به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، کارهای ماه رمضان حس و حال خاصی دارد. خب طبیعی است که بخشی از این شیرینی برای عوامل کار، به این برمی گردد که سریال های ماه رمضان بیننده بیشتری دارند. مردم روزه دار دوست دارند بعد از افطار کمی در خانه شان استراحت کنند.
آنها دوست دارند مخصوصا در این گرمای تابستان جلوی تلویزیون لم بدهند و زیر باد خنک کولر با تماشای برنامه های ویژه رمضان، سرگرم باشند. معمولا هم ترجیح می دهند کارهای مفرح و شادی ببینند یا سریال هایی که به آنها احساس آرامش بدهد.
همین مخاطب بیشتر نه تنها برای من بلکه فکر می کنم برای همه بازیگران نکته جذابی است. به هر حال به این ترتیب زحمتی که می کشید بیشتر دیده می شود.
آن هم در شرایطی که خیلی از کارها با همه دوندگی و تلاش و زحمتی که دارند، قربانی اکران نامناسب یا پخش در زمان نامناسب می شوند و مخاطب آنها را نمی بیند. ساعت پخش 9، 10 شب برای یک سریال به نظر من بهترین ساعت است.
عوامل «خداحافظ بچه» هم همه بسیار حرفه ای و خوب بودند و همه از دوستان قدیمی بودیم، طوری که من احساس نمی کردم سر کار هستم. حس می کردم با خانواده خودم همراه شده ام اما این روزها اینقدر کارها سنگین شده که دیگر خیلی خاطره شیرینی شکل نمی گیرد. به خصوص در مورد این کار که من همزمان مشغول یک کار دیگر هم بودم و خیلی برایم سنگین و خسته کننده بود.
یک شب وقتی رسیدم خانه از شدت خستگی و فشار کار، زیر گریه زدم و نمی توانستم اشک هایم را کنترل کنم. باور کنید از فشار کار وقت نمی کردم بخوابم.
فقط برای شوهرم تهیه کنندگی می کنم
من همزمان با «خداحافظ بچه» مستندی برای نوروز 92 کار می کردم. کار این مستند اینقدر سخت و سنگین بود که از 100 تا فیلم سینمایی هم بیشتر از من انرژی برد.
ما در اوج گرما مجبور بودیم دور تهران بگردیم و سر لوکیشن های مختلف برویم. به نوعی اجرای این برنامه را به عهده دارم و بناهای تاریخی تهران را به مردم معرفی می کنم. کارگردان آن هم سهیل سلیمانی است.
من تصمیم دارم ان شاء الله به زودی خودم یک کار داستانی یا مستند را کارگردانی کنم. هنوز تصمیم نگرفته ام کدام یک باشد و فکر نمی کنم به امسال برسد. دغدغه های شخصی دارم که دوست دارم آنها را در قالب مستند کار کنم.
مثلا یکی از دغدغه هایم برخوردهایی است که با نوجوانان در مدارس می شود و آزارهایی که آنها در این مقطع از زندگی شان می بینند. بعد هم که تله فیلمی را با نام «تیتانیوم» شروع کردم که کارگردان آن همسرم است.
همسر من محمدرضا آریان، نویسنده و کارگردان سینما و تلویزیون است. اولین فیلم او با نام «زندگی در شهر بزرگ» متاسفانه نتوانست مجوز پخش بگیرد. بازیگران آن کار هم من و آقای رضا عطاران و میسا مولوی بودیم. خیلی هم به نظر من کار قشنگ و خوبی بود ولی مشکلات آن با ممیزی حل نمی شود و ظاهرا دوستان کلا با موضوع آن مشکل دارند. امیدوارم این فیلم روزی بتواند اجازه نمایش پیدا کند و سرمایه من هم به باد نرود.
شاید یکسری مسائل که به عرف جامعه مربوط می شود، در هر شرایطی صلاح نباشد نمایش داده شود و به هر حال امیدوارم روزی وقت آن برسد که کمی خط قرمزها را کمرنگ تر کنیم. الان هم که داریم با همدیگر «تیتانیوم» را می سازیم، تهیه کننده هر دو کار هم خودم بودم.
البته این به معنی این نیست که من تصمیم گرفته ام از این به بعد کار تهیه کنندگی هم بکنم بلکه فقط خواستم به شوهرم کمکی کرده باشم و فقط تهیه کنندگی کارهای او را می پذیرم. حالا بین خودمان باشد اما همان را هم پشیمان شدم چون اصلا تهیه کنندگی کار من نیست ولی همسرم می گوید خودمان کارهای خودمان را بکنیم بهتر است.
من هم دوست دارم در همه چیز زندگی در کنار شوهرم باشم. اصولا هم وقتی با غریبه کار نمی کنیم و خودمان هستیم، راحت تر هستیم و حرص و جوش کمتری می خوریم.
