سبک زندگی به عنوان مجموعه به هم پیوستهای از الگوهای رفتاری فردی و اجتماعی، برآمده از نظام معنایی متمایزی است که یک فرهنگ در یک جامعه انسانی ایجاد میکند؛ و از آن جایی که هیچکدام از جوامع بشری را نمیتوان عاری از فرهنگ تصور کرد، بنابراین، میتوان گفت تمام اجتماعات انسانی، از ابتدای تاریخ تا کنون دارای سبک زندگی خاص خود بوده و از الگوهای رفتاری متناسب با شاخصهای فرهنگی خود برخوردار بودهاند.
پذیرش منفعلانه الگوهای رفتاری مبتنی بر فرهنگ غربی، برای جوامع مسلمان که خود در پرتو آموزههای اسلامی، توانایی تعریف و ترسیم سبک زندگی دینی و تبیین الگوهای متناسب با آن را دارند، شایسته نبوده و باید به اقتضای فرهنگ دینی خود، به سبک زندگی اسلامی روی آورند. به ویژه آنکه در چند دهه اخیر، ناکارآمدی تمدن سکولار غربی در پاسخ گویی به نیازهای چندبعدی انسان آشکار گردیده و رصد تحولات جاری در جهان نیز نشانههای افول و فرود این تمدن را نمایان ساخته است. بازخوانی آموزههای اسلام و ژرف اندیشی در آن، ظرفیت بالای این آموزهها را برای فرهنگ سازی و ارائه الگوهای رفتاری مناسب نشان میدهد. قرآن که مهمترین منبع آموزههای اسلامی به شمار میرود، سرشار از الگوهایی است که شیوه زیست مؤمنانه و مورد نظر اسلام را معرفی میکند؛ و در پرتو آیات آن، سیره پیامبر گرامی اسلام نیز به عنوان اسوه و نمونه عالی زندگی به تمام مسلمانان معرفی شده است. یکی از مطالبی که بارها بحث مفصلی دربارهاش انجام گرفته، قرب الهی و راه رسیدن به آن است که با استفاده از آیات و روایات و با استمداد از بحثهای عقلی به این نتیجه میرسیم که تنها راه رسیدن به قرب الهی عبادت خداست.
آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان حضرت آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۲/۰۹/۲۰، مطابق با هشتم صفر ۱۴۳۵ است پیرامون این موضوعات ارائه کردهاند. قسمت چهارم این سلسله مطالب تقدیم نگاهتان میشود:
یکی از تقسیمات محبت، تقسیم آن بر اساس شدت و ضعف است. این حالت را همه ما تجربه کردهایم که برخی چیزها را دوست داریم، اما این دوستداشتن چنان نیست که قلب ما را اشغال کند و همیشه در فکر آنها باشیم. همین اندازه که آنها را ببینیم، خوشمان میآید، از آنها نفرت نداریم و دوست داریم با آنها انس بگیریم. ولی گاهی محبت به اندازهای شدید میشود که تمام قلب انسان را اشغال میکند و انسان به چیز دیگری جز متعلق محبت فکر نمیکند. قرآن کریم در وصف مؤمنان میفرماید؛ «الَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ؛ محبت مؤمنان نسبت به خدا شدیدتر است». شدت در مقابل ضعف است و وقتی کسانی محبتشان به خدا شدیدتر است، محبتشان به چیزهای دیگر ضعیفتر میشود. اگر در یک لیوان آب باشد، دیگر جای چیز دیگری در آن نیست و چنانچه چیز دیگری روی آن بریزند و مثلاً سنگینتر باشد، آبِ لیوان بیرون میریزد؛ ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ . انسان یک دل دارد. اگر محبتی کل دل را اشغال کرد، دیگر جایی برای چیز دیگر نمیماند. اگر دو چیز در دل جا بگیرد، هر کدام بیشتر باشد، جای بیشتری میگیرد، و وقتی یکی شدت پیدا کند دیگری ضعیفتر میشود.
حال این پرسش مطرح میشود که چگونه محبت نسبت به چیزی شدید و نسبت به چیز دیگری ضعیف میشود؟ چرا دو نفر نسبت به شخص سوم دو نوع محبت دارند و حتی ممکن است یکی محبت و دیگری بغض داشته باشد؟ به عنوان مثال، برادر تنی حضرت یوسف که با او از یک مادر بود، نسبت به او مقداری محبت داشت، ولی برادران دیگر از روی حسد به او محبتی نداشتند و حتی حاضر شدند او را نابود کنند. علت حسدشان نیز این بود که گفتند: لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا؛ چون پدر ما یوسف و برادرش را بیشتر از ما دوست میدارد، باید نابودش کنیم! برای یافتن علت اینگونه تفاوتها باید ببینیم محبت چگونه شکل میگیرد و چه چیزهایی در پیدایش آن دخالت دارد.
گفتیم برای پیدایش محبت، باید فرد در محبوب امتیاز یا کمالی درک کند؛ بنابراین باید در متعلق محبت کمالی وجود داشته باشد، ولی ممکن است کسی کمالی داشته باشد، اما دیگران از آن بیخبر باشند، پس باید طرف مقابل نیز این کمال را در او درک کند. روشن است که شناخت در پیدایش محبت تأثیر دارد و هرچه شناخت قویتر باشد، محبت نیز قویتر خواهد بود. همچنین هر چه کمال شدت بیشتری داشته باشد، محبت بیشتری را جذب میکند؛ بنابراین یکی از عواملی که موجب اختلاف مراتب محبت میشود، اختلاف مرتبه کمالی است که در محبوب وجود دارد، و دومین عامل، اختلاف شناخت محب نسبت به کمال محبوب است. البته علاوه بر شناخت، باید این صفت را کمال بداند، وگرنه اگر این صفت را امتیاز نداند، به صاحب این صفت علاقهمند نمیشود. افراد متدین از آنجهت که تقوا را موجب امتیاز میدانند، انسان باتقوا را دوست دارند، ولی فاسقانی که تقوا را فضیلت نمیدانند عملکرد انسان باتقوا را نفهمی و جهالت میدانند. بعد از همه اینها باید تمرکز نیز پیدا کند و هر قدر انسان در کمال چیزی بیشتر تمرکز پیدا کند، محبتش به آن بیشتر میشود. نور خورشید بهطور طبیعی کاغذ را نمیسوزاند، اما وقتی بهوسیله ذرهبین متمرکز شود حرارت ایجاد میکند و موجب سوختن میشود. وقتی روح هم کاملاً در فضیلتی متمرکز شود، محبت شدت پیدا میکند و کار به شیفتگی، مراتب بالای عشق و… میکشد.
از آنچه گفتیم روشن میشود که هر کدام از این عوامل شدت یا ضعف پیدا کنند، محبت نیز شدت یا ضعف پیدا میکند. یکی از جاهایی که بهسادگی میتوان میزان محبت نسبت به مسائل مختلف را اندازهگیری کرد، هنگام تزاحم لوازم محبت است. اگر دو دوست همزمان از فردی دعوت کنند و او بلافاصله یکی را ترجیح دهد، معلوم میشود که او را بیشتر دوست دارد. حتی کودکان نیز از رفتار پدر و مادر میفهمند که آنها کدام فرزند را بیشتر دوست دارند؛ از اینرو پدر و مادر باید خودشان را کنترل کنند که فرزندان احساس تبعیض نکنند وگرنه مقدمات حسد، آزار و اذیت فراهم میشود.
خداوند در آیه ۲۴ سوره توبه میفرماید: قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّی یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ. در این آیه، پدر، مادر، فرزندان، خواهرها، برادرها، خویشان، کاخها، تجارتخانهها و مالالتجارهها در یک کفه است، و خداوند و جهاد در کفه دیگر. خداوند میفرماید کدام یک را دوستتر دارید؟ بسیاری از ما میگوئیم خدا را بیشتر دوست داریم، اما هنگامی که انسان سر دو راهی قرار بگیرد، معلوم میشود که کدام را بیشتر دوست میدارد. اکنون که جنگ و جبههای در کار نیست، همه ما میتوانیم ادعا کنیم که البته ما خدا و جهاد را از همه چیز دوستتر میداریم، اما در شرایط جنگ است که صدق این گفته آشکار میشود. اگر به جهاد رفتم معلوم میشود خدا را بیشتر دوست دارم، اما اگر عذر آوردم معلوم میشود که چیزهای دیگر را بیشتر دوست دارم؛ بنابراین یکی از نشانههای شدت دوستی این است که برای آن مایه بگذاریم همانگونه که در زیارتنامهها میخوانیم: بابی انتم وامی ونفسی واهلی ومالی وولدی، میگوئیم همه چیزمان فدای شما، اما چقدر باورمان است و حاضریم که در عمل نشان دهیم خدا و اولیای او را از مال و جانمان بیشتر دوست داریم؟!
گفتیم باید توجه را منعطف به محبوب کرد تا این حالت به صورت یک محبت ثابت درآید. وگرنه لذت زودگذری است که پس از مدتی به فراموشی سپرده میشود. محبت ثابت بدون فراموشی بسته به مقدار توجه انسان به محبوب است و توجه و یاد بیشتر موجب محبت بیشتر میشود. رابطه بین یاد و محبت نیز رابطهای زیگزاگی است. ابتدا محبت باعث یاد میشود، اگر انسان اختیارا یاد را ادامه داد، محبت بیشتر میشود و محبت بیشتر موجب یاد بیشتر میشود، همانطور که ممکن است انسان خودش را از یاد محبوب منصرف کند و کمکم از فروغ محبت بکاهد. از همین جا دلیل تأکید قرآن و روایات بر یاد خدا روشن میشود؛ وَاذْکُرُواْ اللّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلَحُونَ. این تأکیدها بیجهت نیست. هر گفتنی، تأثیری روی قلب میگذارد و توجه را بیشتر به خداوند معطوف میکند. هر بار تکرار قوی یا ضعیف توجه دیگری به دنبال دارد، و اگر انسان موفق شود که همیشه یاد ثابتی نسبت به خدای متعال داشته باشد، محبتش دوام بیشتری پیدا میکند.
این مکانیسم پیدایش و رشد محبت و یا برعکس ضعیف شدن و بیاثر شدن محبت است. خوب است مقداری در خودمان کاوش کنیم ببینیم چقدر خدا را دوست میداریم و چه نوع محبتی به او داریم؟ آیا خدا را دوستتر داریم یا دیگری را؟ آیا دوستتر داشتن چیزهای دیگر ملاک صحیحی دارد یا از نادانی ماست؟ اندیشیدن درباره این مسائل به ما کمک میکند تا بتوانیم محبتمان به خدا را اندازهگیری کنیم. حقیقت این است که ما در انتخاب محبوبهایمان خیلی اشتباه میکنیم. اگر درست فکر کنیم و راه صحیحی را بپیماییم، باید خدا را بیشتر از همه دوست بداریم.
گفتیم یکی از چیزهایی که موجب زیاد شدن محبت میشود، توجه به بیشتر بودن کمال محبوب است. در عالم چه چیزی میتوانیم پیدا کنیم که کمالش بیش از خدا باشد؟! همه میدانیم که آنچه در عالم وجود دارد با یک امر خدا بهوجود آمده است؛ إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَیْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ.از آن منبع بینهایت پرتوی تابیده و همه این عالم پیدا شده است؛ وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ . وگرنه همه زیباییهای این عالم، با زیبایی خداوند متعال طرف نسبت نیست.
ریاضیدانان در اینباره بحث کردهاند که آیا ما میتوانیم بگوییم بینهایت به توان بینهایت؟ ابتدا از ضرب شروع میکنیم. ضرب بینهایت در بینهایت فرض ریاضی دارد. فرض کنید یک خط نامتناهی (طول)، یک عرض بینهایت نیز پیدا کند. فرمول این فرض را به صورت بینهایت ضرب در بینهایت مینویسیم. حال اگر بخواهیم حجم آن را نیز نشان بدهیم باید باز آن را در بینهایت ضرب کنیم؛ بینهایت ضرب در بینهایت ضرب در بینهایت. در این فرض ما سه ضریب داریم، اما آیا میتوان ضریب را نیز بینهایت فرض کرد؟ این یک فرض است، و اگرچه دور از واقعیت است و مثال آن را نمیتوان در عالم نشان داد ولی برای نزدیک شدن به فهم برخی از مسائل عقلی کمک بسیاری میکند. چند سال پیش، در سفری به خارج از کشور، روزی میهمان یک نابغه ایرانی که در دانشگاه آکسفورد انگلستان ریاضیات عالی میخواند، بودیم. به او گفتم ما تاکنون برای عالم سه بُعد طول، عرض و ارتفاع را فرض میکردیم. سپس در نسبیت انیشتین زمان به عنوان بُعد چهارم عالم اثبات شد که به یک معنا لازمه حرکت جوهریه ملاصدرا هم هست. آیا میشود ابعاد بیشتری برای عالم فرض کرد؟ بنابر اینکه عالم چهاربعدی باشد، در نقطه مرکزی چهار خط تلاقی میکنند، آیا میتوان خط پنجمی فرض کرد؟ اگر جواب مثبت است این ابعاد تا کجا ادامه پیدا میکند؟ مگر بینهایت خط در یک نقطه قابل تلاقی نیستند؛ پس چرا نگوییم عالم ابعادی دارد که ما عقلمان به آنها نمیرسد؟ ایشان در پاسخ گفت: اتفاقاً این مطلب را بحث کردهاند و تا به حال به عنوان یک فرضیه مقبول، کسانی تا هفت یا حتی دوازده بُعد ممکن را فرض کردهاند، اما هیچ دلیلی برای اینکه بیشتر از این نشود، وجود ندارد.
اگرچه تصور این مسائل کمی مشکل است، ولی برخی از مسائل ریاضی فهم بسیاری از مطالب عقلی و دینی را آسان میکند. همه متدینان عالم قبول دارند که زندگی دنیا متناهی و زندگی آخرت نامتناهی است. وقتی میخواهیم دنیا را با آخرت مقایسه کنیم، خیلی همتمان را بلند کنیم میگوئیم آخرت هزار برابر دنیا میارزد. اما نسبت بین یک و هزار، نسبت بین دو متناهی است و اگر آخرت نامتناهی است، هیچ نسبتی بین عمر دنیا و عمر آخرت وجود ندارد. این مسألهای است که با یک فرمول ساده ریاضی که متناهی با نامتناهی نسبتی ندارد، خیلی خوب قابل فهم است.
گفتیم اگر کمال چیزی بیشتر باشد، به همان اندازه اقتضای تعلق محبت بیشتر را دارد. اگر دو چیز داشته باشیم که اولی دارای یک واحد کمال و دومی دارای دو واحد کمال است، محبتی که به دومی تعلق میگیرد نیز باید دو برابر اولی بشود. حال اگر این کمال صد برابر یا هزار برابر شد چطور؟ اگر ضریب آن کمال بینهایت شد چقدر باید آن را دوست داشت؟ اما این دوست داشتن یک شرط دارد و آن این است که آن کمال را درک کنیم و بدانیم او دارای آن کمال است. مثلاً کودک اسباببازیهایش را خیلی دوست دارد، اما به بسیاری از کمالات دیگر و حتی جواهر قیمتی اهمیتی نمیدهد. روشن است که کودک چشم دارد و زیبایی دانه الماس را میبیند، ولی از مهرهای که در بازی از آن استفاده میکند، لذتی میبرد که از آن الماس قیمتی نمیبرد. این است که به آن الماس اهمیتی نمیدهد و حاضر است آن را با چند دانه خرمهره عوض کند. به عبارت دیگر کودک، کمال الماس را درک نمیکند. اگر این امتیازات را درک میکرد، آن را نیز دوست میداشت، ولی اکنون چیزی که درک میکند، مهرههایی است که با آنها بازی میکند.
مشکل ما این است که نمیتوانیم خدا را درک کنیم. ما بیشتر با درکهای حسی مأنوس هستیم. خیلی هنر کنیم قوه خیال را نیز به آن ضمیمه کنیم و با آنها برخی چیزهای دیگر را درک کنیم. مثلاً کودک میفهمد که مادر دوستش دارد و به همین دلیل خودش را لوس میکند و به آغوش مادر میرود. این محبت را بهوسیله قوه واهمه [۶]درک میکند. ذات الهی و حتی صفات و کمالات او قابل درک و مشاهده نیست، اما عقل بعد از زحمات چند ده ساله و تمرکز در مسائل عقلانی و صفات الهی میتواند، چیزهایی در اینباره توهم کند؛ کلّما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مصنوع مثلکم مردود إلیکم. فهم ما بسیار قاصر است، اما نسبت به آنهایی که اصلاً درک نمیکنند، گنج شایانی است. به هر حال علت اینکه ما آن طوری که باید خدا را دوست نمیداریم این است که کمالاتش را درک نمیکنیم. حتی کمالات اولیای خدا، پیغمبر اکرم، امیرمؤمنان و سایر ائمه اطهار صلواتاللهعلیهماجمعین و امامزادگان را نمیشناسیم و گاهی متأسفانه آن قدر دور میمانیم که مثلاً برای بعضی سوال میشود که العیاذبالله مثلاً فلان عالم یا مجتهد یا فیلسوف، خدا را بهتر میشناخت یا حضرت معصومه سلاماللهعلیها.
راهسادهتر کسب محبت خدا این است که محبت با واسطه کسب کنیم و آن راهی است که در روایات بسیاری ذکر شده است که همه به دو حدیث قدسی منتهی میشوند؛ أَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَی مُوسَی علیهالسلام أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلَی خَلْقِی خدای متعال به حضرت موسی وحی کرد که یا موسی مرا دوست بدار و کاری کن که مردم نیز مرا دوست بدارند! حضرت موسی عرض کرد: خدایا تو میدانی که من هیچکس را همانند تو دوست نمیدارم. تو محبوبترین موجود نزد من هستی، اما دلهای مردم که دست من نیست. چگونه آنها را محب تو قرار بدهم؟ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَیْهِ: فَذَکِّرْهُمْ نِعْمَتِی وَ آلَائِی؛ خداوند فرمود: نعمتهای من را به یادشان بیاور. آنها بهگونهای خلق شدهاند که وقتی بدانند کسی به آنها محبت کرده، دوستش میدارند.
محبت بلاواسطه به خدا در همان حدی که برای مخلوق ممکن است، معرفت شهودی شخص پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه معصومین به خداوند است. امکان این معرفت را میفهمیم و میدانیم بالاترین مرتبه معرفت را اینها داشتند. انتظار اینکه ما چنین محبتی پیدا کنیم، انتظار بهجایی نیست. این خلعت بر اندام ما راست نمیآید و خیلی فاصله داریم، اما دستکم وجدان انسان بهگونهای است که نسبت به کسی که به او خدمتی کرده، احساس محبت دارد. هرگاه او را میبیند میخواهد قدردانی کند. بهخصوص اگر این خدمت در هنگام گرفتاری باشد، تا انسان زنده است فراموشش نمیکند. این فطری انسان است و خداوند درونمایه آن را در همه انسانها قرار داده است که اگر بدانند کسی صادقانه به آنها محبت میکند و توقع عوضی از آنها ندارد، دوستش میدارند. خدا به حضرت موسی میفرماید: نعمتهای من را به یاد مردم بیاور! علت اینکه مردم آن اندازهای که میدانند و میتوانند مرا دوست نمیدارند، این است که به نعمتهای من توجه ندارند. گفتیم شرط آخر پیدایش محبت این است که توجه داشته باشیم. هر قدر در شناختن نعمتهای خدا بیشتر بکوشیم، ارزش آنها را بهتر درک کنیم و بفهمیم این نعمتها را خدا مجانی از سر لطف، کرم و محبتش به ما داده، محبتمان نسبت به او بیشتر میشود.
منبع: مهر