بسته شعری ویژه ولادت امام حسن عسکری(ع)

اشعار ولادت امام حسن عسکری(ع) را در اینجا بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ولادت امام حسن عسکری(ع) و عرض تبریک به حضرت ولیعصر(عج) یکی از تعهدهای شاعران فارسی زبان به حساب آمده و می‌آید. ما هم در اینجا برخی از اشعار سروده شده به مناسبت ولادت امام حسن عسگری(ع) را آورده‌ایم:

زهی آن عبد خدایی که خدایی‌ست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش

حسن بن علی این نجل جواد بن رضا را
که درود از علی و فاطمه و احمد و آلش

هر که بگرفته به رخ آبرو از خاک در او
اشک شوق آمده در چشم؟ چشم آب زلالش

هر که شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر که شد زائر او، وصل خداوند، حلالش

هر که بی‌مهرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان
کلِّ طاعت به سر دوش شود کوهِ وبالش

او بوَد عسکری و عسکر او خیل ملایک
گو بیایند همه دیو صفت‌ها به قتالش

گرچه در تحت نظر بود، ولی فاتح دل شد
که روی سینه بوَد مهدی موعود، مدالش

خصمش از پا فتد و سر به در آرد ز جهنم
گر چه یک چند دهد حضرت دادار، مجالش

سجده بر تربتش آرند چه حور و چه ملایک
سائل سامره باشد چه نساء و چه رجالش

هر که رو بر حرمش کرد، جحیم است حرامش
هر که بر سامره‌اش پشت کند، وای به حالش

رَف‌رَفِ عقل کجا و پر پرواز عروجش؟
بیم دارم که به یک لحظه بسوزد پر و بالش

ز بهشت حرم سامره‌اش هر که گریزد
به خدا دیدن گلزار بهشت است محالش

وجه نادید؟ ذات ازلی، مصحف رویش
شاهکار قلم صنع الهی، خط و خالش

عوض خشم از او لال؟ لبخند ستاند
هر که با قهر کند روی به میدان جدالش

این عجب نیست که در عرش زند بانگ تفاخر
که به دور حرم سامره گردد مه و سالش

صلوات علی و فاطمه و خیل امامان
به کمال و به جلال و به جمال و به خصالش

گو بگردند ملایک همه‌جا ملک خدا را
نه توان دید نظیرش، نه توان یافت مثالش

از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر که از راه محبت نبرد ره به وصالش

خسروان تاج گذارند و دل از تخت بشویند
راه یابند اگر یکسره در صفِّ نعالش

مدح او گر زِ خلایق نبوَد می‌سزد آری
پسرش مهدی موعود زند دم ز مقالش

اگر از روی خداییش زند پرده به یک سو
مهر با جلو؟ خود ذره شود ماه هلالش

عالم دل شود آباد به یاد حرم او
گرچه کردند خراب از ره کین اهل ضلالش

اوست آن بنده که دارد به همه خلایق خدایی
او خدا نیست ولی وهم بوَد مات جلالش

قعر دریا و پر کاه خدایا چه بگویم
نظم من چون ببرد راه به دریای کمالش؟

به جز از مادر و جد و پدر و خیل امامان
این محال است، محال است که یابند همالش

اوست آن باغ بهاری که خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان که به حق نیست زوالش

ناز بر جنّت و فردوس کند در صف محشر
گر بوَد در کفن شیعه گیاهی ز نهالش

جان نهم در کف ساقی اگر از لطف و عنایت
دهدم جام و در آن جام بوَد عکس خیالش

خشک گردیده در این جامه قلم در کف «میثم»
چه بیارد؟ چه بگوید به چنین منطق لالش؟

استاد حاج غلامرضا سازگار «میثم»

