاویون دولت، فراهم کرد. ناصداقتی در بیان مطالب در این کتاب موج می‌زند.

وی در صفحه 314 می‌گوید "چون در این سالها بسیاری از اعضای گروه‌ها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمان‌های مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شّدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم." این جمله هم نشان‌دهنده شدت عمل بوده که با بیان وی در زمینه نبود شکنجه و یا دعوای زندانی با بازجو مغایرت دارد و هم نشان‌دهنده مرتبط بودن شکنجه و شدت عمل با اهداف و عملکرد سازمان‌های سیاسی و چریکی است. یعنی همان فرضیه‌ائی که می‌گوید نه نفر زندانی در ازای ترور تیمسار زندی‌پور به شهادت رسیده‌اند و ادعای تهرانی باز جوی ساواک که در ابتدای پیروزی انقلاب محاکمه شد و این اقدام دردمنشانه را به پرویز ثابتی نسبت داد و او نیز طی این سی و سه سال تکذیب نکرده بود، درست است. قصه نه نفری که ایشان در صفحه 256 کتاب تعریف کرده آنقدر بیمزه و متضاد است که از ادعای نبود شکنجه در زندان‌های ساواک بیشتر به چشم می‌خورد. و باید تاسف خورد که چرا در این مدت هیچکس بدنبال روشن‌نمودن این ماجرا و به محاکمه کشیدن عوامل این جنایت نبوده و حالا که وی چنین ادعائی کرده است شرایط آماده شده است که وی این ادعا را در یک دادگاه عمومی ثابت نماید و اگر در این کتاب بدنبال پاک کردن خود و ایجاد آرامش روحی قبل از مرگ است چه خوبست چنین کاری را در یک دادگاه انجام دهد.

در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ بیژن جزنی، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی‌افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده و عباس سورکی از سازمان چریک‌های فدایی خلق همراه مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار دو عضو سازمان مجاهدین خلق در تپه‌های اطراف زندان اوین توسط عوامل حکومت تیرباران شده‌اند و تمامی اسناد و شواهد و مخصوصا اعترافات بازجویان دستگیر شده ساواک دلالت بر چنین امری با عامریت پرویز ثابتی دارد.

در این حال وی در مصاحبه با «کریستین دلانوا» که در کتاب ساواک کریستین دلانوا صفحه ۲۱۷ درج شده است داستان جدیدی می‌سازد که "زندانیان با کندن نقبی زیر سلول‌شان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع به تحریک زندانیان دیگر به شورش نمودند لذا تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مرکزی انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانان‌شان بگریزند و اینان تیراندازی کردند.

چند نفری از آنان کشته شدند. این توطئه کثیف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حالیکه برخی از انان در دو یا سه سالی که در پیش بود از زندان آزاد می‌شدند. مامورین ساواک هیچ زندانی را نکشته‌اند چه در درون زندان چه در بیرون زندان...» این داستان نیز مضحکه‌ائی بیش نیست زیرا اولا اگر زندانی خلافی کرد باید طبق مقررات و قوانین و مشخصا برگشت پرونده به دادگاه مورد محاکمه و مجازات قرار گیرد و ثانیا در آن زمان در تهران فقط دو زندان قصر و اوین به عنوان زندان رسمی محسوب و کمیته شهربانی بازداشتگاه محسوب می‌شد در حالیکه تمامی این نه نفر محکوم و در حال طی دوران محکومیت خود بوده‌اند.

ثالثا" اگر چه وی مدعی است که "همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودش نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده است" ولی کمیته مشترک، زیرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود به ریاست وی بوده و امکان جدا سازی «عاملّیت» و «آمریت» در عملکرد و اقدامات این اداره و مجموعه زیر نظرش وجود ندارد.

اگر ثابتی و هم‌ردیف‌هایش، خودشان کابل نزده یا زندانی را شکنجه نکرده‌اند، آمرّیت پیدا و ناپیدایشان بر شکنجه‌گران و ساواک را نمی‌توان نفی نمود. نه نفر از اصلی‌ترین نیروهای مبارز و رهبران دو جریان مذهبی و غیرمذهبی که نه هم پرونده بوده‌اند و نه هیچ دلیلی ارائه شده که به چه منظور و به کجا برده می‌شدند. آنهم در وسط بزرگراهی که شاید از زندان اوین فقط یک فاصله ده دقیقه‌ائی داشته است آنها هم توانسته‌اند دستبندهای خود را ببرند و هم در وسط بیابان اقدام به فرار کنند و قاعدتا از پشت هم باید مورد اصابت قرار گیرند و ترجیحا پای آنها نه از روبرو و قسمت بالا تنه آنها نشانه و هدف قرار گرفته است که منجر به شهادت آنان گردد!

پیشنهاد من اینست که یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد و غیردولتی آستین بالا زند و با کمک زندانیان سیاسی که توسط ساواک در زمان سلطه رژیم شاه مورد شکنجه فیزیکی و روحی قرار گرفته‌اند شهادتنامه‌های قانونی را آماده و از طریق طی مراحل قضائی از طریق کنوانسیون منع شکنجه که دولت آمریکا نیز عضو آنست، بخواهد نسبت به محاکمه پرویز ثابتی اقدام تا وی از نظرات و عملکرد خود در مقابل خیل عظیم زندانیانی که توسط ادارات و افراد تحت امر وی شکنجه شده‌اند و نیز متضررین و خانواده‌های آنان دفاع و  به علامات سئوالی که در درون این لکه ننگ که بر پیشانی انسانیت حک شده پاسخ دهد و عواقب قانونی مسئولیت خود در این اداره را بپذیرد تا کلیه زندانیان سیاسی نیز آثار شکنجه بر بدن مجروح خویش را بعنوان سند محکم و محکمه‌پسند در اختیار آن دادگاه برای قضاوت عادلانه قرار دهند.»
انتهاي پيام/
برچسب ها: زندان ، ساواک ، شکنجه
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.