مهدی عزیزی شهید مدافع حرم به برادرش گفته بود آقا مرا دعوت کرده است و از برادر خود خواسته بود تا تربت و دستمال اشک‌هایش را در کفنش بگذارند.

 شمسی عزیزی مادر شهید مدافع حرم مهدی عزیزی اظهار داشت: پسرم اول مهر سال ۱۳۶۱ با به دنیا آمدنش برکت را به خانه آورد و تحول بزرگی در زندگی ما ایجاد کرد. از بچگی فقط لبخند می‌زند اما هیچ وقت گریه نمی‌کرد. پسرم خیلی زود راه افتاد و اولین کلامی که به زبان آورد «شهیدم من» بود طوری که مادربزرگش تعجب می‌کرد که زبانش با این کلمه باز شده است.

وی افزود: همسرم برای ماموریت به زیره خارک رفته بود و مهدی با لحن بچگانه می‌گفت «می‌خواهم بزرگ شوم، جبهه‌کار شوم و خودم صدام را بکُشم». مهدی از کودکی به کلاس قرآن می‌رفت و وقتی که من قرآن می‌خواندم، غلط‌های مرا می‌گرفت و با لحنی زیبایی می‌گفت «قرآن نامه‌ای از طرف خداست و باید معنی آن را بلد باشید».

 
  شهید عزیزی و برادرش در حال خواندن قرآن
  شهید عزیزی و برادرش در حال خواندن قرآن

عزیزی ادامه داد: تیر سال ۹۲ عازم سوریه شد. ۲۳ روز از رفتن داوطلبانه مهدی به سوریه می گذشت. او یک شب قبل از شهادتش با من تماس گرفت، حس می کردم نفس مهدی به صورتم می خورد. دائم می گفت مولای من، مادر من و خداحافظی کرد.

مادر این شهید مدافع حرم گفت: مهدی بعد از من با پدرش و بعد با برادرش، مجید تلفنی صحبت کرد و به او گفته بود «آقا من را دعوت کرده است. پیش مامان و بابا خیلی باید صبوری کنی. پول ۲ نان به نانوایی محل بدهکارم.» بعد گفته بود کلید کمدش را کجا گذاشته و هر وقت دلتنگ شدی به قطعه ۲۶ بهشت زهرا بیا.

وی افزود: مهدی از مجید خواسته بود تربت و دستمال اشکش را در کفنش بگذارد و نگران مکان دفن پیکرش نباشیم. یکی از دوستان نزدیکش همه کارها را انجام می‌دهد. مهدی فردای آن روزی که با ما تماس گرفته بود یعنی ۱۱ مرداد سال ۹۲ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و در مقابله با تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید.

عزیزی خاطرنشان کرد: رفتار مهدی در روزهای پایان عمرش با روزهای دیگر بسیار متفاوت بود. یک بار مرا صدا کرد و گفت «مادر یک سوال می‌پرسم؛ صادقانه جواب بده. اگر زمان امام حسین (ع) بود و من می‌خواستم بروم شما چه می‌گفتید؟» گفتم یقینا صدتای تو فدای امام حسین (ع). گفت «مادر هم اکنون همان زمان است و هیچ فرقی نمی‌کند. اگر ما نرویم گویی دوباره دست حرامی‌ها به حضرت زینب (س) رسیده است و او را به اسارت برده اند. اگر امروز نرویم بر خلاف دستور رسول خدا (ص) عمل کردیم که فرمودند اگر صدای مظلومی را آن سوی عالم شنیدی و نروی کافری.» با این حرف‌ها اجازه رفتنش را از ته دل دادم.

آمده‌ام سرباز خسته دمشقم را ببرم

مادر شهید عزیزی گفت: دو روز مانده به شهادت مهدی مادر بزرگش در خواب دید که از یک زیرزمین تاریک و غبارآلود آقایی نورانی بیرون آمد. از آن آقا پرسید که اینجا کجاست. وی پاسخ داد «آمده ام سرباز خسته دمشقم را ببرم». این خواب دو روز بعد با خبر شهادت مهدی تعبیر شد.

عزیزی درباره رضایت از شهادت فرزندش اظهار داشت: از راهی که پسرم انتخاب کرد، راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می‌آمد، من باید شک می‌کردم. شهادت لیاقتش بود. مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی‌توانستم وی را با دل سیر نگاه کنم. برای همین هر وقت می‌آمد جلوی پایم می‌نشست، سریع بلند می‌شدم یا وقتی می‌آمد جلویم می‌ایستاد، سرم را پایین می‌انداختم. گویی قلبم کنده می‌شد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز می‌نشست ساعت‌ها دست به دعا بود. من می‌گفتم «خدایا! من که نمی‌دانم این پسر چه می‌خواهد! هر چه می‌خواهد حاجت روایش کن».

قرآن اهدایی رهبر
  قرآن اهدایی رهبر معظم انقلاب اسلامی به خانواده شهید «مهدی عزیزی»

آرزویی که رهبری در دیدار با خانواده شهید عزیزی کردند

وی همچنین از دیدار با مقام معظم رهبری سخن به میان آورد و گفت: حدود یک‌ ماه از شهادت مهدی می‌گذشت که خبر دیدار با رهبری تسکینی بر دل داغ دیده ما شد. در این دیدار خانواده‌های شهدا نظیر شهید اسماعیل حیدری و شهید رضا کارگر برزی حضور داشتند. مقام معظم رهبری هر خانواده شهیدی را صدا می‌زدند، قرآن متبرکی را به آنها می‌دادند.

شهادت پس از اقامه نماز

محمد عزیزی پدر این شهید مدافع حرم نیز گفت: هیاتی نبود که پسرم به آنجا نرفته باشد؛ چهار ساله بود که با مادرم به مسجد می‌رفت. مکبر بود و صدای زیبایی داشت.

وی درباره نحوه شهادت فرزندش به نقل از یکی از همرزمانش گفت: یک گروه پنج نفره متشکل از سه نفر از سوریه و ۲ نفر ایرانی در شهر حلب بودند. موقع اذان مهدی می‌خواست نماز بخواند اما چون در تیررس دشمن قرار داشت نمازش را نشسته خواند. میثم هم بعد از تیمم اقامه نماز کرد. پس از نماز از هر طرف تیراندازی می‌شد. مهدی در جلو و بقیه پشت سرش وارد خانه‌ای شدند.

پدر این شهید مدافع حرم افزود: مهدی بالای بام خانه رفت تا شرایط را بررسی کند و به همرزمانش دستور تیراندازی دهد. از هر طرف به سوی خانه آتش می‌بارید. رزمنده‌ها وارد اتاقی شدند. مهدی در حال تیراندازی بود که گلوله‌ای به پایش اصابت کرد. با این حال به خودش مسلط می‌شود و به شلیک کردن ادامه می‌دهد. خون زیادی از پایش می‌رود. میثم داد می‌زند «مهدی بیا» تیر دوم هم به پایش اصابت می‌کند و او بی‌اعتنا با بی‌سیم حرف می‌زند تا موقعیت را به دیگر همرزمان اطلاع دهد. در این حین تکفیری‌ها نارنجکی به داخل ساختمان می‌اندازند و مهدی شهید می شود.

 

زندگی فاطمی پایانش حسینی است

زهرا عزیزی خواهر این شهید گفت: چون تک دختر هستم، مهدی خیلی به من محبت می‌کرد. بعد از شهادتش در حال نگاه کردن به کتابخانه بود که چشمم به کتاب تفسیر موضوعی قرآن افتاد؛ یادم آمد آخرین باری که مهدی را در حال مطالعه دیدم این کتاب در دستش بود. صفحه اول کتاب هم شعری از امام خمینی(ره) نوشته بود و زیرش هم تاریخ زده بود ۳۱ اردیبهشت ۹۲.

وی افزود: برادرم در وصیتنامه‌ خود تأکید کرده بود «وقتی به وسایل من دست می‌زنید، حتماً وضو داشته باشید». دلیل این کار دعوت به طهارت بود. مهدی خیلی درباره حجاب تأکید داشت اما غیرمستقیم امر به معروف می‌کرد. برادرم درست می گفت آن زندگی که فاطمی باشد، پایانش حسینی است.

دوست داشتم آقا را می‌دیدم بعد از این دیار رخت برمی‌بست

در بخشی از وصیت‌نامه شهید عزیزی آمده است: دوست داشتم آقای خودم حضرت حجت بن الحسن (ع) را می‌دیدم. دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را می دیدم و بعد از این دیار فانی رخت برمی‌بستم. به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیت‌نامه را می‌خوانند، بگویید هر کاری که می‌توانند انجام دهند تا مبادا آقا لحظه‌ای از آنها دلگیر و ناراحت شوند. از تمام دوستان و آشنایان تقاضا می‌کنم نگذارند رهبر انقلاب تنها و مظلوم بماند.

منبع: ایرنا

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.