این روایتی از سیره حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با رزمندگان و خانواده شهدای فاطمیون بود.
یکی از رزمندگان لشکر فاطمیون گفت در اون رگبار گلوله تنها چیزی که انتظارش نمی رفت حضور حاج قاسم سلیمانی بود.
وقتی حاج قاسم سلیمانی شنیده بود داعش دیرالزور را پایتخت دوم خود خوانده و آن را ولایت خیر نامیده خود را به آن منطقه رساند .
همسر شهید ابوزینب گفت همسرم جعفر می گفت حاج قاسم خیلی آدم خاکی بود که وقتی پیش ما می آیند نیازی به صندلی و زیرانداز نبود و پیش خودمان روی خاک ها می نشست.
رزمنده فاطمیون گفت حاج قاسم اینقدر خاکی بود کسی احساس نمی کرد فرمانده است.
محمد حسین که در یکی از عملیات ها بر اثر ترکش ها دوپای خود را از دست داده است گفت من که فهمیدم بر اثر ترکش هر دو پای خودم را از دست داده ام و دیگر نمی توانم به منطقه برگردم ناگهان حاج قاسم رو دیدم ایشان گفتند این جوان با این غیرتش هیچ چیزی از او کم نمی شود.نگران نباشید.
نوروزی جانباز فاطمیون در ادامه گفت باورم نمی شد حاج قاسم با این همه دغدغه و در اوج درگیری ها در حال اومدند بیمارستان دیدن من و آنجا بود که دل آشفته من آرام شد و جمله حاج قاسم حسبی الله هنوز توی گوش های من هست.
همسر شهید گفت جعفر همسرم در آخرین لحظه گفت ناراحت نباشی تو خدا رو داریبه قول حاج قاسم در عملیات ها به می گفتند خدا با ماست.
زینب دختر مفقودالاثر حبیب الله شیری یک سال و هفت ماه داشت که از آغوش پدر محروم شد.
همسر شهید شیری گفت زینب خیلی بی قرار بود تا اینکه به ما گفتند قرار است یک مهمان ویژه برای ما بیاد.
دختر شهید شیری گفت من اصلا باورم نمی شد انگار خواب بودم حاج قاسم بغلم کرد و بوسید.
حاج قاسم نه تنها پدر زینب بود بلکه پدر تمامی فرزندان مدافعین حرم بود و اکنون چقدر جایتان خالی است جان فدا.