گفت‌و‌گو با فرزند شهید حسین سامی‌ مقام از شهدای اغتشاشات کردستان که به تازگی خبر تفحص پیکرش رسانه‌ای شد.

سرگرد حسین سامی‌مقام در چهاردهم مرداد ۱۳۵۹ همزمان با شب قدر ماه مبارک رمضان به شهادت رسید. برابر ‏ابلاغ تیپ مهاباد پادگان سردشت از لشکر ۶۴ ارومیه، سرگرد سامی‌مقام همراه هفت نفر دیگر از ‏همرزمانش به شهادت رسیده بود. ضد انقلاب پس از به شهادت رساندن آنها، پیکر پاک شهدا را با دستان و پا‌های بسته شده از ارتفاعات به دره پرتاب کرده بودند.

به این ترتیب ۴۴ سال پیکر این شهدا به دست خانواده‌هایشان نرسید تا اینکه بعد از بیش از چهار دهه مفقودی، نهایتاً پیکر شهید سامی مقام و همرزمانش در تیر ۱۴۰۳ تفحص و شناسایی شد. سپس در ۳۱ تیرماه خبر تفحص پیکر این شهدا از سوی سردار باقرزاده اعلام شد. آن طور که رئیس کمیته مفقودین ستاد کل نیرو‌های مسلح اعلام کرد، تشییع و به خاکسپاری شهید سامی مقام در ۱۴ مردادماه در شهر اصفهان انجام خواهد شد. برای آشنایی بیشتر با زندگی سرگرد شهید حسین سامی مقام با حمیدرضا پسر ارشد شهید که فوق تخصص بیماری‌های کلیوی و ساکن بندرعباس است گفت‌وگویی انجام دادیم. شهید سامی مقام دو پسر و یک دختر دارد که اکنون هر سه پزشک هستند. 

پدرتان از پیشکسوتان ارتش بودند، چه سالی وارد ارتش شدند؟
پدرم فرزند بزرگ خانواده‌اش بود. او نهم خرداد ۱۳۱۵ در شهر آبادان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا پایان مقطع دیپلم طبیعی در آن شهر به پایان رساند و بعد از گرفتن دیپلم در سال ۱۳۳۷ وارد دانشگاه افسری شد. آن موقع ۲۲ ساله بود که به استخدام ارتش درآمد. با پایان دوره دانشجویی به نیروی دریایی رفت. او موفق شده بود دوره‌های تفنگداری دریایی و رزم آبی و خاکی را در انگلیس بگذراند و در نیروی دریایی خدمت کند. بعد از مدتی به دلایل مشکوک به نیروی ‏زمینی منتقل و بار‌ها از سوی ضد اطلاعات ساواک احضار شد و هیچ‌گاه به شکایت‌های احقاق حقوق پایمال شده پدرم ‏پاسخی داده نشد. ‏

مادرتان در قید حیات هستند؟
نه، متأسفانه مادرمان هم مرحوم شده است. پدرم در سال ۱۳۴۲ هنگامی که ۲۷ سال داشت با مادرم ازدواج کرد که حاصل زندگی‌شان دو پسر و یک دختر است. پدرم به دلیل شغل نظامی که داشت با خانواده‌اش در شیراز، خارک، تبریز و سنندج زندگی کرد. بعد از پیروزی انقلاب پیشقدم مبارزه با گروهک‌های منافق بود. پدرم یک ارتشی میهن دوست بود. با جان و دل حراست از مملکت‌مان را انجام می‌داد. به علت لیاقت و فداکاری در نبرد با نیرو‌های ضد انقلاب به شش ماه ارشدیت مفتخر شد. 

نحوه شهادت پدرتان چطور بود؟
برابر ابلاغ تیپ ۲ لشکر۶۴ ارومیه، پدرم در سال ۱۳۵۹ و با درجه سرگردی و سمت فرماندهی گردان همراه هفت نفر از همرزمانش به شهادت رسیده است. آنها در حال الحاق به یگان سازمانی‌شان در محور فیض آباد سنندج بودند که به پدرم مأموریت می‌دهند به خاطر نجات سرهنگ شهید نصرت‌زاد که در محور سقز- دیواندره با گروهک‌های منحله درگیر شده بود بروند، اما بین آنها یک نفر نفوذی بود که خودش را به عنوان راننده آمبولانس جا زده بود. همین فرد نفوذی کاری می‌کند که پدرم و گروه تحت امرش بعد از درگیری با دموکرات‌ها به اسارت آنها درآیند. ضد انقلاب اسرا را به زندان دوله‌تو در منطقه آلواتان سردشت منتقل می‌کنند و پس از شکنجه‌های فراوان در چهاردهم مرداد ۱۳۵۹ همزمان با شب‌های احیای ماه مبارک رمضان به شهادت می‌رسانند. 

بعد از گذشت ۴۴ سال پیکر پدرم با دیگر دوستانش در منطقه عمومی سردشت واقع در منطقه کردنشین آذربایجان غربی در حالی پیدا شد که دست‌ها و پاهایشان بسته شده بود. آنها مدت طولانی را در زندان دوله‌تو شکنجه شده بودند تا نهایتاً در مرداد ۱۳۵۹ به شهادت رسیدند و، چون دموکرات‌ها پیکر آنها را به دره انداخته بودند، سال‌ها طول کشید این پیکر‌ها تفحص و شناسایی شوند. 

همان زمان به شما شهادت ایشان را اعلام کردند؟
شهادت پدرم مورد تأیید نهاد‌های اطلاعاتی ارتش بود و ما از شهادتش مطلع بودیم، ولی نمی‌دانستیم به طور دقیق شهادت پدر کجا اتفاق افتاده است. تا اینکه زندان دوله‌تو در منطقه آلواتان سردشت که در سال ۱۳۵۸ بنا شده بود، در سال ۱۳۶۰ بمباران شد. یکسری از افرادی که با پدرم آنجا زندانی بودند بعد‌ها آزاد شدند، اما هیچ کدام اطلاعات دقیقی از محل شهادت پدرم نداشتند. هنگامی که پدر به شهادت می‌رسد همراه هفت نفر از همرزمانش بود که دو نفرشان ارتشی بودند و بقیه از گروه‌های جهادی و مردمی بودند. بقیه اجساد هنوز شناسایی نشده است و نیاز به تست دی ان‌ای دارند. پدر من یک کارت شناسایی داخل جیبش بوده که اسم خودش و پدرش داخل آن کارت نوشته شده بود. به طور معجزه آسایی بعد از گذشت ۴۴ سال از طریق همین کارت، شناسایی شد. نکته دیگری که خدمت‌تان عرض کنم این است که فیلمی از سوی سردار باقرزاده برای ما فرستاده شد که در آن دو رزمنده ارتشی تا آخرین لحظات عمر حاضر نمی‌شوند لب به آب بزنند و می‌گویند می‌خواهیم مانند حسین (ع) شهید شویم و با لب تشنه به دیدار ارباب‌شان می‌روند. 

پیکر پدرتان چه زمانی تشییع و دفن می‌شود؟
آن‌طور که به ما اعلام کردند، ابتدا پیکر پدرم در سنندج از سوی لشکر ۲۸ کردستان تشییع می‌شود و به سمت تهران انتقال پیدا می‌کند. مراسم وداع با پیکر پدرم در معراج شهدای تهران انجام می‌گیرد و ۱۲ مرداد از مصلای تهران تا میدان هفت تیر مراسم تشییع شهید برگزار می‌شود. روز ۱۳ مرداد هم در مراسم صبحگاه نیروی زمینی ارتش با پیکر شهید تجدید میثاق می‌شود و نهایتاً پیکر ایشان روز ۱۴ مرداد به شهر اصفهان منتقل خواهد شد و در گلستان شهدای سمیرم در همان مزاری که به صورت نمادین برایش درست کرده بودیم، آرام می‌گیرد. 

زمان شهادت پدر، شما و برادر و خواهرتان چند ساله بودید؟ 
من که فرزند بزرگ شهید هستم، ۱۴ ساله و خواهرم فرزند وسطی شهید ۱۱ ساله و برادر کوچک‌مان پنج ساله بود. 

دوران بچگی شما با نبود پدر چگونه سپری شد و چه ذهنیتی از پدر دارید؟ 
زمانی که شهادت پدرمان تأیید شد آن موقع ما سه فرزند به مدرسه می‌رفتیم و خیلی تنها بودیم. ما در کوچه‌ای که مزین به اسم پدر بود زندگی می‌کردیم و با حقوق دریافتی پدرمان از ارتش، مادر توانست در آن کوچه منزلی تهیه کند و برای همیشه آنجا ساکن شدیم. پدرم تا قبل از شهادت از خودش خانه‌ای نداشت. خصوصیات اخلاقی پدر برای ما خیلی مبهم است. چون آن زمان ما خیلی کوچک بودیم، اما تا آنجایی که من می‌دانم نظم و انضباط پدر در کارش زبانزد همه بود. او در تایم بعد از اتمام کارش در پادگان با زیردستانش فوتبال بازی و با آنها دوستانه برخورد می‌کرد. پدرم زمان کار یک ارتشی کاملاً منضبط و بعد از کار با همه رفیق بود. 

از دیگر خصوصیات اخلاقی پدرم این بود که بسیار اهل مطالعه بود. یک کتابخانه شخصی با ۲۰۰ جلد کتاب داشت که همه را مطالعه کرده بود. هنوز هم همان ۲۰۰ جلد کتاب از شهید به یادگار مانده است. آن موقع مباحث سیاسی و انقلابی بسیار پر رونق بود. من یادم می‌آید آن زمان پدرم با پنج، شش روزنامه به خانه می‌آمد. همه آنها را مطالعه می‌کرد و هیچ چیزی را کورکورانه نمی‌توانست قبول کند. پدرم زمان خودش از اطلاعات سیاسی و تاریخی بالایی برخوردار بود. 

از مرحومه مادرتان بگویید. چطور توانستند با سختی نبود پدر سه فرزند کوچک را بزرگ کنند؟
خوب است از زحماتی که مادرم و دیگر همسران شهدا کشیدند در این مصاحبه یادی کنیم. باید بگویم همسران شهدا قهرمانان ملی هستند. مادرمان در ۳۲ سالگی همسرش به شهادت رسید و در آن شرایط مسئولیت نگهداری بچه‌ها را برعهده گرفت و سعی کرد ما را به جایی برساند. نامه‌هایی که پدرم در زندان دموکرات‌ها می‌فرستاد بیشتر در خصوص مسائل خانگی بود. پدرم در نامه‌هایش تأکید فراوان به درس خواندن ما داشت. همچنین توصیه به ادامه تحصیل می‌کرد تا به مدارج بالایی برسیم. ما هم سعی کردیم به نصیحت او به نحو احسن گوش کنیم و من به عنوان پسر بزرگش فوق تخصص بیماری‌های کلیه هستم و خواهرم متخصص بیهوشی و برادر کوچکم دندانپزشک هستند. من در دانشگاه مقام استادی تمام و هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان را دارم و هم اکنون در بندرعباس ساکن هستم. ما سه فرزند سعی کردیم پدر و مادرمان را سربلند نگه داریم و بتوانیم به این نحو به مردم خودمان خدمت کنیم. نقش مادرمان خیلی در زندگی ما تأثیرگذار بود. متأسفانه مادرمان را در سال ۱۳۹۹ بر اثر بیماری کرونا از دست دادیم. مادرم تا آخرین لحظه زندگی‌اش منتظر بازگشت پیکر پدرم بود. 

احساس شما بعد از شنیدن خبر موثق پیدا شدن پیکر پدر چه بود؟
 وقتی یک نفر از اعضای خانواده شهید می‌شود، فشار زیادی به خانواده وارد می‌شود. اینجا نقش شیرزنانی مانند خواهر و مادرم را نمی‌توانم نادیده بگیرم. روح مادرم و همه شهدای مملکت شاد باشد. نکته دیگر این است که پدرم تا شهادتش حاضر نبود یک وجب از خاک مملکت را به دشمن بدهد. جانش را هم به همین دلیل فدا کرد. همین اقتدار پدرم و دیگر دوستانش موجب شد ترسی از آنها در وجود دموکرات‌ها به وجود آید که موقع فرارشان جنازه پدرم و دوستانش را به دره پرتاب و آنچنان گم و گور کنند که دیگر به دست خانواده‌ها نرسد و حال بعد از گذشت ۴۴ سال پیکر شهدای آن واقعه پیدا شد. برای شادی روح همه شهدا صلوات.

منبع: روزنامه جوان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار