گزیده‌ای از اشعار عاشقانه سعدی

چند غزل از سعدی را در این گزارش می‌خوانیم.

به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛  یکم اردیبهشت ماه از طرف مرکز سعدی‌شناسی روز سعدی نامگذاری شده است. به این مناسبت، از این روز در این گزارش چند غزل از شیخ اجل آورده‌ایم.


وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها*** بی‌خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌ها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل*** با یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌ها
ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها *** وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم *** بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن*** کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد *** باید که فرو شوید دست از همه درمان‌ها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید *** چون عشق حرم باشد سهل است بیابان‌ها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید *** ما نیز یکی باشیم از جمله قربان‌ها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو *** باید که سپر باشد پیش همه پیکان‌ها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش *** می‌گویم و بعد از من گویند به دوران‌ها

***

ما را همه شب نمی‌برد خواب *** ای خفته روزگار دریاب
در بادیه تشنگان بمردند *** وز حله به کوفه می‌رود آب
ای سخت کمان سست پیمان *** این بود وفای عهد اصحاب
خار است به زیر پهلوانم *** بی روی تو خوابگاه سنجاب
ای دیده عاشقان به رویت *** چون روی مجاوران به محراب
من تن به قضای عشق دادم *** پیرانه سر آمدم به کتاب
زهر از کف دست نازنینان *** در حلق چنان رود که جلاب
دیوانه کوی خوبرویان *** دردش نکند جفای بواب
سعدی نتوان به هیچ کشتن *** الا به فراق روی احباب

***
 
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست *** یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس *** که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست *** در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید *** تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم *** همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس *** که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد *** آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود *** جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی *** تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست *** که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثی‌ست که پنهان ماند *** داستانیست که بر هر سر بازاری هست

***

 هر که دلارام دید از دلش آرام رفت *** چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم *** پرده برانداختی کار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت *** سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق *** خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
عارف مجموع را در پس دیوار صبر *** طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی *** حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت *** آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان *** راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
همت سعدی به عشق میل نکردی ولی *** می چو فرو شد به کام عقل به ناکام رفت

***

 هرگز نبود سرو به بالا که تو داری *** یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری
گر شمع نباشد شب دلسوختگان را *** روشن کند این غره غرا که تو داری
حوران بهشتی که دل خلق ستادند *** هرگز نستانند دل ما که تو داری
بسیار بود سرو روان و گل خندان *** لیکن نه بدین صورت و بالا که تو داری
پیداست که سرپنجه ما را چه بود زور *** با ساعد سیمین توانا که تو داری
سحر سخنم در همه آفاق ببردند *** لیکن چه زند با ید بیضا که تو داری
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند *** جای مگسست این همه حلوا که تو داری
این روی به صحرا کند آن میل به بستان *** من روی ندارم مگر آن جا که تو داری
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست*** تا سر نرود در سر سودا که تو داری
تا میل نباشد به وصال از طرف دوست *** سودی نکند حرص و تمنا که تو داری


 انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۰۵ ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۶
به به انتخاب اشعار بسیار عالی بود
آخرین اخبار