![قرعهکشی چهارمین دوره عرضه محصولات ایرانخودرو ۴ اسفند برگزار میشود](https://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1403/12/1/20363012_886.jpg)
کتاب «آخـرین فرصت» به قلم سمیرا اکبری که از سوی انتشارات به نشر در سال ۱۴۰۱ منتشر شد، روایتگر زندگی سراسر عشق و ایمان خانم رفعت قافلانکوهی با شهید علی کسایی است.
شهید علی کسایی جوان انقلابی و مربی آموزشهای سیاسی و مذهبی است که در ۱۴ آذر ۱۳۳۴ مصادف با عید غدیر در شیراز به دنیا آمد، در سن ۲۵ سالگی ازدواج کرد که خطبه عقدشان توسط امام خمینی (ره) جاری و مراسم ساده عروسیشان نیز در روز عید غدیر برگزار شد.
علی کسایی که زندگیاش را وقف آموزش، تفسیر قرآن و نهجالبلاغه و آرمانهای انقلاب اسلامی کرده بود، در روز عروسیاش دعا کرد تا خداوند شهادتش را هم روز عید غدیر قرار دهد.
این کتاب روایتی از زبان خانم قافلانکوهی است که به قلم خانم سمیرا اکبری به رشته تحریر درآمده است. داستان کتاب از روز خواستگاری شروع میشود و تا مدتی پس از شهادت علی کسایی ادامه دارد و فراز و نشیبهای زندگی خانم قافلانکوهی را نقل میکند.
اوایل انقلاب، وقتی خانم قافلانکوهی ۲۳ سال سن داشت، علی کسایی به خواستگاری او میآید. اما پدرش با این ازدواج مخالف است. مخالفت پدر رفعت خانم، این ازدواج را با پیچیدگیهایی مواجه کرد. پدر، دوست داشت دامادش از وضعیت مالی بهتری برخوردار باشد؛ اما رفعت خانم به پدرش گفت: «بابا جون! برای من، ایمانِ آقای کسایی از صد تا خونه و قصر بالاتره. ایشون استاد اخلاق و مفسر نهجالبلاغه هستن. من دوست دارم در کنار ایشون کامل بشم.» پدر چند بار دیگر مخالفت میکند؛ اما در نهایت وقتی اصرار دخترش را میبیند رضایت میدهد.
رفعت دو سال از علی کوچکتر بود؛ اما همیشه علی را استاد خودش میدید و دوست داشت از او یاد بگیرد. از شیرینترین خاطرات ابتدای زندگی این دو نفر، خواندن خطبهی عقدشان توسط امام خمینی بود. علی روز عید غدیر به دنیا آمده بود، به همین خاطر هم اسمش را علی گذاشته بودند؛ یک ماه و ده روز بعد از شروع جنگ، عروسیشان هم در روز عید غدیر برگزار شد. در همان روز عروسی، علی به رفعت گفت: «عزیزم! میدونستی ما الان هر دعایی کنیم مستجاب میشه؟ میخوام یه دعایی کنم تا عروسخانم ازتهدل آمین بگه. به لطف خدا تولدم عید غدیر بوده. ازدواجم هم عید غدیر شد. دعا میکنم خدا شهادتم رو هم تو روز عید غدیر قرار بده.»
به خاطر شرایط جنگ، علی خیلی کم خانه میآمد. یا در جبهه یا در پادگان یا در حال فعالیت و سخنرانی در شهرهای اطراف بود. در ۷ سال زندگی مشترک علی و رفعت، خدا به آنها ۴ فرزند داد. روحالله، مریم، مرضیه و عبدالله. رفعت به سختی و در نبود علی با سختیهای زندگی دستوپنجه نرم میکرد.
در سال ۶۰ و روزهایی که منافقین وارد فاز نظامی شده بودند و در آخرین اقدامشان با انفجار دفتر نخستوزیری، آقای رجایی و آقای باهنر را به شهادت رسانده بودند، علی به رفعت گفت: «تا این منافقای خائن رو به همه نشناسونم زمین نمیشینم.» علی در پادگان، مدرسه، مسجد، دانشگاه و حتی رادیو و تلویزیون و هر جایی که امکان داشت، علیه منافقین سخنرانی میکرد. وقتی فهرست ترور در یک خانهی تیمی منافقین پیدا شد، نام علی کسایی هم در میان آنها بود. در نهایت هم منافقین، علی را ترور کردند؛ گلولههایی که به بدن او اصابت کرد منجر به شهادتش نشد، اما او را بهشدت مجروح کرد.
او از ناحیۀ طحال، روده و شکم بهسختی آسیب دید. رفعت خانم که معلم مدرسه هم بود، مرخصی گرفت و تماموقت از علی پرستاری کرد. علی در همان وضعیت هم یکلحظه بیکار نبود. یا در حال خواندن بود یا نوشتن. جزوه آموزشی آماده میکرد و به کلاسهایش میفرستاد. برای جبهه هم محتوای تبلیغی محیا میکرد و ارسال میکرد. غم دوری از جبهه هم یکلحظه از او دور نمیشد. تا کمی وضعیت جسمیاش بهتر شد دوباره خودش را به جبهه رساند.
در این سالها اصلیترین نگرانی رفعت، روز عید غدیر بود! میگفت: «هرچه ماهها و روزها میگذشتند و به عید غدیر نزدیکتر میشدیم، ترس و اضطرابم بیشتر میشد. روز عید غدیر که تمام میشد، دلواپسیهای من هم سامان میگرفت. دیگر حتی اگر مأموریتهای سخت و طولانی میرفت اینقدر نگرانش نمیشدم. اما همیشه دلهرهی آمدن عید غدیر بعدی را داشتم.» در نهایت هم هفتمین عید غدیر پس از شروع زندگی مشترک علی و رفعت، خبر شهادت علی رسید. علی کسایی در سومار، آسمانی شده بود. بعد از شهادت، علی دو بار به خواب رفعت آمد. در اولین خواب، رفعت از علی شفاعت خواست و علی گفت: «تو صبر کن و مراقب بچهها باش. شفاعت هم از من.»
این کتاب را علاوه بر مرور خاطرات دوران زندگی و رزمندگی شهید علی کسایی، میتوان تاریخ شفاهی دوران انقلاب و جنگ ایران و عراق هم دانست که در قالب رمانی جذاب؛ «صمیمیت و سادهزیستی»، «احترام به والدین»، «عشق به همسر و فرزند»، «صبر و ایثار»، «توجه به بیتالمال و حقالناس»، «عفت و حیا» و «فداکاری و شهادت» را زیبا و هنرمندانه به تصویر کشیده است.
کتاب آخرین فرصت برخلاف بسیاری از زندگینامهها و سرگذشتهای شهدا، با شهادت سوژه اصلی به پایان نمیرسد. ماجراهای کتاب آخرین فرصت، فراز و نشیبهای زندگی خانم قافلانکوهی و ۴ فرزندش، بعد از شهادت علی را هم شامل شده که بسیار ارزشمند است. ارزش این توصیفها، یکی از این جهت است که واقعیتهای کمتر توجه شده درباره خانواده شهدا را هم به مخاطب ارائه میکند و دیگر اینکه باعث همذات پنداری بیشتری با راوی کتاب میشود.
البته این کتاب، به فعّالیّتهای اجتماعی شهید کسایی وارد نشده است و فقط روایتهایی کلی از فعّالیّتهای شهید کسایی دیده میشود. پرکاری و تلاش شبانه روزی او درک میشود، اما جزئیات بیشتری از آن گفته نمیشود. فقط در یک مورد که آن هم مربوط به مجروحیت او بود، گفته شد که ایشان علیه منافقین سخنرانی میکرد. این که چه موضوعات دیگری محور فعالیتهای تبلیغی او بوده و یا اینکه چه روشهایی در کارش داشته بیان نشده است. توضیح این بخش از زندگی شهید کسایی از آن جهت مهم است که امروز انقلاب اسلامی در شرایطی است که نیازمند الگوهایی در عرصه «جهاد تبیین» است؛ و شهید علی کسایی، یک جهادگر واقعی جهاد تبیین بوده است و در همین راه هم به شهادت رسیده است.