سایر زبان ها

صفحه نخست

سیاسی

بین‌الملل

ورزشی

اجتماعی

اقتصادی

فرهنگی هنری

علمی پزشکی

فیلم و صوت

عکس

استان ها

شهروند خبرنگار

وب‌گردی

سایر بخش‌ها

ماجرایی کناره گیری محسن رضایی از سپاه

14 سال است برخی در رابطه با استعفایم از سپاه، داستانها ساخته و شایع کرده اند، گفته اند رهبری معظم انقلاب خواسته اند که فلانی در سپاه بماند ولی ایشان گوش نکرده و از سپاه بیرون آمده یا اینکه معظم له فرموده اند فلانی در سیاست وارد نشود ولی او عمل نکرده، اینها، هیچ واقعیتی ندارد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران محسن رضایی ماجرای کناره گیری خود از سپاه را اینچنین در وب سایت شخصی خود توضیح می دهد:
پس از چند سال توفیق حضور در صحنه ی مبارزه ی نفس گیر ملت ايران( از سال 1350 تا 1357 ) بالاخره با عنایات الهی و رهبری امام بزرگوار و مجاهدت امت والا مقام ، انقلاب اسلامی پیروز شد. بین دو راهی قرار گرفتم به دانشگاه بروم و درس نیمه تمام خود را به پایان برسانم یا به سیاست ادامه دهم . بالاخره به فعالیتهای سیاسی ادامه دادم با جمعی از دوستان، حزب تشکیل دادیم و مقدمات شرکت در انتخابات را فراهم می کردیم که ناگهان اوضاع کشور بهم خورد ابتدا تحرکات ضد انقلاب و سپس حمله عراق به کشور آغاز شد. لذا از سیاست فاصله گرفته و بنا به اقتضا وارد عرصه نظامی شدم اما در سال 76 پس از 18 سالوقتی آرامش و امنیت دوباره برای ملت ایرانبرقرار شد از سپاه استعفا داده و وارد عرصه سیاست شدم.

14 سال است برخی در رابطه با استعفایم از سپاه، داستانها ساخته و شایع کرده اند، گفته اند رهبری معظم انقلاب خواسته اند که فلانی در سپاه بماند ولی ایشان گوش نکرده و از سپاه بیرون آمده یا اینکه معظم له فرموده اند فلانی در سیاست وارد نشود ولی او عمل نکرده، اینها، هیچ واقعیتی ندارد. البته افراد زیادی هم به من مراجعه کرده و گفته اند که ما واقعیت را نمی دانستیم و چه بسا، پشت سر شما، غیبت کرده ایم و حلالیت طلبیده اند. اما بهرحال شرح ماوقع چنین است:

دهم خرداد 76 بود. قبلاً از طریق دفتر مقام معظم رهبری اعلام شده بود که معظم له، حقیر را فرا خوانده اند، خدمتشان شرفیاب شدم. فرمودند: در خصوص کنار رفتن شما از سپاه، گفته بودم صبر کنید خبرتان می کنم حالا وقتش رسیده، بگو چرا نمی خواهی فرمانده سپاه بمانی؟

ماجرا از این قرار بود که حدود سه سال قبل، به ایشان عرض کرده بودم اجازه فرمایند که فرماندۀ سپاه نباشم و فردی دیگر را بدین مسئولیت منصوب فرمایند و پس از آن در تاریخ 10/10/74 طی نامه ای 11 صفحه ای توضیحاتی داده و در نهایت از ایشان جابجایی در مسئولیت سپاه را خواسته و در پایان نوشتم:
«البته اگر حضرتعالی تکلیف بفرمائید که در سپاه بمانم ... تا آن زمان که موهایم سپید شود و با عصا به سپاه بروم، خواهم رفت ... و افزودم:

حقیر خود را مدیون انقلاب و بدهکار به آن می دانم و هیچ جیبی هم، برای خود از آن ندوخته ام. همه عشق من به استفاده از عمرم در تداوم مبارزه و خدمت به انقلاب و اسلام است ... بهرحال، اختیار من، در دست حضرتعالی است.»

پس از تقدیم این عریضه، معظم له فرمودند: صبر کنید خبرتان می کنم. اینک پس از سه سال، که برای من صبری طولانی بود و هر روز، بیش از گذشته، نگرانی هایی از وضعیت آینده کشور به من دست می داد، زمان موعود رسیده و در محضر ایشان بودم، فرمودند: استدلال هایتان را بگوئید، دلایلی را که از قبل، مهیا کرده بودم، برشمردم، خطراتی را که در بیرون سپاه و در جامعه احساس می کردم، عرض کردم. از جمله:

1. نگرانی هایی از آینده کشور چه در بعد اقتصادی، مدیریتی و چه در بعد دور شدن دولت از ارزشهای انقلاب.

2. به هدر رفتن نیرو و توانم در پادگان های نظامی، ضمن داشتن طرح هایی برای تحول فرهنگی و اقتصادی در کشور.

3. عدم جابجایی فرماندهان در رده بالای سپاه و بالنتیجه، خروج سپاه از جوانگرایی، به نحوی که سن متوسط فرماندهان سپاه، مرتباً بالا می رفت.

4. طولانی شدن مدت مسئولیتم در فرماندهی کل سپاه، که 16 سال از آن گذشته بود.

عرایض حقیر، دو ساعت ربع کم، طول کشید. در بین صحبتها هم، ایشان سئوالاتی می فرمودند و من پاسخ می دادم. در پایان فرمودند: مطالبتان تمام شد؟ عرض کردم: بله، ایشان ساعت را نگاه کرده، فرمودند: دقیقاً یک ساعت و سه ربع شد و افزودند، حالا، من قانع شدم که شما از فرماندهی سپاه کنار بروید. البته مصلحت نیست که بدون مسئولیت باشید. چرا که نیروهای حزب الهی نخواهند پذیرفت شما مسئولیتی نداشته باشید. شرط کنار رفتن شما هم، این است که نیروی جایگزین را پیدا کنیم و بعد شما کنار بروید. اگر آقای رییس جمهور، شما را برای پست معاونت اول، تقاضا کند من قبول می کنم ولی خود او باید بخواهد. نفر بعدی را هم برای فرماندهی سپاه پیشنهاد بدهید. ضمنا تا مدت ها باید به فرمانده جدید مشورت بدهید.

از معظم له سئوال کردم تعیین فرد بعدی برای فرماندهی سپاه چه مدت طول می کشد؟ آقا فرمودند: از چند هفته تا دو سال، ملاقات تمام شد. داشتم جلسه را ترک می کردم که فرمودند: خوب، حالا که از این در بیرون می رویم اگر از ما سئوال کردند، چه پاسخ بدهیم؟ هر دو باید یک حرف بزنیم و اضافه فرمودند: شما و من می گوئیم که حالا حالاها فرمانده سپاه هستی، دروغ هم نیست. چند هفته طول بکشد یا دو سال، و ادامه دادند: کنار رفتن شما از فرماندهی سپاه، موضوع مهمی است، اگر این مسئله، شایع شود، انعکاس خارجیِ خوبی نخواهد داشت. از اطاق ایشان که بیرون آمدم، فرمودند: فردا هم فرماندهان سپاه را بیاورید تا با آنها صحبت کنیم، چون شنیده ام در بین تعدادی از فرماندهان، شایع شده که شما استعفا داده اید.

فردای آن روز، فرماندهان اصلی سپاه را (حدود 70-80 نفر) که برای سمینار «سپاه آینده» در تهران جمع کرده بودیم به ملاقات ایشان بردیم. خوب بخاطرم دارم، نماز مغرب و عشاء را در حیاط، به امامت حضرت آقا، اقامه کردیم و پس از نماز، در یک محفل کاملاً خودمانی، گرد ایشان نشستیم. ایشان هم روی پله های حیاط نشسته و ما هم، دور ایشان حلقه زدیم ایشان بیانات مفصلی ایراد و از جمله فرمودند:

«شما بزرگان سپاه هستید، من به شما اعتقاد دارم، به این برادر عزیزمان، این آقای آقا محسن رضایی من از ته دل، اعتماد دارم و ایشان را از ته دل دوست دارم. اگر کسی غیر از این شنیده و غیر از این گفته، بدانید یا درست نفهمیده یا مغرضانه بوده یا نفهمیده، من به ایشان خیلی محبت و علاقه دارم. این هم که بعضی خیال کردند ما به آسانی دست از ایشان برمی داریم این هم اشتباه است، این هم کور خوانده اند. این آقا حالا حالاها ما بهش احتیاج داریم. من، آقای رضایی را، آقای آقا محسن رضایی را نخواهم گذاشت ایشان از ما کناره بگیرد و کنار برود. بالاخره به امید خدا، ایشان از اولی که آمدند و مشغول کار شدند در سپاه و در فرماندهی سپاه، با ما در ارتباط نزدیک و صمیمی بودند، تا الان هم الحمدالله همینطور بوده، بعد از این هم، تا هستیم انشاالله همینطور با هم خواهیم بود به فضل الهی و خداوند متعال، خیر مقدر بکند و آنچه صلاح این ملت و صلاح این کشور و صلاح این مجموعه سپاه است، آنرا انشاالله خداوند پیش بیاورد و شما را، یکایکتان را انشاالله خداوند مشمول دعای حضرت ولی الله الاعظم ارواحنا له الفداء قرار بدهد و روح امام را از شما راضی کند.» (متن بیانات مقام معظم رهبری که از نوار پیاده شده)

در این جلسه، حضرت آقا نسبت به حقیر اظهار لطف و محبت کردند و کلماتی را به زبان آوردند که خجالت کشیده و شرمنده شدم. از یک جمله ی معظم له دچار ابهام شدم و آن هم این بود که ایشان فرمودند: اگر همین الان هم بخواهم برای سپاه فرمانده تعیین کنم، آقا محسن را تعیین می کنم. «ابتدا فکر کردم که نکند نظر آقا طی چهل و هشت ساعت، تغییر کرده، بعداً دیدم که ایشان با دقت، کلمات را انتخاب کرده اند. یاد جمله آخر ایشان در دیدار خصوصی افتادم که فرمودند: دروغ هم نیست، وقتی که می گوئیم حالا حالاها ایشان فرمانده سپاه هستند، چه چند هفته و چه دو سال دیگر» در آن زمان، هنوز کسی برای جایگزینی من تعیین نشده بود و لذا، طبیعی بود که آقا بفرمایند:

«همین الان» هم اگر بخواهم برای سپاه فرمانده تعیین کنم، آقا محسن را تعیین می کنم. آنموقع هیچکس به این ظرافت فکر نکرده بود و نپرسیده بود که چرا آقا می فرمایند «همین الان». من هم سعی کردم که کسی متوجه نشود. بالطبع همه چیز، براساس تدابیر ایشان پیش می رفت.

خودم هم، هر روز بیش از گذشته، در محل کار حاضر می شدم، بگونه ای که شائبه ای مبنی بر ترک سپاه در اذهان، شکل نگیرد. ضمن اینکه آقا به من فرموده بودند که فرد جایگزین، معرفی کنم. چند نفر را معرفی کردم و ایشان هم یک نفر در ذهنشان بود که مطرح و مشورت فرمودند.
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.