آن دلبری که بندگی ات را روا نوشت
مارا غلام حلقه به گوش شما نوشت
روز ازل مربی اشراق عاشقی
نام ترا به صفحه ی دلهای ما نوشت
آن خالقی که مهر تورا مُهر سینه ساخت
با لوح دل حدیث ترا آشنا نوشت
با جوهر طلا به شبستان آسمان
وصف ترا به خط جلی کبریا نوشت
با جان و دل ولایت تو خو گرفته است
خلاق عشق بندگی ات را سزا نوشت
صدها طواف،بی تو نیارزد به ارزنی
چون کعبه را به کوی شما مبتلا نوشت
بعد از خدا کریم ترینی امام من
از بس خدا به دست کریمت ثنا نوشت
آن خالقی که عادت احسان دهد ترا
دل را گدای سامره ی هل اتا نوشت
مارا غلام همت تو آفریده اند
ریزه خوران دولت تو آفریده اند
ای از کرشمه های تو روی بهار سبز
وز غمزه ی نگاه تو لیل و نهار سبز
تا زیر سایه ی تو کند عشق زندگی
باشد برای شیعه همه روزگار سبز
بی حسن تو بهشت صفایی نمیگرفت
جنات تجری است به آن نوبهار سبز
ای پرچمت به بام نظام جهان سه رنگ
لعل تو سرخ و چهره سپید،اقتدار سبز
این دل ز شرب آب ولای تو زنده است
باشد همیشه دور و بر چشمه سار سبز
از رعد و برق غمزه ی مژگان عاشقت
ابر بهار و عاطفه ی بیقرار سبز
گل میدمد ز مقدم خورشیدی شما
پشت لب فلک ز تو ای گلعذار سبز
بازار سرد منتظران از تو گرم شد
دارد هلال شیعه عجب انتظار سبز
شیعه دگر بهانه به دشمن نمیدهد
با دیدن بقیع دگر تن نمیدهد
تو محور حدیث شریف زعامتی
چشم و چراغ دین و اساس امامتی
احکام اهل بیت به تو میشود درست
در خاندان وحی چه والا اقامتی
روشن ترین چراغ هدایت به دست تست
تو قله ی امامت و دین را علامتی
ای زاده ی خلیل خلیلان بت شکن
در آتش فراق چه برد و سلامتی
هرچند در حصاری و تبعید جای تست
تو مظهر مقاومت و استقامتی
ای در برابر همه ی کفر یک تنه
الحق که مثل فاطمه کوه شهامتی
محراب از نماز تو بالا بلند شد
ای مقتدای سرو چه خوش قد و قامتی
شد خوشه ی طلایی گندم ز گونه ات
ای سفره دار عشق عجب با کرامتی
ای نور تو هماره نگهدار شیعیان
دلسوزی ات امان من النار شیعیان
دست قلم به پای ثنایت نمیرسد
مهر فلک به گرد عبایت نمیرسد
مهر و مه از افاضه ی ذرات نور تست
دست ستاره بر کف پایت نمیرسد
باید سپرد دسن عنان را بدست تو
بی تو کسی به مرز هدایت نمیرسد
آن مدعی که از تو اطاعت نمیکند
دستش تهی است چون به عطایت نمیرسد
حتی اگر امارت عالم شود نصیب
بی حکم تو کسی به کفایت نمیرسد
آب حیات چشمه ی مهر ومحبتت
به تشنگان بدون عنایت نمیرسد
تردید در امامت تو هرکه میکند
دستش به ریسمان ولایت نمیرسد
هرکس که بر ولی شما اعتنا نکرد
عهدش به روز عهد و وفایت نمیرسد
مهدی اگر دعا نکند وای بر دلم
دل را اگر صدا نکند وای بر دلم

