نی‌نامه‌های عاشورایی

دومین گردهمایی بانوان اهل قلم با عنوان نی نامه‌های عاشورایی با حضور بانوان شاعر و نویسنده از سراسر کشور در پارک شهر تهران برگزار شد.

دومین گردهمایی بانوان اهل قلم با عنوان «نی نامه‌های عاشورایی» با حضور فرح روز فاتحی، مدیرعامل بنیاد آیه‌های ایثار و تلاش؛ سعیده حسینجانی، مدیر دفتر ترجمه حوزه هنری؛ فریبا یوسفی، عضو شورای ادبی نهاد و مسئول کمیته علمی کنگره و بانوان شاعر و نویسنده از سراسر کشور به صورت حضوری و مجازی، در سالن جلسات کتابخانه مرکزی پارک شهر تهران برگزار شد.

نی نامه‌های عاشورایی

حماسه بی زن و زن بی حماسه بی‌معناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست

کجاست خانۀ سبزی، بدون دستی گرم
که باغبان و پرستار و مرهم گل‌هاست

زن از نخست، اگر مادر است، اگر همسر
همیشه مظهر آرامش است و عطر صفاست

زنان لطافت تاریخی حکایات‌اند
که قصه گرچه غم‌انگیز، صبر زن زیباست

شبیه ساره صبور است و مثل مریم پاک
شبیه آسیه در مصر منجی موساست

گهی به هیئت بلقیس سرزمین سبا
گهی به هیئت هاجر نماد سعی و صفاست

بدون فاطمه، دنیا برای مولا هیچ
بدون فاطمه، پیغمبر خدا تنهاست

بدون زینب کبری کدام خطبۀ ناب
طلایه‌دار پیام بلند کرب‌وبلاست؟

زمان رسیده به تکرار مادرانۀ عشق
بگو به نام خدا شرحی از ترانۀ عشق

نغمه مستشار نظامی

شرمنده‌ام که دفتر بی‌برگم یک باغ کوچک است و شکوفا نیست
آن کس که وصف برکه حقیرش کرد، شایستۀ سرایش دریا نیست

باید چگونه از تو سخن می‌گفت لب‌های کودکانه و ذهنی خرد
که لحظه تلفظ فهمیدن، غفلت وزید و حنجره اش را برد

در واژه‌های سرد نمی‌گنجی، داغ است خون داغ تو بر دل‌ها
عمریست با حیات گره خورده است نام تو، مثل لاله که با صحرا

آن موج جاودانه که در هستی، انداخت تا همیشه طنین عشق است
با شیر اندرون شد و با جان هم، هرگز برون نمی‌شود این عشق است

***

ادعا می‌کنیم اگر بودیم ... نه مگر "کل یوم عاشورا"؟
عشق هرجا که خیمه زد خون شد، نام آن گشت دشت کرب و بلا

مرگ یا مرگ؟ برگزین زین دو! هر شب از انتخاب ناچاری
صبح در کارزار خواهد شد آنچه را برگزیده‌ای معنا

مرگ یا مرگ؟ شب سیاه است و این دوراهه همیشه در پیش است
تا بدانی چقدر راه است از مرگ تا مرگ، باش تا فردا

بار‌ها دیده‌ایم حفظ قیام، از به پا خاستن خطیرتر است
مرد باش و خطر کن و بسپار حفظ آن را به خطبۀ زن‌ها

هم حسن باش در سپیدۀ صلح، هم به ظهر مصاف باش حسین
در غروبی که غربتش سنگین، ذکر کن "ما رایتُ الّا... " را

بانگ "هَل مِن" به خاک غلطید و یاری ناصری به او نرسید
زن میدان جنگ ـ زینب ـ بُرد بانگ او را به مردم دنیا

آن پرستارِ دردمندِ صبور، باوفاداری و عزاداری
نقش برجسته‌ای رقم می‌زد: نقش زن در قیام عاشورا

فریبا یوسفی

سفره سخاوتش دوباره پهن
دست مهربانی اش همیشه باز

اربعین به اربعین
جیب او شبیه کیف بی بی ام پر از خوراکی است.

باصفا و خاکی است.
اشک‌های او فرات

خط به خط
رنج‌های با شکوه بر جبین او

از نواده زنان با اصالت قبیله بنی أسد
آن زنان روستایی غیور

کربلا زنی‌ست
با نجابت و صبور


***

از زبان ام وهب:

سر می‌دهیم تا که برایت سپر شویممانند شمع، پای غمت شعله‌ور شویم…
از جانب مسیح به سوی تو آمدیمتا با دم‌ات شهید شده، زنده‌تر شویم

ما را مباد مثل طِرِمّاح آمدندر راه دوست کاش که آسیمه‌سر شویم
از تو به ما همیشه فراوان رسیده استحاشا اسیر زندگی مختصر شویم

ما کی در این مسیر سر از پا شناختیم؟ گیرم که در هوای تو بی پا و سر شویم
ما را پسر برای همین روز داده اندای کاش در رکاب شما بی پسر شویم

عاطفه جوشقانیان

نی نامه‌های عاشورایی

زن قصه همیشه وصل و فراق‌ها
جغرافیای خوب و بد اتفاق‌ها

زن علت وجودی هر هفت آسمان
احساس افتخار زمین زینت زمان

گاهی مسیر گم شدن از راه مستقیم
آتش بیار معرکه، هیزم کش جحیم

تاریخ را ورق بزن و خط به خط بخوان
زن مادر است! مادر خوب و بد جهان

هم قدرت نهفته‌ی بازوی آرش است
هم باعث عبور سیاوش از آتش است

سودابه است و اهل دروغ و فریب‌ها
رودابه است و مادر نسل نجیب‌ها

از مهربانی اش همه‌ی قصه‌ها پر است
از مکر او روایت آفاق، دلخور است

تاریخ را ورق بزن و خط به خط بخوان
زن مادرست، مادر خوب و بد جهان

آن لشگری که ابن زیاد انتخاب کرد
زن بود! روی ترس زنان هم حساب کرد

در هم شکست لشکر مسلم به دست زن
درگیر شد به غربت یک جنگ تن به تن

تنها و بی پناه! رقیبش فریب بود
مسلم میان کوفه اگرچه غریب بود

یک زن صدای غربت او را جواب شد
یک زن امید ماندن یک انقلاب شد

خالی شد از حمایت او جای جای شهر
یک پیرزن امام جوانمرد‌های شهر

تاریخ را ورق بزن و خط به خط بخوا
زن مادرست، مادر خوب و بد جهان

راضیه جبه داری

در ادامه ژاله ایمانی، همسر شهید علی خوش لفظ ضمن بیان خاطراتی از همسر شهید خود و دیدار ایشان با حضرت آیت الله خامنه ای، اظهار داشت: همسر بنده روای کتاب «وقتی مهتاب گم شد» نوشته سردار حسام هستند. شهید خوش لفظ ابتدا راضی به نگارش کتاب نبودند، اما به فرمایش مقام معظم رهبری که فرمودند «رزمنده‌ای که رزم او ثبت نشود، جهادش به پایان نرسیده است»، پس از سی سال رزم، کتاب را نگاشتند.

وی افزود: همسر بنده از ابتدا آرزوی شهادت داشتند. کسی که به جبهه می‌رود و در راه امام حسین (ع) قدم بر می‌دارد، قطعا به جانبازی راضی نمی‌شود. خداوند توفیق شهادت را سرانجام به ایشان داد و به اعتقاد من این تأخیر در شهادت به دلیل دیدار از نزدیک با مقام معظم رهبری و دفاع از رزمندگان همدان بود. ایشان در کتاب خود، چیزی از خود نگفتند و در تمام زندگی اخلاص و صداقت داشته اند. شهدای ما تنها برای رضای خدا، نفس خود را زیرپا گذاشتند. خداوند توفیق دادند و شهید خوش لفظ پرورش یافته توسط مادری بزرگوار و باتقوا، از جان و مال خود در راه اسلام گذشت.

