به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران الان که این چند سطر را می نویسم صدای سوت انفجاری که از سالهای آخر جنگ و دوران کودکی ام در ذهنم حک شده در سرم پیچید.
اوایل مهر بود و روزهای اول مدرسه؛ انفجار در یکی از بازارهای مشهد حوالی «پنجراه» رخ داد و من که در راه مدرسه بودم صدایش را از فاصله حدودا چهار کیلومتری به خوبی شنیدم و انفجار را احساس کردم. وقتی بعد از ظهر همان روز مغازه های سوخته در آتش را دیدم معنای انفجار و آنچه بر سر در و دیوار و آدم ها می آورد را فهمیدم. هدف آدم های کوچه و بازار بودند و همان شب رادیوی منافقین مسئولیت انفجار را بر عهده گرفته بود و انفجار را افتخار دیگر خودشان نامیدند.
خاطره ام از «منافقین» یا آنهایی که سرکار«سازمان مجاهدین خلق» می خوانید فقط به همین جا ختم نمی شد. محل شهادت پدر یکی از دوستان دم در خانه شان بود. او در شهری زندگی می کرد که هیچ موشک و هواپیمای عراقی به آنجا نرسیده بود ولی پسرش مزه مغز پدرش را در کودکی و یکی از روزهای بهار 61 چشیده بود؛ وقتی جلوی در خانه شان موتور سواری از اعضای سازمانی که شما از لیست ترور خارجش کردید با یک گلوله سر پدر دوستم را نشانه رفته بود و مغز پدر در صورت پسر پاشیده شده بود.
غرض تشکر از سرکارعلیه بود که به خاطرمان آوردید تا اطلاع ثانوی جمهوری اسلامی ایران آمادگی [ندارد] تا چنانچه دولت آمریکا قدمی برای ایجاد تفاهم بین دو کشور بردارد در ذهنیت منفی خود نسبت به آمریکا تامل کرده و کمک کند تا سریعتر روابط دو کشور بهبود یابد.