محمدرضا مینایی و همسرش به قدری با شعف از روزهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی تعریف می کنند که تصورش برای من که آن روزها نبودم و حالا 36 سال بعد می خواهم آن شرایط را تصور کنم غیر ممکن است.
مادرش یک عمر برایش زحمت کشید و بعد از فوت شوهرش، جوانیاش را به پای پسرش ریخت و عاقبت زمانی که میخواست حاصل عمرش را ببیند، پسرش سر از زندان درآورد و خودش به دیار باقی شتافت.
یه روز یه ترکه داشته ذکر میگفته در وسط ذکر هنوز تمام نشده بود که یک حوری بهشتی با جامی در دست از سمت راست او می آید و جام شراب بهشتی را تعارف می کند...