ديگر وقتش شده بود، گنجشک کوچک بايد پرواز کردن را شروع مي کرد. آسمان را ديده بود اما مزه پرواز در آن را نچشيده بود. گنجشک کوچک از پدر پرسيد: پرواز کردن يعني چه؟ گنجشک پدر بادي به غبغب انداخت و گفت: پرواز يعني همين که بال هايت را باز کني و در هوا معلق شوي همين!
از گنجشک ديگري که از بالاي سرش پرواز کرد، پرسيد: پرواز کردن يعني
چه؟ جواب شنيد: يعني همين کاري که من مي کنم. اصلا يعني چه که پرواز يعني
چه؟ گنجشک بدون اين که جواب درستي بگيرد پرواز کردن را شروع کرد. سالها
بعد گنجشک کوچکي از او همين سوال را کرد و او حتي يادش نبود که روزي از
گنجشک پدر پرسيده بود: پرواز کردن يعني چه؟ وقتي در آسمان پرواز مي کرد مزه
پرواز را نمي چشيد چون برايش عادت شده بود.
فقط اگر مثل گنجشک پرشکسته اي دستمان ازنعمت هايي که داريم کوتاه شود معني پرواز کردن در آسمان خوشي ها را هر لحظه با تمام وجود درک خواهيم کرد، چون متاسفانه موقع سلامتي، لذت سلامتي را، وقت بي نيازي، مزه بي نيازي را، هنگامي که فرصت داريم، قدر فرصت ها و... را نمي دانيم! انگار عادت کرده ايم به عادت کردن