فرصت شهادت
داشت صبح مي شد. از ديشب که عمليات شروع شده بود و خاکريز را گرفته بوديم، با دوستم سنگر درست مي کرديم. بسيجي نوجواني آمد و گفت: «اخوي، من تا حالا نگهباني مي دادم، مي شه توي سنگر شما نماز بخونم؟»
کد خبر: ۴۳۴۳۷۳۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۱/۲۸