به مناسبت فرا رسیدن ایام محرم الحرام، شعر‌هایی در خصوص حوادث و بلایای کربلا سروده شده است.

به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان اباعبدالله‌الحسین(ع) و ادای محبت و احترام به سیدالشهدا که از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد، افراد بسیاری برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا سروده‌های جانسوزی را با قلم خود مانا می‌کنند.

لذا  مجموعه اشعاری برای ماه محرم الحرام  را گردآوری کرده ایم که در ادامه می‌خوانیم:

 

 

ن بود مثل مرد اما حرف میزد

پر جوش و غوغا مثل دریا حرف میزد

بر مردی خود کوفیان شک کرده بودند

مثل تمام مردها تا حرف میزد

از بغض‌های در گلو ترکیده می‌گفت

از زخم‌های عشق حتی حرف میزد

راز حضور اهرمن را فاش می‌کرد

وقتی که از عشق اهورا حرف میزد

گویی علی در پیکر او زنده می‌شد

از بس که زینب مثل بابا حرف میزد

شاعر: حامد صافی قهدریجانی
------------------------------------------

در شهر شام و کوفه همش خورده‌ام زمین

خیلی شبیه مادر تو گشته‌ام ببین

بابا تمام بال و پرم را شکسته‌اند

دیدی که استخوان سرم را شکسته‌اند

موی سرم شبیه سرت سوخته پدر

بال و پرم شبیه پرت سوخته پدر

وجه تشابهی ست چقد بین ما دو تا

نه عمه هم شد است پدر عین ما دو تا

با گریه‌های عمه پدر گریه کرده‌ام

خیلی برای عمه پدر گریه کرده‌ام

عمه اگر نبود بدان دخترت نبود

عمه اگر نبود دگر خواهرت نبود

زخمی شده تمام سر و روی عمه ام

آتش گرفت مثل خودت موی عمه ام

بازار شام چادر من چنگ خورده است

در پای نیزه ات به سرم سنگ خورده است

لکنت زبان من اثر ضربه‌ها نبود

لکنت زبان گرفته‌ام از کوچه‌ی یهود

آن کوچه‌ای که مرکز برده فروشی است

آنجا که گفت اینکه به بنده فروشی است

دیگر نمانده طاقتی به تنم پس مرا ببر

چیزی نمانده است از بدنم پس مرا ببر

شاعر: ابراهیم لآلی
--------------------------------------------

سبز است باغ آینه از باغبانی‌ات

گل کرد شوق عاطفه از مهربانی‌ات

از بس که خار خاطره بر پای تو نشست

چشم کسی ندید گل شادمانی‌ات

حتی در آن نماز شبی که نشسته بود

پیدا نشد تشهدی از ناتوانی‌ات

آن‌جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود

شوق حماسه می‌چکد از خطبه‌خوانی‌ات

امّا شکست خطبه‏ی پولادی تو را

بر نیزه آیه‌های گل ناگهانی‌ات

با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو

لبریز بوسه باد لب خیزرانی‌ات

عمر سه ساله صبر دل از لاله می‌گرفت

آتش نمی‌زنیم به داغ نهانی‌ات

شاعر: جواد محمدزمانی
--------------------------------------

قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه

یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه

قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد

همچون درخت روشنی در هر کرانه

باید بلرزانی وجود کوفیان را

قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه

خورشید زینب شام را هم زیر و رو کن

قرآن بخوان با لهجه‌ای روشنگرانه

کوثر بخوان تا رود رود اینجا ببارم

در حسرت پلک کبودت خواهرانه

قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه

خیره نگردد سوی ما خیره سرانه

اما چه تکریمی شد از لب‌های قاری

تشت طلا و بوسه‌های خیزرانه

گل داده از اعجاز لب‌های تو امشب

این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه

در حسرت لب‌های خشکت آب می‌شد

ریحانه‌ات با التماسی دخترانه

آن شب که می‌بوسید چشمت را سه ساله

خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه

از داغ تو قلب تنور آتش گرفته

تا صبح با غمناله هایی مادرانه

شاعر: یوسف رحیمی
---------------------------------------------

ای نیزه دار؛ آینه بر نیزه میبری؟

خواهی چگونه از وسط شهر بگذری

از کوچه‌های خلوت آنجا عبور کن

خوب است اندکی به ابالفضل بنگری

کمتر بخند قاری قرآن دلش شکست

بر آیه‌ها قسم که تو بی دین و کافری

دیگر بس است نیزه خود را زمین مکوب

تو از یهودیان محل سنگ دل تری

دیدی حسین فاطمه خیر کثیر داشت

حالا تو صاحب دو سه تا کیسه زری

با رقص نیزه پدرم قصد کرده‌ای

در پیش چشم عمه لجم را در آوری؟

داری گل سری که عمویم خریده است

بی آبرو برای که سوغات میبری؟

حس می‌کنم به دختر خود قول داده‌ای

از کربلا براش دو خلخال میبری

شاعر: وحید قاسمی
---------------------------------------

هفت روز است....

هفت روز است اسیر سفرم

غصه‌ی جانسوز تو و قاسم و عباس و علی‌اکبر و جعفر شده داغ جگرم

سایه‌ی سنگین سرت روی سرم

خم شده دیگر کمرم

بعد تو بی بال و پرم

درد و بلایت به سرم، کاش که چشمی بگشایی و ببینی که در این داغ جدایی چه به

روز من و اطفال حرم آمده‌ای ماه خدایی

آنقدر سخت گرفتند به ما بعد تو در راه

که از ما نرسیده است به کوفه

به جز سایه‌ی آهی.

هفت روز است بجای تو و عباس شدم همسفر سایه‌ی خولی و سنان

هر طرفی چشم من افتاد، غمی روی دل افتاد

که ناگاه در آن کوچه‌ی تنگ از همه جا بارش سنگ آمد و یک پیرزن از جنس جهنم به

کسی قول طلا داد که با نیزه به نزدیکی بامش برود

لحظه‌ای آمد و دنیا به سرم ریخت که سنگی به سر زخمی تو بوسه زد و سر ز روی

نیزه‌ات افتاد

رقیه به سویت خم شد و تا خواست که نامت ببرد شانه‌ی زنجیر، حصاری به پرش شد

، پُرِ سرباز همه دور و برش شد،

نیش تلخ دو سه شلاق عجب دردسرش شد

تنش انگار حصیری است پر از تار سیاهی.

هفت روز است پرستار حرم زینب کبراست

سپر و حامی و غمخوار حرم زینب کبراست

پدر و مادر و دلدار حرم زینب کبراست

و وقتی همه خوابند نگهبانی بیدار حرم زینب کبراست

چه گویم که ابالفضل علمدار حرم زینب کبراست

بخداوند قسم حیدر کرار حرم زینب کبراست

پس از حضرت حق و پسر خون خداوند، نگهدار حرم زینب کبراست

ولی چشم به نیزه ست که از چشم تو بر خسته‌ی این راه رسد نیم نگاهی.

شاعر: محمد بختیاری
--------------------------------------------

بعد از تو گوشواره به دردم نمی‌خورد

رخت و لباس پاره به دردم نمی‌خورد

ای آفتاب برسر زینب طلوع کن

این چند تا ستاره به دردم نمی‌خورد

نزدیک تربیا که کمی درد دل کنیم

تنها همین نظاره به دردم نمی‌خورد

ما را پیاده کن، سرمان سنگ می‌خورد

این بودن سواره به دردم نمی‌خورد

چندین شب است منتظرصحبت توأم

حرفی بزن، اشاره به دردم نمی‌خورد

اینها مرابه مجلس خوبی نمی‌برند

بعد از تو استخاره به دردم نمی‌خورد

این سنگ‌ها هنوزحسابم نمی‌کنند

با این حساب چاره به دردم نمی‌خورد

شاعر: علی اکبر لطیفیان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۹:۲۱ ۲۹ تير ۱۴۰۳
سلام توی این خبرها روزی یک کتاب معرفی کنید
آخرین اخبار