خدا میداند چه روزهایی گذشت برای جانبازی که نمیتوانست با فرزندانش تفریح برود، حتی تلویزیون تماشا کند و غذا بخورد. چقدر صبوری و عشق میطلبید زندگی با جانبازی که کوچکترین صدا هم آزارش میداد؛ حتی صدای بازی کودکانه و کشیده شدن قلم روی کاغذ.
این چند جمله، روایت دقایقی از زندگی جانباز شهید «احد ترشیچی» است. جانبازی که از چهرههای مبارز قبل از انقلاب اسلامی و از دوستان شهید محمد بروجردی بود. مرد مجاهد و مبارزی که یکبار در دوران شاهنشاهی مجروح شد و ۳ بار هم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و دوران دفاع مقدس. آن هم جراحتی که چندین بار او را برای معالجه به خارج از کشور کشاند.
آنچه پیش رو دارید، روایت همسر جانباز شهید «احد ترشیچی» است.
خانه ما پاتوق مبارزان بود
خانم معرفت، همسر و همرزم مبارز شهید «احد ترشیچی» درباره آشنایی و ازدواج با شهید ترشیچی میگوید: «احد متولد ۱۳۳۶ بود. ما ترکزبان و ساکن یک محله بودیم. ازدواج ما سال ۱۳۵۲ صورت گرفت. ارتباط احد با شهید محمد بروجردی و گروه توحیدی صف، بابی از فعالیتهای تشکیلاتی و مخفیانه را در زندگی ما باز کرد. شخصیت مبارزاتی و مطالعاتی اَحَد، همواره برای من جذاب بود و گذران هرگونه سختی در کنار او برایم آسان بود. خرید خانه در مامازند و ساخت ۲ اتاق ۱۲ متری و ۹ متری محلی برای قرارهای احد و تعدادی از اعضای گروه توحیدی صف و فجر اسلام بود. در مقطعی از مبارزه پیش از انقلاب، ما و خانواده محمد بروجردی مدت ۹ ماه در مامازند همخانه بودیم. آنها در اتاق ۹ متری و ما در اتاق ۱۲ متری زندگی میکردیم. قرارهای تشکیلاتی، آمادهسازی مواد منفجره و کوکتل مولوتف، تکثیر اعلامیههای حضرت امام (ره) در همان خانه صورت میگرفت. مرحله توزیع اعلامیههای تکثیر شده به عهده تیمهای دیگری بود. انجام سیر مطالعاتی و تمرینهای سخت برای خودسازی، با رفتن به کوه بویژه مسیر امامزاده داوود در برف و سرمای شدید زمستان، بخشهایی از آمادگیهای مبارزاتی و کار تشکیلاتی بود. من و همسر محمد بروجردی هم در این تمرینها مشارکت داشتیم.»
بلایی که ضدانقلاب سر همسرم آورد
همسر شهید ترشیچی با اشاره به خاطرات پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اظهار داشت: «بعد از اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، اعضای گروه توحیدی صف در تشکیلات کمیته انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران برای مقابله با عناصر ساواک و گروهکهای ضد انقلاب در مناطق مختلف تهران و دیگر نقاط کشور، مسئولیتهایی گرفتند. همسرم از طرف کمیته مرکزی به آستارا، برای مسئولیت اداره سپاه آن شهر مأموریت پیدا کرد و به این ترتیب فصل جدیدی از فعالیتهای احد و زندگی ما رقم خورد. همسرم در مأموریتی به همراه چند نفر از اعضای سپاه آستارا برای انتقال سلاح و مهمات از سپاه رشت به آستارا مورد شناسایی گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفتند و در راه بازگشت از رشت، با طراحی آنان کامیونی آنها را تعقیب و هدف ترور قرار داد که در این حادثه، احد از ناحیه دست، پا و مهره ششم گردن دچار شکستگی شد و در حالت فلج کامل قرار گرفت.»
خانم معرفت در بیان وقایع پس از مجروحیت همسرش بیان داشت: «پس انتقال همسرم از آستارا به بیمارستان نجمیه تهران، من به مدت ۴ ماه در کنار تخت احد بودم. اما با وجود مراحل درمان اولیه، آثار بهبودی در او ظاهر نمیشد. برای بهبودی احد همه دوستان دعا میکردند و احد به حضرت زهرا (س) توسل میکرد. تا اینکه بر حسب تدبیر پزشکان و بنیاد شهید، ۳ نوبت سفر به انگلستان برای ما رقم خورد تا پزشکان با جاگذاری قطعهای از استخوان لگن، به جای مهره ششم، وضعیت او را بهبود بخشند. ۸ ماه ثابت نگه داشتن سر احد، با تمهیدات و تجهیزات پزشکی، مشکل هماهنگی گردن با ستون فقرات برای تحرک و انجام کارهای شخصی مرتفع شد.»
دردهایی که با تزریق مورفین هم آرام نمیشد
اوضاع جسمی احد ترشیچی با تلاش پزشکان و فداکاری و همراهی همسرش رو به بهبودی رفت. از طرفی هم جنگ تحمیلی آغاز شده بود و احد، برای اعزام به جبهه بیقراری میکرد. همسر شهید درباره اعزام شهید ترشیچی به جبهه میگوید: «به هیچ وجه نمیتوانستم مانع رفتن او به مناطق جنگی بشوم. او عازم کردستان شد و از ناحیه زانو تیر خورد و برگشت. بعد از مدتی که وضعیت جسمیاش بهتر شد، آماده اعزام برای حضور در عملیات شد. ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ احد و دوستان دوره مبارزهاش از جمله مجتبی اکبری، صلح جو، محمد سارباننژاد عازم موقعیت شلمچه و پاسگاه زید شدند. در جریان مأموریت اطلاعات عملیات، با انفجار گلوله توپی در جمع ۷ نفره، ۳ نفر به شهادت رسیدند و ۴ تن با مجروحیت موج گرفتگی شدید، روی زمین پرتاب شدند. اینطور شد که فصل جدیدی از مجروحیت و دردهای ناشی از اختلال عصبی، اَحَد را در بر گرفت. طوری که این دردهای بیسابقه با گذر زمان حتی با مصرف روزانه ۱۵ قرص مسکن پانادول و تزریق ۳ نوبت مورفین، آرام نمیگرفت.»
این دوره از مجروحیت، با دورههای قبل فرق میکرد و آغاز حملههای عصبی و مشکلات تنفسی ناشی از بمباران شیمیایی دشمن بود. همسر شهید درباره روند درمان میگوید: «با توجه به نظر پزشکان متخصص، پروفسور سمیعی چهره شناخته شده جراح مغز و اعصاب در آلمان میتوانست جراحی مغز احد را عهدهدار شود. من در شرایط داشتن فرزندانم مهدی و میثم در تهران، با تنها دخترم کوثر (طهورا)، احد را در آلمان همراهی کردم. تلاش پروفسور سمیعی برای کاستن دردهای غیرقابل تحمل احد، با انجام عملی بر روی تالاموس مغز، بیقراریهای عصبی او را نسبتاً قابل تحمل کرد. ولی بتدریج عوارض پنهان مجروحیت شیمیایی خود را نشان داد.»
حتی صدای مشق نوشتن بچهها، احد را آزار میداد
این بانوی فداکار ۱۴ سال این جانبازی را تحمل میکند. او با اشاره به گوشهای از همراهی ۱۴ ساله دوران جانبازی احد، میگوید: «در این دوره از جانبازی همسرم، صداها خیلی او را اذیت میکرد. طوری که مهدی و میثم بخاطر واکنش پدرشان نسبت به صداها، نمیتوانستند با صدا تلویزیون را تماشا کنند و فقط تصویر آن را میدیدند. حتی صداهای بازیهای کودکانه و صدایی که از کاغذ در زمان نوشتن مشق ایجاد میشد، احد را آزار میداد و بچهها برای نوشتن مشق و حتی بازی به حیاط منزل، زیرزمین و بیرون منزل میرفتند. البته این نکته را هم بگویم که عنایت خداوند به من، سبب شده بود که با صبوری کامل خودم را با وضعیت احد هماهنگ کنم. ضمن اینکه توصیههای مادرم من را آرام میکرد؛ مادرم میگفت: اگر احساس خستگی کردی، حق نداری کمتر از گُل به احد بگویی، هر زمان خسته شدی، بگو تا من برای احد مادری کنم.»
خانم معرفت روزهای پایانی عمر همسر جانبازش را اینگونه روایت میکند: «۸ فروردین ۱۳۷۵ در ایام ولادت امام رضا (ع) همسرم دچار تنگی نفس شد و با وجود تزریق آرام بخش، بیماریاش التیام نیافت. حتی انتقال او به بیمارستان بقیةالله تلاش پزشکان و تیم درمانی نتوانست وضعیت بحرانی او را به حال عادی برگرداند.
آخرین لحظات زندگی احد بود و من میشنیدم که یازهرا (س) میگفت. شرایطی که هرگز انتظارش را نمیبردم، پیش چشمم قرار گرفت. نبضش را گرفتم بسیار ضعیف و رو به توقف بود، مراحل احیا را که بارها تجربه کرده بودم به کار بستم ولی تأثیری نداشت. تلاش پزشکان هم بی نتیجه ماند و احد به کما رفت و روز ۱۴ فروردین ماه به یاران شهیدش پیوست. در آخرین لحظات من درخواستی از پرستاران کردم تا اجازه بدهند، چسبها و وسایل متصل به پیکر احد را خودم از او جدا کنم، گفتم این حق من است که بعد از ۱۴ سال همراهی با مجروحیت احد، با دستهای خودم این وسایل را از او جدا کنم. آنها هم مهربانی کردند و انجام شد. زمانی که پایم را از اتاق بیرون گذاشتم، از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.»
این بانوی ایثارگر یادآور شد: «همسرم در حلقه دوستان و همرزمانش و با حضور آیتالله موحدی کرمانی در قطعه ۲۹ بهشت زهرا (س) آرام گرفت. او هیچوقت در پی نام و نشان نبود و اگر تأکید مقام معظم رهبری برای گفتن خاطرات شهدا نبود امروز هم شما نشانی از او نمییافتید.»
منبع: فارس
یادم نیست همون شب یا شب بعدش، به اتفاق یکی از دوستان خوبم یه جعبه شیرینی گرفتیم و رفتیم در خونشون (افسریه)...
خانمش و بچههاش هاج و واج مونده بودن... نه ایشون ما رو میشناخت و نه ما ایشون رو... خلاصه یک ساعتی در خدمت ایشون بودیم و مرخص شدیم.
خدا این شهید بزرگوار رو رحمت کنه و ما رو هم بیامرزه.