مونا اسکندری، نویسنده کتاب «عشق هرگز نمی‌میرد» در ادامه این نشست اظهار داشت: این کتاب روایت خانم پروین سلگی، همسر شهید میرزا محمد سلگی است که ایشان فرزند و خواهر شهید نیز هستند. سال ۱۳۹۷ به پیشنهاد شهید خوش لفظ به حوزه تاریخ شفاهی وارد شدم و کتاب خانم پروین سلگی را به دست گرفتم و پس از انجام حدود ۸۰ ساعت مصاحبه، کتاب را در ۱۵ فصل نوشتم. تقریبا همزمان با ارائه کتاب به ناشر، با شهادت شهید سلگی رو به رو شدیم و ۲ فصل دیگر مربوط به تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب «آب هرگز نمی‌میرد» و دیدار ایشان با حضرت آقا و نیز فصل شهادت و خاکسپاری به این کتاب اضافه شد. کتاب در مجموع شامل ۱۷ فصل بود که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد. این کتاب همزمان با میلاد حضرت زهرا (س) مورد تقدیر مقام معظم رهبری قرار گرفت. اینکه ایشان کتاب را مطالعه کردند و از نثر و محتوای کتاب رضایت داشتند، برایم انرژی بخش بود و دانستم که باید محکم‌تر در این راه قدم بردارم.

وی ضمن قدردانی از همسران جانبازان، گفت: پس از جنگ، جنگ برای همسران جانبازان تمام نشد و هر روز همسران خود را در آستانه شهادت می‌دیدند و با درد آن‌ها رنج کشیدند و این نشانه ایمان قوی آن‌ها است.

تنت سواحل مدیترانه است

در اندوه چشمانت جغرافیان نیلگون بیت المقدس پیداست

آبی پس از اشغال، آشفته و ابری

مسیح در آن غسل تعمید می‌دهد حواریون را

از نو زاده شده‌ای ای وهب‌ای ادراک بیت الحم در خاک غریب کربلا

یا لیتنا کنا معک

شهادتت قبول

***

من مسیح را دیدم که به ادراک حسینی حواریونش سجده شکر و پسندیده به جا می‌آورد

من مسیح را دیدم در رکاب عباس، تا لب رود فرات، آب در مشک محبت می‌ریخت

و از آن منبع نور

جرعه‌ای لم یزلی نوش نگاهش می‌شد

من مسیح را دیدم که به لفظی عبری

صوت قرآن اباعبدالله بر سر نیزه تلاوت می‌کرد

من مسیح را دیدم که به تثلیث وهب با قمر و هانیه در گرد حسین مومن بود

و در آن مرز یقیین بر سر نیزه صلیب.

چون حقیقت جاری است

چه تفاوت دارد که چه مذهب داری

درس عیسی یکی ست

سارا خلیفه

نی نامه‌های عاشورایی

در این حماسه، شکوهِ زنی پدیدار است

اگرچه درد، فراوان و داغ، بسیار است

مطیعِ امرِ ولیِّ خداست در همه جا

اگرخطیب شده یا اگر پرستار است

شبیهِ مادرِ خود، هم صبور و هم محجوب

شبیهِ مادرِ خود، داغدار و غمخوار است

پس از حسین، سپاهِ زنان به دنبالش

در انقلابِ دوباره، "بزرگ سردار " است

چه حاجتی ست به شمشیر، در سرای یزید؟

زبانِ نافذِ او، تیغِ حیدری وار است

به قلبِ زینب اگر کوهِ غم فرو ریزد

غمِ"قشنگ‌تر از کوه" را خریدار است

***

شد بسته راه وصل و گرفتم بهانه اش

آه از دم فراق و غم شاعرانشه اش

امشب به خانه آمده تا مرهمم شود

آن پرچمی که گند او بود خانه اش

همچون انار خون دل خویش می‌خورم

اشکم گواه می‌دهد از دانه دانه اش

شب تا سحر خوشم که به یادش گریستم

شب آه یاد مادر و غسل شبانه اش

یاد خرابه یاد نماز شکسته و شاعر شکست در غزل عاشقانه اش

امشب گواه می‌دهد این دل که می‌رسم

پای پیاده تا حرمین هم نشانه اش

ما را حسین دور خودش جمع می‌کند

قلب من و تو و همه عالم رسانه اش

عارفه دهقانی

در ادامه سمیه فضلعلی به خوانش نثری ادبی پرداخت:

با همان بازوان قدرتمندت چنان بر زمین کوباندی ام که خیال می‌کردم حالا حالا‌ها جایم قرص است؛ جایم سفت است و استوار. دلم خوش بود به نیمه‌های شب که تکیه ات را به من می‌دادی و ذکر می‌گفتی، اشک می‌ریختی و حالت دگرگون می‌شد. دلم خوش بود به دستان کودکانی که به شوق دیدنت دور من حلقه می‌شد و چرخ می‌زدند و نام تو آواز می‌دادند تا بیایی و جگر‌های سوخته شان را به نمی‌از مشک پربرکتت خنکا بخشی. دلم به خیلی چیز‌ها خوش بود. دل من و دل همه این خیمه‌ها که تو از این آستانه رصدشان می‌کردی مبادا دستبرد نگاهی و خیال خامی شوند. از دیشب که مشت‌های غیرتت را به من زدی که چرا دل خواهرت شور می‌زند؛ که چرا زینبت احساس غربت می‌کند، تنم لرزید. پایم سست شد و امروز که مدام می‌رفتی و می‌آمدی و سر به شانه ام گذاشتی و بغض‌های فروخورده بیرون خیمه را جاری می‌کردی، دیگر قرص نبودم، استوار نبودم. می‌دانستم طوفانی در راه است آنقدر که مرا و همه این خیمه‌ها را از جا بکند. چیزی نگذشت که آشوب دلم به بار نشست. حسین خمیده و خمیده با جانی نیمه و دستانی خالی از میدان به سوی من آمد. فکر کردم مثل تو می‌خواهد سر به شانه ام بگذارد. مثل تو به من تکیه کند، اما آمد و پاسخ تمام نگاه‌های تشنه عمو را با من بیان کرد. با همان دستانی که ازغم دیگر توانی نداشت، مرا که ستون خیمه ات بودم، مرا که به دستان پرقدرتت برپا کردی تا دلگرمی خیام حرم الله باشم از زمین جدا کرد و خیمه بی صاحبت به خاک نشست.

اشکی چکید باز هم از دیده ترش

یادش نرود خاطره روز آخرش

یک نیمروز زیر و زبر شد هرآنچه داشت

یک نیمروز آه چه آورد بر سرش

مضطر نبود، بود، تحیر نداشت، داشت

محشر نبود اگرچه بود نام دیگرش

خورشید را به چشم خودش تکه تکه دید

افتاد آسمان به زمین در برابرش

آیات حق مقطعه می‌شد یکی یکی

خون می‌چکید از پر و بال کبوترش

گهواره نقل مجلس بازاریان شد

هرکس شنید گفت که بیچاره مادرش

یک عمر آفتاب نشین بود، چون رباب

جز سایه حسین نمی‌خواست بر سرش

یادش به خیر خواب خوشی زیر سایه‌ای

حالا کجاست سایه عمه صنوبرش

چادر کشید روی سرش آی گریه کرد

جان داده بود کاش برای برادرش

رباب کلامی

گرچه سال‌ها در خرافه بود و جهل سرنوشت بی امان تو

گرچه زنده زنده در عمیق خاک دفن می‌شدند صدای جاودان تو

این میان، ولی تو از شکست خویش پاشدی

با شکوه جاودانه همصدا شدی

این میان، ولی حجاب تو، راه و رسم و انتخاب تو

روشن است و پایدار

بانوی بزرگ، روح تو بلند و بی قرار

بی گمان مسیر تو راه و رسم فاطمه ست

راه تو روشن و زلال همچو آینه ست

بی غبار، چون بهار

از فراز چادر نجابتت نور می‌وزد

پاکی وپر از عطوفت و دعا در بهار خانه ات

از حضور تو شادی و سرور می‌وزد

مادرانگی افتخار توست

با چنین حجاب و با چنین عفاف

سایه سار روشن بهشت بی گمان در انتظار توست

***

من حجاب را منشأ زلالی و شکوه دیده ام

من در این وقار استوار با خدای خویش عهد بسته ام

در حوادث زمانه و زمین پای عهد خویش تا همیشه ایستاده ام

در کتاب روشن خدا خوانده ام

واژه‌های ناب را

آیه‌های روشن حجاب را

زهرا محدثی

نی نامه‌های عاشورایی

این چه نوری است که تنور از نفسش تابان شد

ظلمات شب این شهر سحرگاهان شد

در کنار سر خورشید زبانم لال است

سوره نور به کاشانه من مهمان شد

تا سرت گرم به آغوش تنورم افتاد

خاک و خاکستر آن آجر آن هم نان شد

سال‌های برهوتم به تب چشمه رسید

کاسه چشم ترم لب به لب از باران شد

سوره کهف خدا سوره یاسین خدا

شهر با ذکر لبت هم نفس قرآن شد

تا نسیم از سر گیسوی سپیدت رد شد

متلاطم شد و در پیچ و خمش طوفان شد

به زمین چنگ زدم خون خدا را شستم.

ولی آن چشمه پر شور بقا جوشان شد

کاش همراه سرت با اسرا می‌رفتم

کاش می‌شد وسط قافله ات پنهان شد

چشم خون بسته تو مژده آزادی داد

به اسیری که گرفتار دو زندانبان شد

مهدیه نژادابراهیم

نی نامه‌های عاشورایی

عاشق شد و جانش همه در تاب و تب آمد

با وصل به دلدار به فصل طرب آمد

در آینه‌ها دید دل شعله‌ورش را

از خویش برون رفت و سپس در عجب آمد

مضمون بلند غزل صبح چه بشکوه

در محضر خورشید به رسم ادب آمد

افروخت به تاریکی این خیمه ستاره

آن مهر دل افروز که با ماه شب آمد

آیین مسلمانی او داد گواهی

پیوستهٔ این عشق، به اصل و نسب آمد

می‌رفت به میدان همهٔ جان و جهانش

در بدرقه «لا حول ولا...»‌ها به لب آمد

جاری شده باز از لب شط عطر شهادت

در کام عطش، داغ به طعم رطب آمد

پیچید به دشت از همه سو نعره این شیر

لشکر به عقب رفت... که ام وهب آمد

فاطمه نانی زاد

نی نامه‌های عاشورایی

باید از هجمه غم‌ها پدرت را برهانی

نکند باشی و باشد به دلش دل نگرانی

اگر امروز شنیدی که کسی نیست تو باید

بروی سوی خطر زود خودت را برسانی

سپری باش برایش پسرم در دل میدان

نرود سمت پدر سایه تیری ز کمانی

پدرت بوسه زنان بر لب عطشان تو می‌گفت

که تو مظلوم‌ترین کودک مظلوم جهانی

در خیال قد و بالای تو بودم که سه شعله

نرسیدم به خیالم نه رسیدی به جوانی

شده شش گوشه ضریحش که تو آرام بخوابی

که در آغوش پدر تا ابدالدهر بمانی

***

باز امشب همین که خوابم برد خواب ایام رفته را دیدم

خواب شمشمیر و نیزه و آتش، خواب این چند هفته را دیدم

بعد تو روز خوش ندیدم من

خواب دیدم که آمدی اینجا، چه خیال محال شیرینی

گریه‌ام تا بلند شد در خواب، سایه شوم دست سنگینی

کرد با تازیانه بیدارم ...

فاطمه افشاریان

نی نامه‌های عاشورایی

مائیم گرچه لشکر نصرانی حسین

مستیم از شکوه مسلمانی حسین

روزی که عشق در دل ما خانه کرده بود

دعوت شدیم محفل مهمانی حسین

از خشکسال در پی آب آمدیم ما

زنده شدیم در یم روحانی حسین

فرقی میان صومعه و کعبه نیست، چون 
نور مسیح بوده به پیشانی حسین

ام وهب، وهب به دل کارزار برد

در راه عشق و نهضت نورانی حسین

می‌خواست تا که مرهم تنهایی اش شود

باشد قرار و یار پریشانی حسین

فریاد زد میانه میدان و گفت و رفت

جان و سر وهب همه قربانی حسین

إِنّی زَعیمٌ لک و امیری حسَینُ مِنه

أُوقِنُ بالرَّبِّ رحمت رحمانی حسین

زهراسادات قاسمی

نی نامه‌های عاشورایی

دیگر کسی شبیه تو مادر نمی‌شود

مادر کسی شبیه تو دیگر نمی‌شود

گفتی اگر هزار پسر هم فدا کنم

با غصه‌ی حسین، برابر نمیشود

جز در کلاس درس تو، عباس اینچنین

آزاده و رشید و دلاور نمی‌شود.

چون گشت پیشمرگ امامش، بزرگ شد

 کس با نسب، امیر و قلندر نمی‌شود

تا لحظه‌ی وداع به او "یا اخا" نگفت

از این نجیب‌تر که برادر نمی‌شود

هیهات من الذله! امان نامه را درید

جز در امانِ حجت بی سر نمی‌شود

ما عاشق وفای ابوالفضل عاشقیم

لب‌ها بدون ذکر وفا‌تر نمی‌شود

عشقی که با دو دست ابوالفضل پا گرفت

جز با دو رود اشک، تناور نمی‌شود

ام البنین! بیا و نظر کن به حال ما

این شعر با دعای تو ابتر نمی‌شود

نصیبا مرادی

نی نامه‌های عاشورایی

بابا سکینه هستم

در دشت غم اسیرم

در کربلایی از درد

با کاروانی از عشق

در دست شمر نامرد


بابا دلم گرفته

بابای من کجایی

پیچیده بوی غربت

کی پیش من میایی


بابا نوازشم کن

میترسم از سیاهی

میترسم از یتیمی

از درد بی پناهی


بابا سکینه هستم

در سایه‌ی نگاهت

هرگز نگیر از من

لبخند روی ماهت

هم دختر تو هستم

هم جان عمه هستم

مثل همیشه امشب

مهمان عمه هستم


یک عمه مهربانی

با التماس و خواهش

لبریز از دعا است

سرشار از نوازش


آرام بغض کرده

ما دور او نشستیم‌ای کاش بازگردی

بابا غریب هستیم


وقتی که عمه می‌خواست

موی مرا ببندد

با بغض صورتم را

بوسیده و بخندد


دیدم که دست هایش

مثل همیشه گرم است

آغوش مهربانش

مانند ابر نرم است


من هم شبیه عمه

دایم در انتظارم

بابا سکینه هستم

هر چند بیقرارم


ما توی خیمه هستیم

بابای من کجایی

بابای مهربانم

کی پیش ما می‌آیی


بابای من چگونه

یا کی تو را بخوانیم

باید چه قدر تنها

در خیمه‌ها بمانیم


اصلا دلم بلد نیست

درس جدا شدن را

در دشتی از غریبی

از خود رها شدن را


بابا برادرم کو

مبازی ام کجا رفت

من را نبرد با خود

آرام و بی صدا رفت


بابا برادرم کو

در کربلایی از غم

راه گلوی من را

بغضی گرفته محکم


بابا برادرم کو

من بی‌قرار اویم

میخواهم از غم تو

در گوش او بگویم


بابا برادرم کو

این دشت داغ داغ است‌ای ابر‌ها ببارید

باران نیاز باغ است


قلبم گرفته امشب

سرشار از انتظارم

بابا سکینه هستم

هر چند بیقرارم


بابا عمو کجا رفت

این گرد و خاک‌ها چیست

حس می‌کنم که حتی

باران به فکر ما نیست


تا لحظه‌ای ببارد

شاید عمو بیاید

فریاد می‌زنم من

وقتی که او بیاید‌ای کاش می‌شدم ابر

تا بر همه ببارم

من که عموی خود را

این قدر دوست دارم


با اینکه تشنه هستم

آبی طلب نکردم

بابا سکینه هستم

بی آب تب نکردم


بابا بیا که رودی

در پشت سایه‌ها هست

مانند یک پرنده

در مشت سایه‌ها هست


با اسب خود عمو رفت

او را رها کند باز

تا رود سمت خیمه

شر شر بخواند آواز


وقتی عموی من دید

لب تشنه کودکان را

می‌خواست توی مشکش

بگذارد آسمان را


حالا صدای اسبش

تا خیمه‌ها رسیده.

اما کسی عمو را

این دور و بر ندیده


بابا عموی من کو

شاید در آفتاب است‌ای کاش سایه باشد

آنجا که ماه خواب است


بابا عمو نیامد

عمه پر از دعا ماند

با چشم‌های خیسش

درگیر بچه‌ها ماند

بابا بیا که عمه

بسیار بی قرار است

عمه همیشه باران

عمه خود بهار است


امروز دستهایت

از من چه قدر دور است

من گریه میکنم باز

عمه، ولی صبور است


حالا کنار عمه

سجاده می‌گذارم

من هم شکوفه هستم

در باغ بی قرارم


آری شکوفه هستم

با یک بهار انگار

جامانده در بیابان

در آفتاب بسیار


سجاده‌ی دلم را

در خیمه می‌کنم باز

با بال‌های زخمی

دل می‌دهم به پرواز


باید برادرم را

در نخل‌ها بجویم

درد غریبی ام را

با آسمان بگویم


من دختری که هر روز

با بوسه‌های بابا

لبریزم از نوازش

سرشارم از تماشا

امشب دلم گرفته

لبریز از انتظارم

بابا سکینه هستم

هر چند بیقرارم

اکرم السادات هاشمی پور

رهاست در وسط دشت پاره‌های تنت

کجاست یوسف در خون خزاب پیرهنت

به آسمان بسپاریم جان پاک تو را

زمین اگرچه گرفته ست جسم بی کفنت

گلوی نازک اصغر گلاب می‌ریزد

به سرخواره جگرپاره غم حسنت

هزار شور شکفته ست از هزاران زخم

از آن زمان که نشاندند نیزه بر بدنت

هنوز می‌رود این کاروان به سوی عراق

به جاودانگی زخم‌های روی تنت

شعار مشربتان تا همیشه‌ها جاری ست

زمین تشنه پر است از شرابه‌ی سخنت

فاطمه مظفری

نی نامه‌های عاشورایی

غافله آمده وقت است که آماده شوی

باید آماده شوی راهی این جاده شوی

وارث راه تویی رهرو این جاده تویی

وارث هرچه زن مومن و آزاده تویی

باز از کرب و برلا نغمه خون می‌آید

خوب بنگر که دل از سینه برون می‌آید

از سرآغاز زنی یار حسینی شده است

طوعه آغازگر کار حسینی شده است

پس از آن نیز زنان غافله سالار شدند

مال و جان داده در این راه وفادار شدند

زن اگر عزم کند دریا مواج شود

مرد از راهی زن راهی معراج شود

زن اگر رهبر باشد می‌رسد راه به حق

می‌شود مرد از این راه به دریا ملحق

پشت سر لشکر فرعون پی عفتمان

پیش رو نیل به فرمان خدا پشتیبان

چه کسی مثل خدیجه است زنی با ایمان

آری از دامن او فاطمه آمد به جهان

فاطمه آنکه به عالم همه الگوست بدان

علت خلق زمین آمدن اوست بدان

تقویت کرد چنان او چه کسی مولا را

تربیت کرد چو زینب که به غیر از زهرا

کیست زینب که فدایش شده صد سرو شهید

پورهنگ از غم او زهر جفا را نوشید

شده پای حرم او دل و جان قربانی

سر محسن حججی قامت قربان خانی

زینب آری که همه آیت عشق و نور است

زینب آری که پر از هیمنه و پر شور است

دشمن از گنبد و گلدسته او می‌ترسد

دشمن از گرد و غبار حرم او دور است

زینب آن عالمه که مادر حزب الله است

نام او ذکر لب اصغر پاشاپور است

زن در اسلام چنین است چنین است چنین

زن به انگشتر اسلام نگین است نگین

زن در اسلام نه برده است بدان ریحانه ست

زن الهه است قدیسه است سرور خانه است

آرمان در دل ما هست به قرآن سوگند

پای کاریم به خون عجمیان سوگند

سیده فرشته حسینی

نی نامه‌های عاشورایی

موج هرگز نیست از دریای بی پایان جدا

مثل جانی که نخواهد بود از جانان جدا

آسمان از دیدن تو آب شد، بیتاب شد

هر دو می‌باریم حالا، من جدا، باران جدا

باد‌ها عطر تو را از روی نی می‌آورند

بوی گل از گل نخواهد گشت با طوفان جدا

آتشی خواهد شد و بر سینه‌ها خواهد نشست

انچه را از جان خواهر کرده این هجران جدا

صوت "انّی لا اری الموت" آمد از پشت سرم

راه سخت پیش رویم نیست از رحمان جدا

تا قیامت غصه از قلبم نخواهد شد برون

تا قیامت قصه‌ی این غصه از انسان جدا ...

نور تو پایان ندارد بر دو عالم جاری است

کی شود خورشید دین از عالم امکان جدا

تا قیامت در بر دامان سلطانیم ما.

چون نمی‌گردد گدا از محضر سلطان جدا

محدثه آشتیانی

نی نامه‌های عاشورایی

گریه کردم دلم آشوب شد و ترسیدم

منتظر بودم و از دور عمو را دیدم

سایه‌ها نیزه به دست آمده بودند همه

شاد و سرزنده و مست آمده بودند همه

چشم چرخاندم و دیدم تب و تاب همه را

دوره کردند خدایا پسر فاطمه را

"چشم" دریای پر از گوهر ناب است، ولی 
زخم افتاد به چشم و دل فرزند علی

دیدم آیینه‌ی چشمان عمو را در خون

غرق شد پیش من آیینه‌ی دریا در خون

اشک از مشک سرازیر شد و باران شد

خنجر از پشت به پهلوی عمو مهمان شد

بر دل دشت غبار غم و اندوه نشست

دیدم آن لحظه به چشمان خودم کوه شکست

هیچکس تاب تماشای چنین درد نداشت

طاقت دیدن افتادن یک مرد نداشت

آنکه افتاد زمین ماه بنی هاشم بود

همقدم، همدم و همراه بنی هاشم بود

درد بر شانه‌ی افتاده‌ی بابا سنگین

دشت در بهت و سکوت و دل دریا غمگین

ماه و خورشید که یکباره زمین افتادند

ناکسان سنگ به دست آمده جولان دادند

آتش افتاد به جان فرصت فریاد نماند

از یتیمان و زنان هیچکس آزاد نماند

دشت در سیطره‌ی گله‌ی گرگ است خدا

بر دل کوچکم این درد بزرگ است خدا

شرح این واقعه از موی سفیدم پیداست

خطبه ام درد دل ساده‌ی من با باباست

هیچ تاریک دلی، نور نمی‌فهمد چیست؟!

"چشم بینا" و "دل کور" نمی‌فهمد چیست

دل نمانده است برایش که پریشان باشد

تا که از کار خودش سخت پشیمان باشد

هیچکس در دل این شهر دلش با ما نیست

هیچکس در پی روشن شدن دل‌ها نیست

*خطبه می‌خوانم و یک شهر دلش می‌گیرد

دختری غرق تماشای پدر می‌میرد

محبوبه راه پیما

نی نامه‌های عاشورایی

عرش کربلا

جبریل رفته تا تن بی سر بیاورد

تا یک بهشت از گل پرپر بیاورد


از اشک زائران، عطشِ مشک پر کند

آبی برای چشمه‌ی کوثر بیاورد


یک مشت او ز تربت خونین کربلا

تا آسمان به نزد پیمبر بیاورد


جبریل رفته آل علی را به احترام

تا آستان حضرت مادر بیاورد


رفته برای روضه جانسوز آسمان

از خطبه‌های زینبِ خواهر بیاورد

 
تا آسمان ز داغ زمین خون به دل شود

یک قطره خونِ حضرت اصغر بیاورد

فاطمه ناظری

نی نامه‌های عاشورایی

خارزاری شوم

دریغ و درد

کودکان دارالعشق

تشنگی را جا گذاشتند!

هرم سوزناک هوایی شرمگین

مدیحه گوی تاریکی می‌رقصد!

و باران تا رستاخیز عظیم

مو‌های سه ساله‌ای را شانه می‌کند...

تمام رنگ‌های جهان تکراری ست

جز سرخ

که در فراسوی تجسم

در بطن فریبای زندگی

واگویه کرده است

افسانه آن مرگ‌های زیبا را!

دل‌های دور از دسترس

ندانستند

که بر تقارن آسمان و انعکاس نور

وصال دوست

صبر این مقدار نمی‌خواهد!

قدری نام و نشان

ذوقی که در پیاله است

ارتفاع بال‌ها

تکامل نفس‌های تشنه

جهانی سرگشته چو پرگار!

کسی نقطه صفت، بی سر

گرد یار می‌رقصد...

دلم روشن است

به زنی

که هزار بار می‌میرد

راز خلقت از پرده برون افتاد

در سرزمین رندان، بوسه گاه فرشتگان

آیا کسی هست یاری کند!

مهین نظری

نی نامه‌های عاشورایی

در حوالی خیمه‌های حرم

بانویی بیقرار میگرید

در هوای غروب پاییزی


مثل ابر بهار میگرید

چند روزیست کودکش بیتاب

کنج گهواره روضه‌ها دارد

ریشه‌ی خنده هاش خشکیده

مقتلِ اشک بی صدا دارد

آنقدر تشنه است شش ماهه

آسمان را سراب می‌بیند

تیر می‌آید و علی آن را

مثل یک مشک آب میبیند

یاد لبخند‌های شیرینش

 چه به روز رباب اورده

در سراب خیال می‌بیند

که عمو رفته آب آورده

تیر تنها بهانه‌ای شده بود

تا که شش ماهه هم شهید شود

پیش مادر شهید‌های حرم

مادرش نیز رو سپید شود

فاطمه بیرامی

من شنیدم یه روز یه دریایی

بغض کرد و شکست و بارون شد

اشک چشماش چکید تو دل رود

از همون روز رود حیرون شد

من شنیدم که رودخونه ده

از همون روز که دلش خونه

از همون روزه که پریشونه

بی قراره، یه جا نمی‌مونه

پنجره باز میشه سوی خدا

رودخونه پر از صدای توئه

اسم تو ذکر هر شب آبه

شاید این رود گریه‌های توئه

مادرم میگه آب دلتنگه.

اما اونقدر میره تا برسه

کسی انگار داره صداش میزنه

میره به ساحل صدا برسه

شنیدم مردم ده بالا، ده پایین شبا غریبونه

وقتی دلتنگ صحن تو میشن

حرفاشون رو میگن به رودخونه

عکستو بی هوا بغل کردم

می‌شنوم باز صدای بابا رو

میگه بس کن، نترس

آقا داره هوای دختر شهیدا رو

میگه نقاشیتو به آب بده

توی کاغذ بکش یه شاخه یاس

رودخونه میره به پابوس

مرد مردای کربلا عباس

اسم پاک تو شعرو روشن کرد

نور این شعرو ماه آورده

این ترانه که نذر اربعینه

به غم تو پناه آورده

دعوتش کن شبیه قاصدکا

دعوتش کن شبیه باد و نسیم

جای دوری نمیره آقاجون

اربعین دعوت یه طفل یتیم

ماهرخ درستی

نی نامه‌های عاشورایی

معرکه‌ی سرخ

تمام معرکه‌ی سرخِ دشت، برسر من بود

و تکیه گاه من آنروز، صبر خواهر من بود


هجوم تیر و خطر بود در سیاهی میدان

چه جای غصه که ماه زمین برادر من بود


چه باک از اینکه به میدان صدای نیزه بپیچد

چرا که خاطره‌ی نهروان برابر من بود


تمام تاب و توانم، رسول تازه جوانم

علی اکبر لیلا شکوه لشکر من بود


نماز شرط رسیدن به عشق بود و چه زیبا

به صف شدند جماعت، زهیر سنگر من بود


رسید نوبت شش ماهه‌ای که در دل میدان

صدای باور من بود، مرد آخر من بود


رباب گریه کن، اما به افتخار که پیداست

شکوه روضه‌ی میدان علی اصغر من بود

سمانه خلف زاده

مرا ببر به زادگاه دل، به خاک ریشه‌های محکم

بدل کن از گِلم به عاشق، به برترین نژاد آدم

ببر مرا به سرزمینی که تکه‌ای از آسمان است

نه آسمان! که سرزمینی به وسعت تمام عالم

بهشتْ پابرهنه آمد به سوی مرد تشنه‌ای که

زمین به دید چشم‌هایش کمی خنک‌تر از جهنم

مرا شروع کن از اول، از آدمی که سیب را دید

و سیب را نچید و در دم به عشق گفت: خیر مقدم!

مرا ببر به زادروزت، اگرچه جشن خاک و خون است

زمان! تولدت مبارک! دوباره در دَه مُحرم

ایمان طرفه

او غنچه‌ی که بود که طوفان ز شاخه چید؟

عطر کدام دسته گل از معرکه وزید؟

طوفان نشست، مادر دلواپس ایستاد

بالا بلند، دلبر خود را، ولی ندید.

چون رخت رزم چادر خود را به سر کشید

آسیمه سر به سوی گل پرپرش دوید

وقتی نشست راس وهب روی دامنش

گویی که طفل در بغل مادر آرمید

در سینه‌اش به سان شرر شعله می‌کشید

هر قطره خون که از سر گیسوش می‌چکید

راضی نشد به داشتنش راسخ ایستاد

با گام‌های محکم تا دشمنش رسید

«این سر فدای تشنگی اصغر حسین»

راس وهب کبوتر جلدی شد و پرید

از هول این صلابت تهمینه وار او

یک لشگر ادعا به پناه سپر خزید

برگشت سمت خیمه بدون پسر، اگر.

اما حسین خون وهب را خودش خرید

ریحانه ابراهیم زادگان

نی نامه‌های عاشورایی

آسمان کربلا سیراب شد

دشت‌های نینوا بی تاب شد

علقمه آکنده از زهر بلا

نخل‌ها از خون یاران مبتلا

در غبار تیرو تار افزون شده است

در دیار غربتش مدفون شده است

آه می‌بینم که شیری بی سر است

جای دیگر دست شیری دیگر است

خون هفتاد و دو پروانه را

خون آن شش ماهه دردانه را

خیمه‌های آتش در خون شده

دشت از آلاله‌ها گلگون شده

کربلا تصویر آتش بر تنش

آتش بی انتها در خرمنش

شوره زار کربلا دریا شده است

خاک شور کربلا معنا شده است

در شهامت در رشادت در فلک

او شده است اندر رسالت، چون ملک

آسمانش، چون بلورمرمری.

چون شفق آید به سان دلبرین

در ره دین زینبش عباس او

پرچمش در دست، چون الماس او

نهضتش با پرچمش احیا شده

با نسیمش ایده هامان وا شده

یادباد آن روزگاران یاد باد

تا قیامت نوحه و فریاد باد

عاشقان بر سینه و سر می‌زنند

دور آن شش گوشه اش پر می‌زنند

بابانژاد

فرح روز فاطمی، دبیر هفتمین کنگره شعر زنان عاشورایی ضمن ابراز خرسندی از حضور در این نشست، اظهار داشت: چندین سال است که توفیق برگزاری کنگره شعر زنان عاشورایی در مشهد و تهران، نصیب ما شده است. همراهی افراد فرهیخته در این مسیر ما را به موفقیت رساند؛ دکتر قزوه، یکی از این اشخاص بوده اند. ایشان در واقع رئیس شورای سیاستگذاری این کنگره بوده اند که در این سال‌ها کمتر دیده شدند. انشاالله این کنگره امسال نیز با مشارکت سازمان‌های فعال در حوزه هنر و ادب به خوبی برگزار شود. 

وی همچنین از تلاش‌های نغمه مستشار نظامی به عنوان دبیر کنگره و فریبا یوسفی به عنوان مسئول کمیته‌های داوران و محتوا تقدیر کرد و گفت: امید است با حضور بانوان شاعر، این کنگره در شأن حضرت زینب (س)، زنان عاشورایی و زنان انقلاب و مقاومت باشد. در این کنگره بخش ویژه‌ای به نام حضرت خدیجه (س) شکل گرفته و جایزه ویژه‌ای برای این بخش در نظر گرفته شده است.

فاطمی در خاتمه از بانوان حاضر در نشست برای شرکت در هفتمین کنگره زنان عاشورایی دعوت کرد.

بهار، آمده بر پیکر تو بوسه زند

به زخم‌های ملال آور تو بوسه زند

نسیم، آمده با لشکر گل و سبزه

به دست‌های نوازشگر تو بوسه زند

چه حکمتی ست که خورشید آرزو دارد

بر آستان رفیع سر تو بوسه زند؟

چه حکمتی است که مهتاب آرزو دارد

بر آسمان بلنداختر تو بوسه زند؟

ستاره پشت ستاره، فرود می‌آید

که تا سپیده به چشم‌تر تو بوسه زند

نشسته است به ذکر و قنوت اقیانوس

مگر به عرصه پهناور تو بوسه زند

عجیب نیست که طاووس باغ علیین

به جان فشانی خوش منظر تو بوسه زند

چنان بلندمقمی که جبرئیل امین

هزار بار، به بال و پر تو بوسه زند

تو را چه کار به گودال قتلگاه،‌ای شاه

ملک، روان شده بر محضر تو بوسه زند

تو را چه کار به لب تشنگی، ذبیح الله

فرات آمده بر ساغر تو بوسه زند

تو را چه کار به دربار شام و طشت طلا

جهان به تربت پرگوهر تو بوسه زند

قلم به خاک می‌افتد مگر که یک لحظه

به شاخسار غزل پرور تو بوسه زند

امان بده دل مردابی من، آقا جان

دمی به ساقه نیلوفر تو بوسه زند

اگر خطا نکنم تیر هم تمنا کرد که بر گلوی علی اصغر تو بوسه زند...

سارا جلوداریان

نی نامه‌های عاشورایی

تقسیم کردی با خدا دار و ندارت را/ با بخششت پر بار می‌کردی بهارت را

در باغ‌های دامنت می‌کاشت پیغمبر/ از یاس و نرگس تا گل سرخ انارت را

از بخششت دست زمین و آسمان پر بود/هرگز نفهمیدند لطف بی شمارت را

تو مادر زهرا و ام المومنین هستی/ بالاتر از این نیست شان آشکارت را

در خانه ات روح الامین در رفت و آمد بود/ همپای تو او سجده کرده کردگارت را

بانو تو ماهی، آسمانت قلب پیغمبر/ زیباترین جایی که طی کردی مدارت را

بعد از تو زهرا مادری می‌کرد در خانه/ می‌شست با دردانه‌ی اشکش مزارت را

الهام نجمی

در ادامه زهرا سلحشور، نویسنده به معرفی آخرین اثر خود با عنوان «داوت» پرداخت و گفت: «داوِت» روایت زندگی‌نامه داستانی یکی از جانبازان جنگ‌تحمیلی به نام رمضانعلی خردمند است که با وجود عوارض ناشی از موج انفجار تصمیم می‌گیرد در روستایی متروکه و در جبهه ایثار و جهاد به خدمت ادامه دهد. در برهه‌ای که طالبان به خراسان شمالی هجوم آوردند و بخش‌هایی از جمله روستای محل تولد رمضانعلی خردمند را تصرف کردند، ایشان به کمک نیرو‌های سپاه به این روستا برگشتند و آنجا را از دست طالبان نجات دادند.

گفتنی است، داوت در گویش محلی به معنی حامی بزرگ مردم روستا است.

نی نامه‌های عاشورایی

گهواره تاب می‌خورد

بی‌تابم علی جانم...

رفتنت چه اندوه عظیمیست که

مادرت را به قامتِ

هزار سال پیر کرده‌است؟

از روی نی می‌بینی مرا!

دستان لرزانم را

اشک‌های لغزانم را!

چقدر با آن چشمان نیمه باز

شبیه عمویت شده‌ای...

چقدر بزرگ شده‌ای...

علی جانم؟

مگر در گهواره به خواب

رفته‌ای که این‌گونه بر فراز نی تاب می‌خوری؟

تاب نخور مادر به فدایت

تاب ندارم مادر به فدایت...

نگاه از من نگیر علی جانم...

بگذار به کمال ببینمت علی جانم...

با این غم چه کنم؟

چه کنم که شیر مادرت

جریان گرفته‌است و

تو بر دستان پدرت جاری شده‌ای...

چه کنم که در رثای تو تاری

به چشمانم و عقده بر زبانم افتاده‌است...

آه که سینه‌ام می‌سوزد...

که آتش در گلویم نفیر می‌کشد...

مدام میان قنداقه‌ای خونین.

می‌جویم تو را...

از میان قنداقه عِطر تو می‌آید تو، اما نه...

آه که عِطر تو می‌آید تو، اما نه...

آرام می‌گویم

تنها درد دلم را با تو می‌گویم...

بر ناقه‌ی بی‌جهازی نشسته‌ام

تمام بادیه را برایت لالایی می‌گویم...

لالایی می‌گویم و

صدای ناله‌ای بی‌قرار در

گلوی نازک بریده‌ات قد می‌کشد

و سیلی به صورتِ

سرخ صحرا می‌زند...

بین من و تو بماند علی جانم...

اینکه الف قامت مادرت چگونه

این‌گونه کمان‌وار خمیده‌است

بین من و تو بماند علی جانم...

گهواره تاب می‌خورد

بی‌تابم علی جانم...

زهرا پناه

نی نامه‌های عاشورایی

برای اصغر شش ماه از زبان رباب

معما بود مرگ‌ای طفلکم، اما تو حل کردی

شرنگ تلخ را در کام، احلی من عسل کردی

همیشه کودکان با خاک بازی می‌کنند، اما

شهیدِ کودک من، خوب بازی با اجل کردی

سواران عرب در جنگ میلی با رجز دارند

تو پیش از حرف گفتن، دستبردی با عمل کردی

برایت زندگانی اصغر من سخت کوچک بود

متاع زندگی را با خدا، نعم‌البدل کردی

سر دوش پدر آن روز درس زندگی دادی

خطیب من چه بازی‌ها تو با طول امل کردی

بهانه آب بود، اما تو بعد رفتن اکبر

به گریه رخصت جنگیدنت را محتمل کردی

زنی گمنام بودم در میان کاروان عشق

چه کردی، مادرت را این چنین ضرب المثل کردی

کبری حسینی بلخی

نی نامه‌های عاشورایی

قسم بر آیه‌های پاکِ قرآن

به دشت کربلا، اندوه انسان

یمن، سوریه، لبنان و فلسطین

بلندی‌های جولان، دیریاسین

به سربازان گمنام و رشادت

علی وردی و الداغی و غیرت

جهان در جامه‌ی سرخ قیام است

به راه روشن خون امام (ع) است

قسم بر وسعت غمبار رخداد

به اشک و شعله‌ی شب رنگِ بیداد

به قاسم ها، علی اکبر (س)، جوانی

شقایق‌های دشت ارغوانی

به سوز غصه‌های نای زینب (س)

علی اصغر (س)، رقیه (س)، تشنگی، شب

به رسوایی خولی، شمر ملعون

به حرّ و پیکرِ غلطانِ در خون

به دستان بریده، مشکِ گریان

به خورشیدی که بی سر شد نمایان

به تشت و خیزران و نیزه و آه...

بزودی منتقم می‌آید از راه!

به غم‌های غزل... قطعه... قصیده...

خبر‌های خوش از منجی رسیده

به همراه پرستو‌های بی تاب

شبی که نقره می‌بارد ز مهتاب.

رسد هنگامه‌ی فتح و ظهورش

منور می‌شود عالم به نورش...


صبا فیروزی

نی نامه‌های عاشورایی

برایتان چه بگویم که ایل غارت شد

که سهم شیرزنان حرم اسارت شد

برایتان چه بگویم ز معجری برخاک

ز خار‌های مغیلان ز چادری صدچاک

برایتان چه بگویم ز اشک‌های رباب

ز چشم‌های پر ازخون ز سینه‌های کباب

برایتان چه بگویم عطش عطش در جان

برایتان چه بگویم ز آتش دامان؟

برایتان چه بگویم که گوشواره چه شد؟

و یا ز پرسش طفلی که گاهواره چه شد؟

برایتان چه بگویم که ایل غارت شد

که سهم شیرزنان حرم اسارت شد

برایتان چه بگویم که خون به لب آمد

که عصر روز دهم آسمان به شب آمد

برایتان ز کدامین غم و بلا گویم

چگونه با چه زبانی ز کربلا گویم

غم تمام حرم را به دوش دارد او

نخفته گرد حرم گشته آن گل شب بو

تمام مردی عالم به چادرش پنهان

و چشم خیس ملائک به غیرتش حیران

تمام هستی سالار کربلا زینب

نگین و زینت مولای هل اتی زینب

صدای قلب زمین در صدای او گم شد

همو که حرف و کلامش چراغ مردم شد

همو که خطبه سرخش به عشق جان می‌داد

و راه سبز خدا را به دل نشان می‌داد

همو که رعد کلام علی به لبهایش

همو که نام حسین ست ذکر شبهایش

همو که خطبه نابش شدست کوثر عشق

همو که زینت مولای ماست دختر عشق
مریم عربلو

نی نامه‌های عاشورایی

نشان

تیک تاکِ لحظه‌ها

از غم و غریبگی پرست

در سرم صدای شیهه‌ای بلند

در برابرم

ردِّسُمّ اسب‌ها

میروند و دور می‌شوند

شک ندارم این همه

یک نشانی است
یک نشان از کسی که آسمانی است

آمده‌ست آشنا کند مرا

ذره ذره با خودم
من که روز و شب

در دلم شبیه خوانی است

حمیده سیوانی امیرخیز

نی نامه‌های عاشورایی

داداش ناز من علی اصغر

در گوشه‌ای از خیمه بیدار است

او می‌مکد انگشت شستش را

از صبح او مشغول این کار است

هر چی که نازش میکنم اخموست

یک ذره هم اصلا نمی‌خندد

با این که خیلی خسته است، اما 
او چشمهایش را نمی‌بندد

داداش من یک کم تحمل کن

الان عمو با آب می‌آید

آنوقت بر لب‌های تو لبخند

در چشم هایت خواب می‌آید

طیبه شامانی

نی نامه‌های عاشورایی

دلتنگی

مادربزرگم یک کمد دارد

از یادگاری‌های رنگارنگ

می‌بینمش رفته سراغ آن

وقتی که خیلی می‌شود دلتنگ

پوتین خاکی، یک لباس سبز.

سربند قرمز رنگ ' یا عباس'

از دایی ام هرچه که جامانده

در این کمد او چیده با وسواس

با یاد فرزند شهید خود

وا می‌کند گاهی در آن را

حس میکند یک کربلا اینجاست

روی لبش ' یا زینب کبری '

دیدار با این یادگاری‌ها

مثل زیارت خوب و شیرین است

هر روز، هر هفته، سر ساعت

داروی دلتنگی او این است


سمیه بابایی

نی نامه‌های عاشورایی

من از تو هیچ چیز نمی‌دانم.

اما صدای نوحه‌ی این مردان

خط می‌کشد به روح پر از دردم

روی از غبار حادثه برگردان

می‌سوزم از درون جگر، اما 
تو می‌شوی برای دلم درمان

تو نیست، نیستی! تو پر از هستی

تنها امامزاده‌ی بی مرگان

آه‌ای بزرگ مرد پر از دریا

برگرد از این قبیله‌ی سرگردان

تغییر کن حوادث بی تاریخ

آرام شو ترانه‌ی بی پایان

دریای اشک، من! تو خود کشتی

نوحم تو می‌شوی، تو در این طوفان

من از تو هیچ نمی‌دانم.

اما صدای سینه این مردان 

زهره زارعی

نی نامه‌های عاشورایی

با پلک زخم و با نگاهی مات، غم دیدند/ از کربلا تا آن سرِ شامات، غم دیدند
دیدند قرآن را میان رحلی از خون با/ تقطیع وصرف هریک از آیات، غم دیدند
زن‌های بی جان با دم نیمه شبی طفلی/ «موی سپید ما نشد سوغات»، غم دیدند
این سو خواتین حرم، آن سو یهودی ها/ یعنی ملائک بین آن اوقات، غم دیدند
هم طعن خوردند حضرت سجاد هم حسرت/ هم پا به پای عمه‌ی سادات، غم دیدند
غم را چگونه غیر از این تعبیر باید کرد/ در سایه سار قبله‌ی حاجات، غم دیدند
ظهر عطش یک سو، ولی گفتند اهل البیت/ جور دگر دروازه‌ی ساعات، غم دیدند
آل علی و ازدحام آن ورودی ها/ ال علی و کوچه تنگ یهودی‌ها
آل علی و ناقه‌ی بی محمل و زنجیر/ بر استخوان طفلکان جای کبودی‌ها
خاکم به سر روبنده‌های دست قاتل ها/ خاکم به سر چشمان بی شرم جهودی‌ها
بین تلاوت‌های قرآن از لب عطشان/ رقص و دف و کل در بساط هم سرودی‌ها
ناموس آل الله بودند‌ای حرامی ها/ناموس پیغمبر همان پوشیه دودی‌ها
صبر دل شیعه لبالب شد می‌آید او/ با پرچم سرخ لثاراتش به زودی‌ها
زهرا پهلوانی

نی نامه‌های عاشورایی‌ای کاش کسی معرکه را جمع کند
افسار سپاه سکه را جمع کند
یا چشم مرا بگیرد و جانم را
یا این دل تکه تکه را جمع کند

***
با اینکه غمی بزرگ بر دوش من است
او نیست، ولی صداش در گوش من است‌ای هق هق بی امان کمی بند بیا
حالا که سر پدر در آغوش من است

***
عمریست سرم بر آستانت... دیدی
من نیز یکی از عاشقانت ... دیدی‌ای عشق بگو بگو مرا هم یک شب
دردسته‌ی زنجیر زنانت دیدی

***
تاریک شده ست چشم صحرا انگار
از من تا. تو چه راه دوری اینبار
گفتند میان نیزه‌ها پنهانی
در ظهر که دیده ماه را در نیزار

***‌ای کاش قدم به دورو بر بگذاری
یا بردل سنگ‌ها اثر بگذاری
تا سینه ام ازهیزم اندوه پر است‌ای کاش بر این تنور سر بگذاری

***
شاید این بار واژگون گریه کند
بنشیند و تا مرز جنون گریه کند
از دید تو، من هنوز سنگم، اما سنگی که بلد شده ست خون گریه کند

***
لرزید دوباره دست و پای قلمم
هر صفحه گریست همصدای قلمم
وقتی که ورق ورق پراکنده شدی
شد شرح غمت سخت برای قلمم

***‌ای فاصله با دلم کمی راه بیا
هی دور خودت نپیچ، همراه بیا
بگذار که دستم به ضریحش برسد‌ای جاده نرو... بمان و کوتاه بیا

سعیده اصلاحی

نی نامه‌های عاشورایی

تو معنی انسانی و انسان نمی‌فهمد تو را / مخلوقی، اما عالم امکان نمی‌فهمد تو را
ما که مسلمانیم، دین ما کجا ایمان تو؟ / آنجا که حتی حضرت سلمان نمی‌فهمد تو را
تو باطن وحیی چرا با آیه‌های محکمت/ واضح‌ترین تفسیر از قرآن نمی‌فهمد تو را
هستی درون کشتی امنت به ساحل می‌رسد/ دیگر چه غم داری اگر طوفان نمی‌فهمد تو را
خون خدا می‌جوشی و این‌خاک احیا می‌شود / گرچه به قدر قطره‌ای باران‌نمی فهمد تو را
از بس که بالا رفته‌ای منزل به منزل ماه من/ برهان نمی‌داند چه شد؟ عرفان نمی‌فهمد تو را
این اشک‌ها می‌جوشد و ما در مسیرت ساکنیم/ دریای غم! این رود بی پایان نمی‌فهمد تو را
در قتلگاهت باز هم فکر نجات دشمنی/ گاهی گمانم عشق هم چندان نمیفهمد تو را

الهام صفالو

نی نامه‌های عاشورایی

هر شب به هوای روضه مهتاب شود

با نوحه او ستاره بی‌تاب شود

آه از ته دل کشید و از سوز دلش

حتی دل سنگ‌های تف آب شود

***
شاه‌بانوی عالمی وقتی

دست‌بوس حسین باشی تو

چقَدَر حس ناب و شیرینی است

که عروس حسین باشی تو
خوش به حالت رسول را دیدی

از دل نور ماه رد شده‌ای

تو مسلمان شدی به عشق حسین

راه صد ساله رو بلد شده‌ای
عالمه، فاضله، مجلله‌ای

در میان زنان سری بانو

در وفاداریت شهید شدی

پیش پایت ادب زده زانو
سیصدوشصت‌وپنج روز فقط

تو به خورشید شهر تابیدی

سیصدوشصت‌وپنج شب با ماه

اشک باریدی و نخوابیدی
بس که در آفتاب سر کردی

روی خورشید کم شده دیگر

پوستت سوخت مثل آن جگرت

کمر غصه خم شده دیگر
در رثایش غزل چکیدی و بعد

شعرهایت سر زبان‌ها ماند

اولین شاعر عزیز حسین!