روزهای خوش من و همسرم
من و همسرم پنج سال است با هم ازدواج کرده ایم. اینکه ما با هم همکار هستیم خیلی به من کمک می کند. کار ما شرایط خاصی دارد و شاید اگر شوهر من خودش در این حوزه مشغول نبود، به سختی می توانست شرایط کار من را درک کند اما محمدرضا همیشه همراه است و خیلی خوب من و کارم را درک می کند.
ما خیلی از نظر روحی به هم نزدیک هستیم. اصلا برای همین درک عمیقی که از هم داشتیم، همدیگر را برای زندگی مشترک انتخاب کردیم.
محمدرضا همان کسی است که من سال ها به دنبالش بودم. حضور او به من آرامش زیادی می دهد و من را برای ادامه کار و زندگی دلگرم می کند.
من به عنوان یک زن متاهل که بیرون از خانه هم کار می کنم، مشکلات خاص خودم را دارم. باید طوری برنامه ریزی کنم که هم به کارهای خانه ام برسم و هم کار بیرونم را به درستی انجام بدهم. همین الان سر صحنه هستم اما فکر غذای شب بودم و آن را در آرام پز گذاشته ام تا آماده شود.
سختی و فشار کارهای خانه و بیرون خانه برای من زیاد است اما چون همسرم را دوست دارم، با روی باز تحمل می کنم. ما روزهای خوبی با هم داریم و روزهای بعد را هم سعی می کنیم با کنار هم بودن و دل به دل هم دادن، بگذرانیم.
ما سر کار «جایزه بزرگ» آقای مدیری با هم آشنا شدیم. سر کار «چارخونه» محمدرضا جزو گروه نویسندگان بود. آنجا علاقه مان جدی تر شد و از من خواستگاری کردند و خیلی زود هم ازدواج کردیم.
سفیر دوستی انجمن هموفیلی ها
من به لطف بهاره رهنمای عزیزم با انجمن هموفیلی های ایران آشنا شدم. بهاره سفیر دوستی این انجمن بود و من در واقع به او کمک می کردم. از اسفند سال گذشته که مشغله های او بیشتر شد و کمتر زمان داشت که برای این کار بگذارد، محبت کرد و این افتخار را داد که من به جای او سفیر دوستی این انجمن باشم.
البته همه زحمات را اعضای محترم این انجمن می کشند و من بیشتر سعی می کنم با حضورم در محافل آنها به جمع آوری کمک های مردمی، کمک کنم. من برای انجمن بیماران ام سی هم همین کار را می کنم. این کاری است که از دست من برمی آید و با افتخار انجام می دهم.
عاشق ورزش، دیدن فیلم و کتاب هستم
من خیلی دوست دارم به صورت حرفه ای و منظم ورزش بکنم اما وقت هایی که سر کار هستم به علت فشردگی کار باید به همان نرمش های روزانه در خانه بسنده کنم و فقط در فاصله بین دوتا کار می توانم به باشگاه بروم. اما قطعا ورزش و رژیم غذایی سالم برای من هم به عنوان بازیگر و هم به عنوان زن برای حفظ جوانی، لازم است.
البته که از پیری و اثرات بالا رفتن سن نمی توان جلوگیری کرد. کار ما هم یک جوری است که در زمان هایی که مشغول آن هستیم، برای تغذیه مان هم نمی توانیم برنامه درستی داشته باشیم.
جدای اینها به نظرم بیشترین چیزی که در زندگی های امروزی به آدم ها در همه جای دنیا لطمه می زند استرس، حرص و جوش و مسائل روحی است. همه ما باید سعی کنیم روحیه مان را تقویت کنیم.کار خیلی سختی است اما من سعی می کنم به خودم مسلط باشم و آرامش را بر زندگی ام حاکم کنم.
فعالیت های فرهنگی و اجتماعی به رسیدن به این آرامش کمک می کنند. کارهایی مثل فیلم دیدن و کتاب خواندن و ... من متاسفانه این اواخر وقت نکردم به تئاتر بروم و آخرین تئاتری که دیدم «مکاشفه درباب یک مهمانی خاموش» بود اما فیلم «پرسه در مه» را به تازگی در شبکه نمایش خانگی دیدم که به نظرم فوق العاده بود. همینطور«نارنجی پوش» را در سینما دیدم وبسیار لذت بردم.
کتاب هم که دوست هر شب من قبل از خواب است. چند تا کتاب را با هم شروع کردم. مجموعه کامل آثار عزیز نسین را می خوانم و طنز قلم او را خیلی دوست دارم.
از طرف دیگر کتاب «چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد» را دارم می خوانم. کارهای ناتالیا گینزبورگ، نویسنده ایتالیایی را هم خیلی دوست دارم و فکر می کنم روحیه این خانم به من خیلی شبیه است.
منبع:تماشا