مسیب همشهری مجید بود و خیلی با هم انس و الفت داشتند. مجید یادش می رود که سر نماز است و نباید به چیز دیگری مشغول باشد، به مسیب می گوید عه عه مسیب تو اینجا چیکار می کنی؟!
شهید همدانی گفت: آقای حمیدزاده من همه کسانی را که در طی این سالها همکار و یا همنشینام بودند حلال کردم و کینه و کدورتی از کسی به دل ندارم، وقت تنگ است و فرصتی برای این کینه کدورت ها نیست.