روضه خواندی و شهر را سوزاند
هر کجا را که دیده‌ای در دشت

هر قصیده شبیه مصرع بود.

چون که دیدی حسین را بی‌سر

شعرهایت بدون مطلع بود

گریه کم کن، کمی بخند رباب

برکه‌ات را ببین که دریا شد

علی کوچکت بزرگ شده

چقَدَر زود قدّ بابا شد

زهرا مرتضایی

 

عزیزم حسین


من ماندم و حروف غریبی کنار هم
من ماندم و روایت اندوه و آه و غم
بغضی گذاشت روی دل واژه‌ها قدم
آن لحظه‌ای که آب گذشت از سر قلم

آری دوباره حسرت باران شروع شد
آری دوباره غصه‌ی کنعان شروع شد


با زخم روی زخم به سر شد دقایقی
اَدرک اَخا چکید ز لب‌های عاشقی
وقتی چکید سرخی داغ شقایقی 
بر آسمان و خلق عیان شد حقایقی

هرگز کسی نداشت مرامی به غیر او
دنیا ندیده ماهِ تمامی به غیر او


وقتی که رفت، قامت هر پهلوان شکست
اهلی من العسل، دل یک کاروان شکست
آن شب سکوت قافیه‌ها بی امان شکست 
شد سیزده قصیده دل آسمان شکست

از داغ لاله‌ها چه بگویم که تاب نیست
هر سو نگاه میکنم انگار، خواب نیست


یابن الشَّبیب حال دلم را قرار نیست
تقویم‌های کهنه‌ی ما را بهار نیست
یابن الشَّبیب آه، خبر از نگار نیست
لبخند بر لبان زمین آشکار نیست


با هر غبار غم، دل آیینه‌ها گرفت
 وقتی زبان حال مرا بی صدا گرفت


سَسلندی‌ای حیاتیمه لطف و صفا علی
سَسلندی‌ای یامان l جونومه آشینا علی‌ای قد کمانی، قَلبیم اولوب دی یارا علی‌ای جوزلَرین دا آینه‌ی مصطفی، علی
 

کیمدیر اِشیدسَه غَملَریوی آغلاماز حسین؟
آیا غمین اوره لَری چوخ داغلاماز حسین؟

سَن سیز پناه یوخدی مَنَه‌ای جوزَل آقا 
سَن سَن یارالی قلبیمه‌ای آشنا، دوا
قلبیم دَه وار تلاطم زوّار کربلا
نذر ایلَدیم اورَه سُزیمی اِیلییم فدا


حَق بیردی عالم بیردی حسین بیردی شَکی یوخ
آقا غَمین داغ داشلاری سیندیردی شَکی یوخ

مهسا ایمانی

حسینی زاده هستی شیوه‌ی اعجاز میدانی
بگو با حنجرت قدری به ما اسرار پنهانی

گلویت راه شیری و سه جرعه تیر قادر نیست
که روی کهکشان را خط بیاندازد به آسانی

 تبارت آفتاب است و زلال رود و بارانی
بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی

کجای این جهان دیدند یک لشکر به یکباره
ز نوزادی بیاموزد چنین رسم مسلمانی

علی الظاهر تو نوزادی، ولیکن یک، ولی الله
که می‌بردند نامت را علی جویان به حیرانی

تو روح عدلی و حقا توانستی به نای حق
ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی

جهان سر درگریبان برده و خورشید تاریک است
چرا که روی نیزه میرود آیات ربانی

تو و سرنیزه‌ها و باز تکرار جسارت‌ها
ملائک با تو میگریند وقتی روضه میخوانی

از آن نیزه که وا کرده گلوگاه تو را با زور
دو خط روضه بخوان تا چشم عالم را بِگریانی

لب از لب باز کن‌ای آخرین سرباز ثارالله
که مادر جان به لب شد تا که شاید لب بجنبانی

گرفتی با دمِ لالا یی تیر و کمان سامان
پس از داغ تو مادر را نه سر ماند و نه سامانی

میان رفتن و ماندن چقدر این پا و آن پا کرد
پس از داغ تو بابا مانده و یک دشت حیرانی

نشد زیر عبا پنهان کند این شرمساری را
تو آن بغضی که بین خاک هم پنهان نمی‌مانی

رقیه در دلش مانده که کِی باشد در آغوشش
کمی بازی کند با تو که تو او را بخندانی

خوشی‌ها شد حرام مادرتو بعد از آن روزِ
تلظی کردنت در ساحل دریای طوفانی

شگفتا که شگفت آورترین نوزاد تاریخی
دریغ از عمر کوتاهت شگفت ازبغض طولانی

دلی که بی تو میماند بیابان است میخشکد
نگاهت نور مهتاب است دریک شام بارانی 

شبیه بادسرگردان، میان صحن میچرخم 
و میگویم به آن‌هایی که می‌آیند مهمانی

گدای کربلا بودن شرف دارد به اربابی
بیا مسکین در این خانه که پشت در نمیمانی

بیا که سفره احسان در این بیت الکرم پهن است
چه خوانی وچه احسانی چه روزی فراوانی

منم آنکه کریمی، چون تو را دارد و تو آنی 
که دستم را گرفتی بار‌ها در کمتر از آنی

پریشانم پریشان هوای کربلای تو
زیارت هست پایان دل انگیز پریشانی

منصوره محمدی مزینان

 

محرم آمده تا بارش نم نم بگیرد
و از چشمان سرخ لاله‌ها شبنم بگیرد

هزاران دل مسیحایی شود با ذکر نامت
همین که روضه خوان در مجلس تو دم بگیرد

به غیر از بوسه بر شش گوشه تسکینی ندارد
دلی که در میان خیمه‌های غم بگیرد

نسیمی که مشَرَف می‌شود در روضه هایت
سراغ عطرتان را باید از پرچم بگیرد

به جوش آورده او را خون تو، از خود چه دارد؟
خدا وقتی غمت را از دل زمزم بگیرد

به مقصد می‌رسد بادی که راهش را بلد نیست
اگر موی پریشان تو را محکم بگیرد

چگونه باید از داغت بگریم کشته اشک؟
که جای زخم را بر پیکرت مرهم بگیرد

فرزانه قربانی

خدا بخیر کند...

خدا بخیر کند! روزگار خوبی نیست
ببند پنجره‌ها را... بهار خوبی نیست!

درخت‌ها مگر از داغ دشت با خبرند؟
که میوه‌ها نرس و بار، بار خوبی نیست

پرنده‌های مهاجر هنوز تشنه لب اند
که ابر سرد و سیه، سوگوار خوبی نیست

صفای شیشه‌ی عطری که با شکستن خویش
بگوید از تو اگر، رازدار خوبی نیست

برای سینه زنانت حسینیه ست دلم!
ولی نمرده چرا؟ داغدار خوبی نیست
#
«کسی در این سخن انکار کار ما نکند!»
که غیر اشکِ بر او هیچ کار خوبی نیست

■ نذر بی‌بی شریفه بنت الحسن
 
لب‌های عطش ز خون او‌تر می‌گشت
از خیمه نگاه او مگر بر می‌گشت
در غربت کاروان سری بر نیزه
دنبال امانت برادر می‌گشت

خاطره شیوندی

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار