کد خبر: ۴۶۷۰۴۹۵
تاریخ: ۰۳ دی ۱۳۹۲ - ۲۰:۲۴
اشعار آیینی؛
غزل/ رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عشق به أباعبدالله (ع) کوچک و بزرگ نمیشناسد. هر کس با هر روش و منشی پای در میدان ارادت مینهد تا بزم عاشقان هرچه پر شور و شعورتر برپا گردد. در این میدان اما، شاعران نقشی بیبدیل داشته و دارند.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ آنچه از نظرتان می گذرد غزلی است از شاعر جوان و خوش قریحه کشورمان قاسم صرافان که در آن از زبان حضرت زینب (س) با اباالفضل العباس (ع) سخن گفته است و شرح ماجرا را به تصویر کشیده است.
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی
آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه میرفت بی یار و یاور ندیدی
آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی
حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی
شد پیش تو نا امیدی تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی
بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی
دلخونی اما برادر دلخونتر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا مولای بی سر ندیدی
قلبت نشد پاره پاره، آن شب خرابه نبودی
آنجا سر یک پدر را در دست دختر ندیدی
سقا! تو ساغر ندیدی، در تشت زر، سر ندیدی
جای نیِ خیزران بر لبهای دلبر ندیدی
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید