ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است.
در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آنها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعه ای از اشعار عاشورایی شاعران در خصوص حضرت ابوالفضل(ع) را در ادامه می خوانیم:
در بین این شب ها شب تو فرق دارد
چون بین ما اصلا تب تو فرق دارد
از پرچمی که روی دوشت فخر میکرد
معلوم شد که منصب تو فرق دارد
مثل علی مرد خدا مرد دعایی
در سجده یارب یارب تو فرق دارد
عباسیون را به بصیرت می شناسند
آقا اصول مکتب تو فرق دارد
تو پیر عشقی میر عشاق الحسینی
با کل عالم مذهب تو فرق دارد
با دست دادن عشق را اثبات کردی
طرز بیان مطلب تو فرق دارد
وقتی که زانو میزنی در پای محمل
یعنی رکاب زینب تو فرق دارد
در دست هایت آب بود اما نخوردی
از تشنگی زخم لب تو فرق دارد
وقتی به تو آقا به نفسی انت را گفت
در آسمان جبرئیل فورا مرحبا گفت
شاعر: سید پوریا هاشمی
------------------------------------------------
جز تو به فکر خیمه گاهم هیچ کس نیست
بعداز تو آب آور بخواهم هیچ کس نیست
پای شریعه لشکرم را دادم از دست
جز یک حرم زن، در سپاهم هیچ کس نیست
غربت سراغم آمد عباسم که می رفت
غیر از علی اصغر، گواهم هیچ کس نیست
زیر بغل های مـرا باید بگیری
من داغ دیدم عذرخواهم هیچ کس نیست
تنها شدم اطرافم اما ازدحام است
هم هست یعنی آشنا هم هیچ کس نیست
بی دست می شد کــــاش دسـتم را بگیری
حالا که بی تو تکــیه گاهم هیچ کس نیست
فرقت شکسته با علی فرقی نداری
پاشیده تر از جسم ماهم هیچ کس نیست
شاعر: صابر خراسانی
--------------------------------------------
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
وی دست علی در صف پیکار اباالفضل
هم خون حسین بن علی در تن پاکت
هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل
ریحانۀ دو فاطمه، ماه سه خورشید
آرام دل حیدر کرار اباالفضل
مانند تو در ارتش اسلام که دیده
فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل
تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک
تو لالة عباسی و ما خار اباالفضل
هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی
هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل
بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت
هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل
در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا
تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل
عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت
کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل
تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی
خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل
ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده
پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل
برخیز سکینه به حرم منتظر توست
جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل
از سوز عطش آب شده طفل سه ساله
مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل
تا آن که ببینند به تن دست نداری
یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل
مگذار رود زینب کبری به اسیری
ای دست علی، دست برون آر اباالفضل
تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت
ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل
کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست
گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل
خون دل ما را که شده اشک عزایت
زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل
مگذار شود خشک دمی دیدة "میثم"
چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل
شاعر: غلامرضا سازگار
------------------------------------------
خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت
نزدیک ماه بود که درد کمر گرفت
داغ برادری اثرش تار دیدن است
انقدر پا کشید ز جسمت خبر گرفت
زخم عمود را که به فرق سر تو دید
دست کمر گرفته ی خود را به سر گرفت
ای کاش از تن تو عدو دست می کشید
حتی برای غارت تو جنگ در گرفت
بهتر از این نمی شود این پاره پاره تن
وقتی که دور جسم تو را صدنفر گرفت
برخیز و گو چرا بدنت پر ز آهن است
برخیز و گو چرا بدنت شکل پر گرفت
گفتم حرم لباس اسارت به تن کند
در غیبت تو دور حرم را خطر گرفت
حالا حسین مانده و قد خمیده اش
خورشید پیر روضه هجر قمر گرفت
شاعر: سید پوریا هاشمی
--------------------------------------
دل داده ام به نغمه ی ادرک اخای تو
با من چه کرد شور برادر بیای تو
ای مسجد وفا بدنت، روی خاک ها
گلدسته است یا که دو تا دست های تو
دست تو روی دست من و جبرییل هم
آورده است بال پریدن برای تو
با تو چه کرد دیدن قد دوتای من
با من چه کرد دیدن فرق دوتای تو
هارون من چگونه شکافد در این دیار
دریای غصه های دلم بی عصای تو
دیگر بس است گفتن روحی لک الفدا
دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو
در پیش خیمه گفته ام" إرکب بنفسی انت"
یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو
یک چشمه آب اگر که میان خیام بود
صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو
از خنده ها بلند شده های های من
از گریه ام بلند شده های های تو
شاعر: عطیه سادات حجتی
--------------------------------------------
تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست
هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست
وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست
گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟
تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست
یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست
شاعر: حسین ایزدی
-----------------------------------------
دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود
مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود
یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود
با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود
دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود
نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود
مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود
همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود
باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود
مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود
از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود
لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود
شاعر: مصطفی متولی
یا عباس ابن علی ( ع)