سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

داستانک/ ماجرای نگهبان صندلی!

شب که می شود حوصله ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

روزي لويي شانزدهم در محوطه  کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازي را کنار يک نيمکت در حال نگهباني ديد. از او پرسيد: چرا اين  جا قدم مي  زني و از چه چيزي نگهباني مي کني؟

سرباز دستپاچه جواب داد: قربان من را افسر گارد اين  جا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم. لويي، افسر گارد را صدا زد و پرسيد: اين سرباز چرا اين جاست؟ افسر گفت: قربان افسر قبلي 5 سال قبل برنامه قرار گرفتن سربازها سر پست  ها را به من داده، من هم به همان روال کار را ادامه دادم!

مادر لويي او را صدازد و گفت: من علت را مي  دانم، زماني که تو 3 سالت بود اين نيمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهباني را اين جا بگذارند تا تو روي نيمکت ننشيني و لباست رنگي نشود! از آن روز 41 سال مي  گذرد و هنوز هر روز سربازي اين جا قدم مي  زند!

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
برچسب ها: باشگاه ، شبانه ، داستانک
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.