سال ۲۰۱۳ وقتی داعش با رویای برپایی حکومت، شهر به شهر سوریه را تصرف کرد و سوریه صحنه جنایت داعشیها شد، بسیاری از مردم این کشور بهخصوص زنان و کودکانی که ماندنشان در آن شرایط صلاح نبود راه کوهستانها را پیش گرفتند و خودشان را به لبنان رساندند.
آن روزها لبنانیها در مهماننوازی از مردم سوریه سنگتمام گذاشتند. اگر چه شاید هیچکدام از آن چهرههای خسته و غمگین که از پس جنگی سخت آمده بودند را نمیشناختند و حتی نامشان را هم نمیدانستند، اما چنان عزیزانی که سالها پیوند خویشاوندی باهم دارند به استقبالشان رفتند. درهای خانههایشان را به روی آنها باز کردند، دست مردانشان را به کاری بند کردند و اجازه ندادند جنگزدههای سوری لحظهای احساس کند در آن سرزمین غریباند و دور از وطن.
این بار، اما معادلات تغییر کرده بود. جنگ پایش رسیده بود به لبنان و موشکهای صهیونیست یک دقیقه هم دست از سر زنان و کودکان بیگناه برنمیداشت. دوباره مهمانی برپا شد، اما این بار میزبان به مهمانی میرفت و مهمان میزبانی میکرد. مردم لبنان آنها که در میدان جنگ کاری از دستشان برنمیآمد، شیعه و سنی آمده بودند زیر چادر حضرت زینبالسلامالله پناه بگیرند، زینبیه قیامتی بر پا بود، حرم و کوچههای اطرافش پر شده بود از آنهایی که خانههای آوار شدهشان را رها کرده بودند و پناه آورده بودند به خانه حضرت زینب سلاماللهعلیها و همسایههایش.
حورا خبرنگار جوان سوری فرصت گفتوگویی به من میدهد تا از مهماننوازی همسایههای خانمجان برایم بگوید، از حال و هوای سوریه و حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها. همین ابتدا جمله پر ایهامی را تحویلم میدهد: زینبیه غوغایی به پا شده بود انگار روز اربعین بود. نمیدانم تشبیهش از جهت شمار زیاد زائران حرم حضرت زینب سلامالله است یا از زیادی شباهت زنان جنگزده، تنها و هراسانی که مردهایشان شهید شده بودند و حالا تنها پناهشان عمه سادات بود.
خانه تازه عروس سوری مهمانسرای اهالی لبنان شد
جوان است و تازهعروس، چند وقت پیش یک جشن ساده در خانه پدریشان گرفتند و ازدواج کردند. تازه خانه گرفته بودند و کمکم مشغول تهیه و چیدمان وسایل بودند که جنگ لبنان شروع شد و برخی از مردم لبنان به سوریه آمدند. حورا و همسرش هنوز در خانهشان ساکن نشده بودند، اما خانه نقلی و کوچکی که به هزار زحمت اجاره کردند را در اختیار خانوادههای لبنانی گذاشتند.
حورا میدانست لبنانیها زیر آتش جنگ روزهای سختی را گذراندند و حالا در جغرافیای کوچک خانهاش با هرچه که در توان داشت سعی میکرد بار سنگین رنج دوری از وطن را از شانههایشان بردارد. همسرش مدام در رفتوآمد بود تا کموکسری در خانه نداشته باشند و هرچه که فکر میکند مهمانها احتیاج دارند را تهیه کند. حورا هم یا در آشپزخانه مشغول طبخ غذا و پذیرایی بود یا پای درد دلهایشان مینشست و با خندههایش تلخی غصه را از دلشان میشست. چندباری هم برایآنکه حال و هوایشان عوض شود به بازار رفتند، خرید کردند و برای بچهها اسباببازی خریدند.
البته روایت خانه حورا روایت خانههای زیادی در زینبیه است، حورا برایم میگوید: «ما در سوریه شرایطمان مشخص است، بهخاطر جنگی که پشت سر گذاشتیم، بسیاری از مردم شرایط مالی خوبی ندارند حتی اگر کار دولتی داشته باشند باز هم میتوان گفت زندگی را با حقوق بسیار کمی میگذرانند. برق نیست، آب نیست و زندگی برای مردم سخت است بااینحال وقتی لبنانیها مهمان سوریه شدند، مردم سخاوتمندانه درهای خانههایشان را باز کردند و با هر چه که داشتند از خواهر و برادران لبنانیشان پذیرایی کردند.»
چند روایت ناب از دل زینبیه
میان صحبتهای حورا متوجه میشوم بیشتر مردم لبنان به جز لباسهای تنشان چیزی همراه خود نیاوردهاند. حتی فرصت نکردهاند مدارک، پول یا وسایل ضروریشان را از خانه بردارند. بعضیهایشان مجروح هستند و بعضیها هم عزیز ازدستدادهاند. غیر از خدمات اسکان، حملونقل، پزشکی و... که دولت سوریه برای مهمانهای لبنانی در نظر گرفته است، مردم سوریه هم بهصورت خودجوش پایکار هستند و به جبران محبتی که سالها پیش لبنانیها در حقشان کردهاند، در مهماننوازی از آنها سنگ تمام گذاشتهاند. دلم میخواهد شنونده چند روایت ناب از دل زینبیه باشم و حورا با کلمات دست و پاشکستهای که از فارسی میداند برایم چندتایشان را گلچین میکند.
«مردم زیادی اینجا خانههایشان را در اختیار لبنانیها گذاشتهاند حتی اگر خانهشان هم کوچک باشد و امکانات زیادی نداشته باشند در خانههایشان را به روی مردم جنگزده باز میکنند و روزیشان را هرچند کم با آنها شریک میشوند. زنها دورهم جمع میشوند و غذا طبخ میکنند. مردها هم هنر و حرفهشان را به کار میگیرند. آنها که تاکسی دارند بهصورت رایگان لبنانیها را به سفارت، بیمارستان و... میبرند. کسانی که حرفهشان برق است بدون گرفتن دستمزد خانههایی که لبنانیها اجاره میکنند را برقکشی میکنند. پزشکان زیادی اینجا مجروحان لبنانی را بدون دریافت هیچ هزینهای مداوا میکنند و... حتی آنها هم که توان مالیشان امکان این را بهشان نمیدهد که کمک لبنانیها باشند در کارهای دیگر کنارشان هستند و کمکشان میکنند.»
بانویی که آوارههای لبنانی را در پناه چادرش امان داد
گفتوگویمان میرود سمتوسوی آوارههایی که پناه این روزهایشان حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها هست و در سایه خانمجان میمانند. حورا برایم از حال و هوای حرم میگوید؛ از اینکه مصلی میزبان خانوادههای لبنانی است و مهمانسرای حضرت زینب سلامالله هر وعدهغذای نذری و گرم برای مردم لبنان آماده میکند. حرفهای حورا که به اینجا میرسد پر میکشم تا حرم عمه جان و به بانویی فکر میکنم که بعد از ۱۴۰۰ و اندی سال هنوز هم پناه زن و بچههای جنگزده است. هنوز هم برای رقیهها لالایی میخواند، مرهم بر دل ربابها میگذارد و تن تبدار سجادها را تیمار میکند. بانویی که علم به دست، یکییکی زنان و بچهها را از دل صحرا جمع میکند و در پناه چادرش امان میدهد.
منبع: فارس