«اسمش را هر چه که بگذارید، مهم نیست. من از درون نابودم و نمیدانم چه تصمیمی برای زندگی آشفته و زنی که عاشقانه دوستش دارم بگیرم. حسرت همه چیز به دلم مانده است، تحمل دیدن زوجهای جوانی را که دست در دست یکدیگر در پارک و خیابان قدم میزنند ندارم، حسرت میخورم که چرا مراسم عروسی نگرفتم، از دیدن ماشینهای عروس و بوق بوق کردنشان عذاب میکشم.»