محمود ژولیده

شیعیان مژده كه از پرده برون یار آمد
عسكرى پورنقى مظهر دادار آمد
گشت از كان كرم گوهر پاكى ظاهر
ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد
شد تولد ز سلیل آن مه تابنده حق
سامره از قدمش جنت الانهار آمد
بهر مولود حسن پورنقى از دل عرش
تهنیت باد ز خلاق، جهاندار آمد
با صفات احدى كرد تجلى به جهان
نور چشم على و احمد مختار آمد
نام نیكوش حسن، خوى حسن، روى حسن
باب مهدى زمان كاشف الاسرار آمد
حامى دین محمد (ص) متولد گردید
عسكرى فخر زمن سرور و سالار آمد
فخر ملك دوسرا جان و دل اهل ولا
خسرو هادى عشر رحمت غفار آمد
گشت از مقدم وى باغ ولایت خرم
چون كه از گلشن دین آن گل بى خار آمد
خواست حق رحمت خود را برساند بر خلق
صورتى ساخت كه با سیرت دادار آمد
نور او نور خدا بود به عالم تابید
روى او شمع هُدى بود شب تار آمد
خُلق غفارى از او خُوى رحیمى ظاهر
مظهر ذات خدا آن گل گلزار آمد

قاضى نظام

عاشقا، مستانگى از سر بگير
ساقى از ره مى‏رسد ساغر بگير
مرغ دل را از قفس آزاد كن
با پرستوهاى عاشق پر بگير
پر بزن تا كوىِ يارِ مَه لقا
جا به بامِ خانه دلبر بگير
گرچو من بشكسته بالى غم مخور
با ولاى يار بال و پر بگير
جشن ميلاد امام عسگرى
آمده عيدى ز پيغمبر بگير
هر چه مى‏خواهد دلت از يُمن او
از يَدِ پر قدرت حيدر بگير
طالب عفوى اگر با يا حسن
دامن محبوبه داور بگير
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
 
كيست او بر شيعيان مولاستى
كيست او نور دل طاهاستى
كيست او ابن الرضا، بابُ الهدى
پور حيدر زاده زهراستى
كيست او كز مقدمش هفت آسمان
غرق زينب باشد و غوغاستى
كيست او اندر رهش پيغمبران
دست بر سينه همه برپاستى
كيست او سرمايه هستى حق
ياسِ بى مثل جهان آراستى
كيست او عشق خداى سرمدى
عاشقى را بهترين معناستى
او امام عسگرى باشد كه بر
خستگان عشق مولاناستى
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
 
اى تجلى خدا سيماى تو
جلوه حق چهره زيباى تو
پرچم شيعه به دوشت استوار
اعتدالش از قد رعناى تو
كى شود اى جرعه بخش عاشقان
ساغرى مِى نوشم از صهباى تو
اى دَهُم فرزند دلبند على
كى شود بوسه زنم بر پاى تو
جانثار مكتب پاك توايم
در شب ميلاد پر غوغاى تو
سامرا امشب ندارد زائرى
اى فدايت عاشق شيداى تو
ميهمان بزم ميلاد توايم
تا بياد مهدى تنهاى تو
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
 
حمد و تسبيح تو را قرآن كند
فخر بر تو حضرت سبحان كند
نورِ پاكت ديده را روشن كند
ظرف دلها را پر از ايمان كند
دردهاى بى شمار شيعه را
عشق پاكت دلبرا درمان كند
ياد تو اى رهبر تحت نظر
مشكلات شيعه را آسان كند
اقتدارت همچنان پاينده است
گر عدو خانه به تو زندان كند
عشق تو خورشيد سازد ذره را
هر دل شوريده را سلمان كند
شد دعاى بزم ميلادت شها
مهديت ما را به خود مهمان كند
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
اى به دوشَت پرچم عِز و شَرَف
اى شده بر غربت دوران هدف
پورِ جود و سبط زهد و نجلِ حق
سائلان گِردِ حريمت صف به صف
مادرت بانوىِ يثرب فاطمه
بابِ تو شيرِ خدا شاهِ نجف
سلبِ آزادى شد اَز تو تا شود
سدِّ راهِ مهدى آن نورِ خَلَف
حرمتت را زيرِ پا بگذاشتند
قدر تو نشناختند اى وا اَسَف
حقْ مُقَدَّر كرد تا فرزند تو
باز هم احيا كند عدل و شرف
بى نياز از خلق عالم مى‏شود
هر كه آرد ذرّه‏اى عشقت به كف
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
 
عاشقان دارد صفايى سامرا
بارگاه جانفزايى سامرا
كعبه دلهاى عاشق سامرا
قبله جانهاى مايى سامرا
هم نجف هم مشهدى و هم بقيع
كاظمينى، كربلايى سامرا
زائر هر روز تو مهدى بُوَد
با نوايش آشنايى سامرا
سوى خود هر عاشقى را مى‏كشى
با كمال دلربايى سامرا
كاش من در خون خود غلطان شَوَم
تا بگيرم در تو جايى سامرا
عاشقى آواره‏ام من آمدم
كُنج تو گيرم سرايى سامرا
شيعه مى‏نازد به نام عسگرى
يا اباالمهدى امام عسگرى
سيد محمد مير هاشمي

باز گیتى روشن آمد از جمال عسگرى
ماه گردون شد خجل پیش هلال عسگرى
موكب اجلال او چون شد پدید از گرد راه
محور آمد هر جلالى در جلال عسگرى
هادى دین مى برد دست دعا پیش خدا
چشم حق بینش چو مى بیند جمال عسگرى
من چو گویم در مقام و حسن این كودك كه هست
منطق پیر خرد مات از كمال عسگرى
تا تقرّب بر خدا جویند خلق نه فلك
روبد هر یك بامژه گرد نعال عسگرى
عصمت زهرا عیان از چهره زیباى او
خصلت حیدر ببینى در خصال عسگرى
رشك كوثر بُرد از لعل لب جانبخش او
ماه گردیده خجل از خط و خال عسگرى
گلشن جاوید گردد هر زمین شوره زار
چون ببیند موكب فرخنده فال عسگرى
دانش سرشار او تا كرد تفسیر كتاب
عالمى سیراب گردید از زلال عسگرى

ثابت

از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام
فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام

همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است
که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام

سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند
که مسلمان مرام حسن عسگری ام

چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد ؟
چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام ؟

من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم
سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام

به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من
تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام

آری آری بخدا کف زدن اینجاست حلال
که حسن داده مرا وعده دیدار و وصال

آسمان مهر وتولای تو داردآقا
عرش درسینه تمنای تو دارد آقا

حور و قلمان بهشت اند گدای نفست
باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا

از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟
ماه سودای قدم های تو دارد آقا

هل اتا آید وآقایی تو می خواند
جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا

عرصه محشر وآغاز شفاعت از توست
عالمی حسرت فردای تو دارد آقا

گوشه صحن وسرایت ، حرم آل عباست
خاک سرداب گل پای تو دارد آقا

زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد
دل آواره به خاک قدمت جا دارد

