چون يزدگرد در نبردي شکست خورد به سيستان گريخت و از آنجا به مرو رفت. ماهويه به استقبال او آمد و خدمت کرد اما در نهان با او بد بود و بهانه مي طلبيد تا سر از فرمان او بکشد. تا روزي که با وي همعنان مي رفت گفت: مَلِک بايد دختر خود را در حکم من درآورد تا کمر خدمت برميان بندم. يزدگرد از اين سخن برنجيد و گفت: اطلس کهنه شود ولي پاتاوه نشود.
جوامع الحکايات