وای اگر جلوه کنی ! – جلوه نکرده این است
هرچه خون است به پای علمت می ریزد

بی تو خورشید خریدار ندارد یعنی ،
هرچه نور است ز عرش حرمت می ریزد

عمر نوح ای همه روح – تو را لازم نیست
کشتی نوح از این عمر کمت می ریزد

از دل خسته خداوند نگیرد غم تو
که سرور از دل دریای غمت می ریزد

دست خالی نرود هیچکس از درگه تو
از تهیدستی سائل درمت می ریزد

تو ابالمهدی (عج) زهرایی(س) ودوم حسنی(ع)
مجتبای دگر فاطمه (س) – آقای منی

تاکه من چون حسن عسگری (ع)آقا دارم
ز عیار گل دلبر دل زیبا دارم

زندگی زیر لوایش چه صفایی دارد !
روزگار خوشی از این قد و بالا دارم

با محبت تر از این جمله ندارم در دل
که به بالای سرم مثل تو بابا دارم

به وجود تو امام حسن عسگری(ع) است
که به کنعان دلم یوسف زهرا (س) دارم

ای بنازم به مقامت که امانت داری
من امان نامه ز امضای تولا دارم

حاجت روی جگر گوشه تو ما را کشت
ای بسا دست توسل به تو مولا دارم

مادرت منتظر آمدن مهدی(عج) توست
صبح میلاد تو هنگامه هم عهدی توست

سامرا خاک گل ماست خدا می داند
خاک من از گل مولاست خدا می داند

نظر از سامره بردار دلم را بنگر
حرم عسگری اینجاست خدا می داند

نه من از کوی تو دورم به همین منزل چند
بعد منزل نه به اینهاست خدا می داند

حج تویی کعبه تویی در دل من خانه توست
طوف کوی تو مهیاست خدا می داند

حرم و گنبد و گلدسته تو در عرش است
عرش زوار دل ماست خدا می داند

طلب و دعوت و همت همگی نزد شماست
ورنه دل قافله پیماست خدا می داند

بین مانیست کمی فاصله یابن الهادی (ع)
جز من و گرد همین قافله یابن الهادی (ع)

محمود ژولیده

کی می‌شود به سامره در «سرّ من رای»
گویم به هادی و تو سلامٌ علیکما

تا روز مرگ جان بدهم در ولایتان
حبّ شما طلب بکنم روزی از خدا

در فضل «ابومحمّد»‌ی ای چشمه کرم
«ابن الرضا»ست شهرتت ای معدن سخا!

صاحب لوای عسگر دین است باب تو
ای مادر عفیفه تو «سوسنِ» حیا

ای همچو بومسیلمه کذاب، خصم تو
تو از کجا و مدّعی جاهل از کجا؟

ای آفتاب یازدهم، سرّ احمدی
ای نورِ از سلاله خورشیدِ انّما

ای وارث ودیعه زهرا، امام نور
ای امتداد چشمه تطهیر تا شما

مسموم زهر خصم ولایت چنان حسن
مظلوم روزگار تویی مثل مرتضی

امروز چشم شیعه به صحن و سرای توست
فرزند نور، ای پسرت حجت خدا!

در پشت ابر، ماه تمام تو تا به کی؟
با پای خسته گرم طلب شیعه تا کجا؟

أین الامام؟ یا حسن عسگری، دخیل
در انتظار سامره توست، کربلا ...

محمد سعید میرزایی

امشب همه جا موج زند نور ولایت
افتاده به سرها همه دم شور ولایت
گردیده سماوات و زمین طور ولایت
از پرده در آمد مه مستور ولایت
گردیده ملک گرم ثناگستری امشب
گویند ثنای حسن عسگری امشب
برخیز و بزن خنده که گل خنده زن آمد
با خنده ی گل بر لب بلبل سخن آمد
خورشید فروزنده مه انجمن آمد
فرزند رضا را حسن آمد حسن آمد
عالم همه غرق شعف و عشرت و شادی است
میلاد گرامی خلف حضرت هادی است
نخل نبوی را ثمر است این ثمر است این
چرخ علوی را قمر است این قمر است این
فخر دو جهان را پسر است این پسر است این
بر مصلح عالم پدر است این پدر است این
این شیعه و این مشعل انوار هدایش
ای جان همه عالم و آدم بفدایش
روئید گل تازۀ آمال محمّد (ص)
یا مهر فروزنده ی اقبال محمّد (ص)
یا صفحه ی رخسار و خط و خال محمّد (ص)
یا آمده دوم حسن از آل محمّد (ص)
از سامره تابیده به عالم جلواتش
پیوسته فرستید درود و صلواتش
این گوهر ده بحر خروشنده ی دین است
این کعبه ی امیّد دل اهل یقین است
این عرش خداوند تعالی به زمین است
این نجل دهم حجّت خلاّق مبین است
در سجده ملایک به یسار و به یمینش
تابنده بود جلوه ی مهدی ز جبینش
آینه ی حسن ازلی ماه جمالش
آیات لب حضرت هادی خط و خالش
یادآور جاه نبوی قدر و جلالش
جبریل فرو ماند در اوج کمالش
عالم همه مرهون وی و موهبت اوست
از سامره تا عرش خدا مملکت اوست
این اختر برج نقوی ماه تمام است
این فرش نشینی است که خود عرش مقام است
این حجّ و زکوة است و صلات است و صیام است
بر خلق امام است امام است امام است
قدر و شرف و عزّت و جاه بشر از اوست
ای منتظران حجّت ثانی عشر از اوست
ای ارض و سماوات همه سامره ی تو
ای چرخ برین نقطه ای از دایره ی تو
ای مهر فلک ذرّه ای از نائره ی تو
ای زنده دل اهل دل از خاطره ی تو
از جود تو بس خاطره داریم حسن جان
ما آرزوی سامره داریم حسن جان
تو یازدهم اختر منظومه ی نوری
تو واسطۀ عفو خداوند غفوری
تو نور خدا در شجر وادی طوری
تو سرّ انا الحق به غیاب و به حضوری
من سائل لطف و کرم و جود تو هستم
با آن همه آلودگیم دل به تو بستم
ای فوج ملک را به درت عرض ارادت
سادات جهان از تو گرفته است سیادت
مِهر تو بود مُهر قبولیّ عبادت
قرآن به تو و پاکی تو داده شهادت
تو دست خداوند به تقدیر قضایی
فرزند علیّ ابن جواد ابن رضایی
قرآن به تو نازد که در او جلوه گر استی
ایمان بتو بالد که ورا راهبر استی
انسان بتو بالد که امام البشر استی
مهدی بتو در فخر که او را پدر استی
لطفی که مگر سائل هر روز تو باشم
خاک قدم عسگر پیروز تو باشم
ای عادت تو جود و مرام تو عنایت
ای مهر رخت مشعل انوار هدایت
ای یازدهم اختر تابان ولایت
قرآن سخن فضل تو را کرده حکایت
من «میثم» آلوده دل بی سر و پایم
از خویش مرانید که مدّاح شمایم

استاد حاج غلامرضا سازگار «میثم»

اي حضرت معشوق اي ليلاترينم
من از همه پروانه ها شیدا ترینم
سنگ ملامت خورده عشق تو هستم
يعني ميان عاشقان رسوا ترينم
تو آيه هاي مصحف پيغمبراني
بهر تلاوت كردنت شيواترينم
اي كيسه بر دوش سحرهاي محله
مرد كريم سامرا ؛ آقاترينم
ما ريزه خوار دولت عشق توهستيم
ای حضرت معشوق ای لیلاترینم
اندازه ي ما چشم تو ديوانه دارد
مجنون ميان خانه ي ما خانه دارد
تو آشنای کوچه های آسمانی
بالاتر از فهم اهالی جهانی
فهمیدن شأن و مقام تو محال است
تو سرّ الاسرار نهان اندر نهانی
رد قدم های همیشه جاری ات را
تا مرزهای بی نهایت می رسانی
وقتی که می آیی کنار جانمازت
دنبال خود خیلی ملک را می کشانی
تو ابتدا و انتها اصلاً نداری
مثل خدائی و همیشه جاودانی
ای روشنی مطلق شب های تارم
پروردگار بی مثال هر چه دارم
من از مساكين قديم سامرايم
از آن سوي دنيا چه آوردي برايم
اين روزها كه مرقدت گنبد ندارد
من یا کریم خاکی صحن شمایم
آقایی تو فرصت مسکینی ام داد
پس خوش به حال دست هایم که گدایم
دلداده ام بر آن نگاهت تا ببینم
این چشم هایت میکشاند تا کجایم
خیراتیِ دور سر سجاده ی توست
خاکستر بال و پر پروانه هایم
صبح ازل ما را گدایت آفریدند
مثل دخیل سامرایت آفریدند
ای بی نظیری که پر از آیات رازی
مثل خداوندی و از ما بی نیازی
هر صبح از بام بلند آسمان ها
با چشم های روشنت خورشید سازی
صد دل اسیر گردش نیمه نگاهت
باید به این چشمان شهلایت بنازی
جبریل را دیدیم با خیل ملائک
در آن بهشت صحن تان میکرد بازی
تو از همین قطعه زمین سامرا هم
فرمانروای سرزمین های حجازی
مرد بهشتی زمین ای بی مثالم
ای آب جاری کویر خشکسالم
نذر تو كردم اين پر خاكستري را
اين دست هاي خالي پشت دري را
ديشب دعا كرديم تا اين كه خداوند
هرگز نگيرد از تو ذره پروري را
شرح كمالات تو را يك روز خوانديم
ديديم در تو سيره ي پيغمبري را
صد بار دنيا امتحان كرد و نداديم
يك ذره از مهر امام عسگري را
ما خاكسار صبح و شام اهل بيتيم
فرداي محشر هم غلام اهل بيتيم
امشب اگر دست شما بالا بيايد
اميد آن داريم كه آقا بيايد
دستي ببر بالا كه در اين فصل سرما
در خانه هاي ما كمي گرما بيايد
دستي ببر بالا كه در اين خشكسالي
آقاي ما با هيبت سقا بيايد
دستي ببر بالا كه در يك جمعه سبز
آن انتقام ظهر عاشورا بيايد
اين روزها با ذوالفقار مرد كوفه
بهر تقاص چادر زهرا بيايد
امشب دلم سمت افقـهاي ظهوراست
چشم انتظارظهـرفرداي ظهور است

علی‌اکبر لطفیان

دوباره پای غزل سویتان دوان شده است
حروف واژه عشقم ترانه خوان شده است
ردیف و قافیه هایم فقط به ذوق شماست
که اینچنین همه همرنگ آسمان شده است
زبان رو به سوی قبله مانده طبعم
به جان رسیده و انگار پرتوان شده است
فضای آبی شعرم نثار مقدمتان
بهار هم به قدوم شما جوان شده است
نَمی ز بارش حُسن شما و آل شما
کتاب شعر و غزلهای شاعران شده است
فضای شعر، پر از لطف بی کرانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
چه منتی به سر خلقت خدا داری
اگر به چشم زمین پای خویش بگذاری
سحاب رحمتی و پای آسمان خدا
کنار می کشد آن ساعتی که می باری
فرشتگان همه مبهوت جلوه رویت
چه دلربایی... عجب دلبری... چه دلداری...
تو آخرین گل یاسی که نقش هایت را
به کوچه باغ قدیمی شهر می کاری
پس از تو صبح مدینه دگر نخواهد دید
طلوع نسل خدا را زمان بیداری
لبان حضرت هادی پر از ترانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست
اگرچه عمر تو ایام کمتری دارد
ولی به عمر دو صد نوح برتری دارد
بهشت کوی تو! نه... نه... غباری از کویت
کجا به وعده جنت برابری دارد؟
کدام دلبری آن هم به نقد جان دادن
شبیه و مثل تو آنقدر مشتری دارد
دل مریض من آقا اگرچه ناخوش بود
ولی به لطف تو اوضاع بهتری دارد
گدای ریزه خور سفره تو سلطان است
چرا که بر سر خود تاج سروری دارد
نگاه ماست که دنبال آب و دانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست
خوشا به حال کسی که هواییت باشد
گدای روز وشب سامراییت باشد
شنید هرکه حدیث تو از پس پرده
همیشه مست کلام خداییت باشد
عبادت تو میان درندگان یعنی
جهان به سلطه فرمانرواییت باشد
کسی که در وطنش خانه رضا دارد
هلاک کنیه ابن الرضاییت باشد
خوشا به آنکه به یاد ضریح شش گوشت
مسافر حرم کربلاییت باشد
بیا مرا بطلب ، دل پر از بهانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست
شما که جود و کرم عادت و مرام شماست
گدا همیشه پر از شرم احترام شماست
شما که صاحب شیرین ترین اسمائید
همیشه روی لب ما طنین نام شماست
شما که هیچ زمان حج نرفته اید اما
هم آب زمزم و هم کعبه تشنه کام شماست
شماکه حجت حقید در برابر ما
به گفته خودتان فاطمه امام شماست
تو را به فاطمه آقا خودت دعایی کن
که استجابت، اجزایی از کلام شماست
دعا برای فرج نزد آستانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه توست

محمد بیابانی



انتهی پیام/





اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار