امروز سوم اردیبهشت چهل و پنجمین سالروز ترور سرلشگر محمدولی قرنی اولین رییس ستاد مشترک ارتش ایران در سال ۱۳۵۸ است.
عمده شهرت سرلشگر محمدولی قرنی در دوران خدمتش در ارتش شاهنشاهی در دهه ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. او در دو کودتای سیاسی و نظامی نقش داشت. کودتای اول ساقط کردن دولت دکتر محمد مصدق و کودتای دوم سرنگونی محمدرضا شاه پهلوی از سلطنت.
زمانی که طراحان انگلیسی و آمریکایی در تابستان ۱۳۳۲، آخرین هماهنگیها و نقشههای طرح کودتای سیاسی – نظامی آجاکس را در نیکوزیای قبرس چک میکردند، سرهنگ محمدولیالله قرنی فرمانده پادگان رشت بود و اوضاع و احوال این شهر را زیر نظر داشت.
تیمسار فضلالله زاهدی فرمانده کودتاگران به همراه تیمی از فرماندهان بازنشسته ارتش شاهنشاهی طرح کودتا را طی روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با چراغ سبز محمدرضا شاه و همکاری شعبان بیمخ و جمعی از اراذل و اوباش تهران پیاده کردند.
سرهنگ قرنی و فرماندهان پادگان رشت نیز در هماهنگی کامل با تهران، اداره دستگاههای سیاسی و همچنین خلع سلاح و بازداشت فرماندهان حامی دکتر مصدق نخستوزیر مخلوع در بدنه ارتش را بر عهده گرفتند. او بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک درجه ارتقاء گرفت و «سرتیپ» شد.
سرتیپ قرنی که در غائله ساقط شدن دکتر محمد مصدق نیروی دست چندم بود، بعد از کودتا بیش از گذشته پی به فساد دستگاه پهلوی و ناتوانی دولت کودتا برای از بین بردن تبعیض و اعمال اصلاحات اقتصادی برد از این رو به فکر برقراری رابطه مستقیم با آمریکاییها و ساقط کردن محمدرضا شاه برآمد.
سرهنگ قرنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد به علت اعتماد فوقالعاده آمریکاییها به درجه سرلشگری ارتقا یافت و به ریاست رکن ۲ ستاد ارتش که ساختاری اطلاعاتی و امنیتی بود، منصوب شد.
در آن زمان هنوز سازمان اطلاعات و امنیت کشور - ساواک - تشکیل نشده بود و شهربانی کل کشور ساختار اطلاعاتی ضعیفی داشت. در چنین شرایطی قرنی در کسوت رییس رکن ۲ ستاد ارتش، مهمترین مقام اطلاعاتی کشور بود.
آمریکاییها با حمایت از قرنی در جریان طرح به کلی سری او برای کودتای نظامی علیه محمدرضا شاه پهلوی قرار گرفتند. طرح قرنی از سوی مقر آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا - سیا - در شهر آتن مورد حمایت قرار گرفت.
حسن ارسنجانی که چند روز معاون نخستوزیر شد و اسفندیار بزرگمهر هم که چند روز رییس اداره کل انتشارات و تبلیغات بود و رابط قرنی با مقامات سیا در آتن به شمار میرفت به همراه تعدادی انگشتشمار از افسران مورد اعتماد، قرنی را در این سوء قصد همراهی کردند. بزرگمهر رابط قرنی.
از نظر محمدولی قرنی، علی امینی صلاحیت نشستن بر صندلی سلطنت را داشت. امینی در اواسط دهه ۱۹۵۰ به دلیل قرار گرفتن در مناصب مهم دولتی شهرت زیادی به دست آورده بود، نظریات سیاسیش با نظرات قرنی و ارسنجانی نزدیک بود.
با پایان ماجرای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرهنگ قرنی یک درجه نظامی ارتقاء یافت و به عنوان رییس رکن دوم ستاد ارتش منصوب شد. رکن دوم ستاد ارتش مهمترین و تنها دستگاه اطلاعاتی و امنیتی پهلویِ پسر قبل از تاسیس ساواک بود.
او در این مسوولیت چند بار به صورت مستقیم یا به واسطه بزرگمهر با برخی مقامات سیاسی آمریکا در ایران تماس گرفت. این تماسها در پاییز ۱۳۳۵ در ملاقاتهایی که با جان بولینگ مقام سیاسی سفارت آمریکا در تهران داشت، آغاز شد. قرنی در این گفتگوها درخواست پشتیبانی دولت ایالات متحده از طرحش را داشت به همین دلیل چند بار با یکی از کارکنان سیا در ایران تماس گرفت و پیرامون طرح سری خود مذاکره کرد.
قرنی با وجود انجام این قبیل دیدارها و گفتگوها ترجیح داد از طریق اسفندیار بزرگمهر که یکی از عوامل مهم و فعال سیا در ایران بود و با سایر شبکههای اطلاعاتی نیز ارتباط داشت، گفتگوها و ملاقاتهایش را هماهنگ کرد.
اسفندیار بزرگمهر در پاییز ۱۳۳۶ اطلاعات مختلفی درباره خود و قرنی در اختیار رابطهای خود در سیا گذاشت و در مورد جلب پشتیبانی و نظرات مشورتی او مذاکره کرد.
مقامات سیا بعد از دیدار با قرنی و رابطهایش از بیان هر گونه مطلبی که حاکی از درخواست او و تیمش برای اجرای کودتا بود خودداری کرده و شاه و دربار را از آن آگاه نکردند.
قرنی شبکه نظامی که اعضای آن در حدود ۷۰ نفر از افسران ارتش بودند، در حوزههای مختلف سازماندهی کرده بود.
لو رفتن کودتا
ارتشبد حسین فردوست از دوستان صمیمی دوران مدرسه محمدرضا در سوییس در کتاب خاطراتش «انگلیسیها و کودتای قرنی» به تشریح نحوه لو رفتن طرح کودتا و بازداشت سرتیپ محمدولی قرنی و دوستانش پرداخت.
او نوشت: «من شخصا در تمام مدت قریب به ۲۰ سال خدمت در دستگاه اطلاعاتی یعنی از شروع کار دفتر ویژه اطلاعات در سال ۱۳۳۸ تا پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ نه از مقامات انگلیسی و نه آمریکایی نشنیدهام که فردی را به عنوان مخالف محمدرضا به من و سایر مقامات اطلاعاتی مانند رییس ساواک، رییس اداره دوم ارتش یا حتی به خود محمدرضا معرفی کرده باشند. پس این به طور مسجل رویه سرویسهای اطلاعاتی است که مخالف رییس کشور را به او معرفی نکنند و خود از وجود او استفاده کنند و تنها موردی که شاهد لو دادن یک مخالف محمدرضا بودند در ماجرای سرلشگر قرنی بود که توسط ام آی ۶ لو رفت.
سرهنگ قرنی از افسرانی بود که در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شرکت کرد و سپس به علت اعتماد فوقالعاده آمریکاییها به او با درجه سرلشگری رییس رکن دو ستاد ارتش شد. در آن زمان ساواک وجود نداشت و شهربانی هم از نظراطلاعات فوقالعاده ضعیف بود. در این شرایط رییس رکن دو ستاد ارتش مهمترین مقام اطلاعاتی کشور بهشمار میرفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتّی غیرنظامی یکهتاز میدان بود. آمریکاییها همانطور که فرمانداری نظامی تهران و سپس ساواک را به «تیمور بختیار» سپردند طبق روحیه خود، رکن دو را نیز به دست فردی سپردند که فوقالعاده جسور و آماده قمار با زندگی با هوش و اهل ایجاد باند در ارتش و غیر ارتش برای وصول به هدف بود. تماس با «بختیار» و تأثیرات او نیز به این روحیّات مزید میشد و «قرنی» را برای ریسک بزرگ زندگیش مستعدتر میساخت.
پس از کشف ماجرا، مشخص شد که قرنی مشغول بررسی طرح یک کودتای نظامی بوده، که «محمدرضا» را برکنار کند و یک حکومت نظامی را سر کار بیاورد. این طرح از مدتها قبل بهطور کاملا سری تهیه میشد و با توجّه به شغل «قرنی» استتار آن آسان بود. «قرنی» موفق شده بود که موافقت آمریکاییها را به خود جلب کند. این طرح توسط سفارت آمریکا در تهران هدایت نمیشد، بلکه ایستگاه «سیا» در آتن در جریان آن بود. افرادی که مستقیما در جریان طرح بودند، عده اندکی بودند «قرنی»، چند افسر مورد اعتماد «قرنی» و «اسفندیار بزرگمهر» یک غیرنظامی که مدتی رییس اداره تبلیغات همان سازمانی که بعدا به وزارت اطلاعات و جهانگردی تبدیل شد، واسطه بین قرنی، آتن و بزرگمهر بود که مسافرتهای متعددی بین تهران و آتن انجام داد.
جریان به اطلاع محمدرضا رسید و با ترتیب دقیقی چنان عمل شد که قرنی از ماوقع مطلع نگردد. بزرگمهر در یکی از دفعاتی که از آتن مراجعت میکرد، در فرودگاه دستگیر شد و به نحوی عمل شد که دستگیری او مخفی بماند. با استناد به مدارکی که انگلیسیها در اختیار گذارده بودند، بزرگمهر اعتراف کرد و اسامی اعضای شبکه را در اختیار گذارد.
قرنی و سایر افراد دستگیر شدند محمدرضا به خاطر وساطت آمریکاییها برخورد شدید نکرد. قرنی به سه سال زندان محکوم شد که پس از مدتی با مراجعه خانم او به من و تقاضای من از محمدرضا بخشوده شد. «قرنی» خود را مدیون من میدانست و لذا در روزهای بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ دِین خود را ادا کرد.
ماجرای فوق باز هم روشن میکند که در سالهای اولیه پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ هنوز آمریکاییها برای محمدرضا اهمیت چندان قائل نبودند. در حالی که در مقابل، انگلیسیها چه در صعود محمدرضا به سلطنت در شهریور ۱۳۲۰ و چه در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سیاستشان در جهت حفظ و تحکیم قدرت محمدرضا بود. این بیاعتنایی آمریکاییها به محمدرضا در ماجرای دولت امینی، روشنتر شد. تنها از زمان «جانسون» و بهطور جدی از زمان «نیکسون» بود که آمریکا به اوج اعتماد و نزدیکی با محمدرضا رسید و او را مهمترین پایگاه و نزدیکترین متحد خود، در منطقه محسوب داشت.
به اعتقاد من ماجرای «قرنی» دو تأثیر داشت. اول اینکه «محمدرضا» کوشید تا هر چه بیشتر اعتماد آمریکاییها را به خود جلب کند و ارتباط خود را با مراکز قدرت در آنجا بیشتر کند. دوم اینکه آمریکاییها فهمیدند که بدون موافقت انگلیسیها در ایران هیچ کاری نمیتوانند بکنند و لذا به همکاری اطلاعاتی با انگلیسیها اهمیت بیشتر دادند. بیدار کردن شاه در نیمه شب دلیل قانعکنندهای لازم داشت «سید» دلیلی ارائه نکرده بود.
شاه شبها دیر وقت به اتاق خواب میرفت و آن شب دیرتر از همیشه رفته بود دو امیر با تردید به هم نگاه میکردند که «سید» نگاهی به ساعت خود کرد و گفت: ساعت نزدیک دو و نیم بعد از نیمهشب است اگر شما تا قبل از ساعت ۳ اعلیحضرت را به اینجا نیاورید یامرا نزد ایشان نبرید، مسؤولیت همه رویدادها با شما خواهد بود.
تهدید «سید» چنان قاطع و صریح بود که بلافاصله یکی از آنها رفت تا جریان را به اطلاع شاه برساند. چند دقیقه نگذشته بود که شاه، خوابآلود در حالی که روبدو شامبری به تن داشت وارد دفتر شد. وقتی در آنجا چشمش به «سید» افتاد، گفت: چه شده؟ این وقت شب به دیدن من آمدید؟ «سید» در حالی که کلاه پوست خود را از سر بر میداشت، گفت: اعلیحضرت مسئله مهمی بود که لازم دانستم شخصم خدمت برسم.
شاه قیافهای به خود گرفت که نشان میداد آماده شنیدن سخنان سید است، اما او نگاهی به آن دو امیر کرد. شاه متوجه شد، با سر به آنها اشاره کرد به اتاق دیگر بروند.
وقتی «سید» با شاه تنها ماند، بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد، هنوز چند دقیقه به ساعت ۳ مانده بود، گفت: خبر بسیار مهمی دارم ولی اعلیحضرت قبلا باید در دو مورد قول بدهند.
شاه با خندهای تصنعی گفت: من نشنیده و ندانسته چطور میتوانم قول بدهم! «سید» جواب داد: اعلیحضرت موضوع جدی است قول شما هم لازم است، چون فقط با این شرط جریان را به اطلاع من رساندهاند. شاه میدانست «سید ضیاء» بیدلیل حرف نمیزند، قبول کرد.
«سید» گفت: شرط اول آن است که اعلیحضرت سؤوال نفرمایند چه کسی خبر را به من داده و من چگونه از ماجرا مطلع شدهام قول دوم آنست که دستور اعدام هیچ کس صادر نشود. لحظه به لحظه بر حیرت شاه افزوده میشد با لحنی که کمی نگرانی از آن آشکار بود گفت: در هر دو مورد قول میدهم. حالا زودتر جریان را شرح بدهید. «سید» وقتی مطمئن شد، گفت: هماکنون در یکی از پادگانهای تهران حالت آمادهباش داده شده، سربازان مسلح با تانکهای مجهز آماده حرکت به سوی کاخ هستند.
رنگ شاه پرید، به شدت تکان خورد. شاه گفت: یعنی خیلی ساده میخواهید بگویید کودتایی در حال وقوع است؟ «سید» جواب داد: همینطور است قربان و برای همین من اینقدر عجله داشتم، ولی امیران کشیک اعلیحضرت، ساعتی از وقت گرانبها را هدر دادند، اما هنوز وقت باقی است. شاه سعی کرد اقدام عجولانهای نکند، چون فکر میکرد مقامی یا هر کسی که از چنین ماجرای مهمی اطلاع پیدا کرده و جریان واقعه را به اطلاع او رسانده حتما فکر چاره کار را هم کرده است. اتفاقا این فکر درست بود. چون سید ادامه داد: هماکنون و بدون فوت وقت به چند تن از افسران مورد اعتماد خود دستور بدهید در رأس یک گروه مکانیزه از افراد گاردی به آن پادگان (سید اسم پادگان را به شاه گفت) بروند. گروههای دیگر در اینجا آماده دفاع باشند تا اگر موفق نشدند جلوی حمله را بگیرند ما در اینجا اغفال نشویم.
سید ضیاءالدین طباطبایی
سید سپس ادامه داد: افسرانی که به پادگان میروند باید بلافاصله افسران یاغی را بازداشت و سربازان را خلعسلاح کنند و چاشنی قسمت (این یک اصطلاح فنی بود) تانکها را از کار بیندازند تا قادر به عملیات تهاجمی نباشند.
شاه بلافاصله فرمانده گارد را احضار کرد و دستوراتی داد و در همان حال تلفنهایی کرد.
در این لحظه رنگ شاه به شدت پریده بود او در حالی که تندتند در اتاق قدم میزد گفت: کودتایی علیه من در حال انجام است آن وقت شما از من قول گرفتهاید به عاملین کودتا کاری نداشته باشم. علاوه بر آن نپرسم چه کسی این کودتا را لو داده، چون احتمالا خود آنها مشوق کودتا بودند که بعدا به عللی منصرف شدند، اما باز خوب است از من نخواستید به آنها نشان و مدال هم بدهم.
سید بار دیگر نگاهی به ساعت خود کرد تا شاه را متوجه حساسیت وضع کند آنگاه گفت: اعلیحضرت میدانند که من در زمینه کودتا اطلاعات کافی دارم. یکبار کودتا کردم پدر اعلیحضرت به تخت نشست. این بار آمدم جلوی کودتایی را بگیرم تا اعلیحضرت راحت بر تخت بنشینند. اگر من از اعلیحضرت خواستهام قولی بدهند به جهت این است که فقط به این شرط آن اطلاعات بسیار مهم به من داده شده است.
شاه نگاهی به ساعت دیواری میکرد. چند دقیقه از سه صبح گذشته بود. آیا این یک شوخی بود یا واقعا جدی است. یک بار دیگر به وسیله تلفن داخلی از وضع جویا شد تا ببیند دستوراتی که داده عمل شده یا کودتاچیان در کاخ هم عواملی داشتهاند. او میدانست کودتا شوخیبردار نیست کوچکترین غفلتی میتواند حوادث مهمی به بار بیاورد. در همان ایام در عراق و سوریه چند کودتا به وقوع پیوسته بود. وقتی شاه فهمید که یک تیپ مکانیزه از لشگر گارد در راه پادگان موردنظر است و در کاخ هم حالت آمادهباش داده شده بار دیگر رو به «سید ضیاءالدین» کرد و گفت: من میدانم شما در زمینه کودتا اطلاعات زیادی دارید، اما این هم درست نیست که من عاملان کودتا را آزاد بگذارم. این کار مشوق آنها برای اقدامات بعدی خواهد شد.
«سید» جواب داد: من نگفتم اعلیحضرت آنها را آزاد بگذارند. خواهش من فقط آن بود که آنها را اعدام نکنید. شما هم قول دادید.
با شنیدن این حرف خیال شاه راحت شد.
کودتا همان شب سرکوب شد هیچ یک از عاملان کودتا اعدام نشدند، اما همه از مشاغل خود برکنار شدند و بیشترشان زندانی شدند.
«سید» از گفتن نام عاملان کودتا به نگارنده خودداری کرد. بعدها که جریان کودتای سپهبد قرنی برملا شد فکر کردم که شاید این ماجرا مربوط به او باشد و یا یک کودتای دیگر که هرگز فاش نشد. اما فکر میکنم انگلیسها باعث لو رفتن کودتا بودند انتخاب «سیّد ضیاءالدّین» برای رساندن پیام به شاه احتمال دخالت آنها را زیادتر میکند.
در تاریخ سیاسی معاصر غیر از جریان کودتای سرلشگر قرنی واقعه دیگری در رابطه با دگرگونی ساختار سیاسی کشور گزارش نشده است.
مسلما ماجرایی که «سید ضیاءالدین» برای دکتر علی بهزادی بازگو کرده است همان کودتای سرلشگر قرنی است که علل و موجبات کشف و خنثیسازی آن در اثر اشتباه بزرگ سرلشگر قرنی که از پاکدلی و سادهاندیشی او در مسائل سیاسی و اصول دیپلماسی نشأت میگرفت فراهم آمد.
سرلشگر قرنی، چون مقامات آمریکایی را در سرنگونی رژیم دیکتاتوری پهلوی متقاعد ساخته بود از نظر اصول بینالمللی خواسته بود که به وسیله عوامل سفارت انگلیس طرح کودتا را به «سر دنیس رایت» گزارش دهد و پشتیبانی مقامات انگلیسی را هم به دست آورد. اما از آن جا که دولت انگلیس تا سالهای ۱۳۴۰ طرفدار سلطنت و حکومت پهلوی بود به ویژه آن که شاه و درباریان در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و براندازی حکومت دکتر مصدق که منتهای آرزوی امپریالیسم انگلستان بود نهایت همکاری و همگامی خود را به اثبات رسانده بودند نمیخواست که این حکومت مزدور و خائن و سرسپرده که فرمانبر استعمار انگلیس است مضمحل گردد و راه برای یک حکومت وابسته به آمریکا هموار کند بدین جهت، چون از نظر انگلیسیها «سید ضیاءالدین» از عوامل درجه یک آنها در ایران بهشمار میرفت کلیه جزییات کودتا را در اختیار او گذاشتند و او با افشای تمام اسرار نظامی و سیاسی کودتا شاه را آگاه نمود. به گونهای که هم شاه را در موقعیت خود تثبیت نمود و هم فرمان انگلیسیها را اجرا کرد. بدین ترتیب کودتا در نطفه خفه شد و طراحان دستگیر و زندانی شدند.»
فرجام
محمدولی قرنی که به سه سال زندان محکوم شده بود پس از دو سال و ۸ ماه مورد عفو شاه قرار گرفت و در تاریخ ۸ آبان ۱۳۳۹ از زندان قصر آزاد شد.
قرنی بعد از آزادی از زندان، از آمریکاییها فاصله گرفت. او ۳۰ ماه در زندانهای قزلحصار و قصر زندانی شد و در این مدت با دیدگاههای سیاسی و دینی آیتالله سید محمود طالقانی از علما و چهرههای سیاسی و ملی و آیتالله سید محمدهادی میلانی مدیر حوزه علمیه مشهد آشنا شد و شیفته مسلک آنان شد.
نزدیکی فکری قرنی با روحانیون ملی و مذهبی و چهرههای منتقدِ پهلوی باعث نزدیکی او به جبهه ملی ایران شد. با اطلاع رژیم پهلوی از این موضوع، قرنی در تاریخ پنجم بهمن ۱۳۴۲ برای بار دوم بازداشت و ۹ ماه در زندانهای قزلحصار و قصر زندانی شد. دوره محکومیت قرنی پاییز ۱۳۴۳ پایان یافت.
او پس از آزادی از زندان ممنوعالخروج شد و تحت نظر ماموران ساواک قرار گرفت. این وضعیت چند اواسط سال ۱۳۴۴ ادامه یافت. قرنی با ارائه ادله محکم به دادگاه نظامی ارتش موجب برائت از اتهامات مطرح شده و اعاده حیثیت شد. پیروزی قرنی در دادگاه نظامی، امرا و فرماندها ارتش را مجاب به موافقت با بازگشتش به خدمت تحت نظارت شدید ساواک شد.
همزمان با بازگشت قرنی به ارتش اعلامیهای با امضای «اتحادیه افسران آزاد» منتشر شد که در این اعلامیه قرنی به عنوان افسر وطنپرست، لایق و شریف مورد تقدیر قرار گرفته و زندانی شدنش توسط رژیم را به شدت محکوم کرد.
این اتفاق بار دیگر موجب خشم رژیم علیه قرنی و زندانی شدن ۹ ماههاش در سلول انفرادی زندان قزلقلعه و ممنوع الملاقات شدنش شد. بعد از آن به اتهام خیانت علیه امنیت ملی مجددا در دادگاه نظامی ارتش محکوم و تا ۲۰ آذر ۱۳۴۵ به زندان افتاد. او پس از آزادی از زندان تا پایان عمر رژیم پهلوی تحت نظر شدید ساواک قرار داشت و کلیه مکالمات تلفنیش ۲۴ ساعته شنود شد و رفت و آمدها به منزلش کنترل شد.
طبق یکی از اسناد ساواک قرنی در تاریخ هفتم اسفند ۱۳۴۶ در آن ایام چنین وضعیتی داشت: «به طوری که یکی از نزدیکان سرلشکر سابق محمدولی قرنی اظهار داشته پس از آنکه او از زندان آزاد میشود مهندس کیوانی مبلغی در حدود ۵۰۰ هزار ریال در اختیار وی گذاشته و مشارالیه با این مبلغ شرکتی تاسیس و، چون این شرکت نتوانسته اجازه کار دریافت کند لذا نامبرده مقروض میشود.
در حال حاضر وی با وضع اسفانگیزی زندگی نموده و، چون کلیه عناوین و حتی حقوق وی را گرفتهاند، مشارالیه با روحیه بسیار بدی همیشه در منزل به سر برده و حتی حاضر نیست با اقوام خود ملاقات کند و یک حالت درویشی به خود گرفته است.
تیمسار مزبور در حال حاضر مبلغ متنابهی مقروض بوده و، چون با داشتن همسر و سه فرزند در مضیقه مالی به سر میبرد فامیل وی مبلغی جمعآوری ولی نامبرده قبول نکرده و فقط مقداری از برادر خود دریافت نموده است.»
شهادت
با پیروزی انقلاب اسلامی، سرلشکر محمدولی قرنی در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ با حکم امام خمینی به ریاست ستاد ارتش ایران منصوب شد، اما به دلیل اختلاف نظر با دولت موقت، در تاریخ ۶ فروردین ۱۳۵۸ با حکم مهدی بازرگان از ریاست ستاد کل ارتش بر کنار شد.
او کمتر از یک ماه بعد در تاریخ سوم اردیبهشت ۱۳۵۸ ساعت ۱۱ صبح در منزل شخصیش در خیابان ولیعصر هدف گلوله حمید نیکنام عضو گروهک تروریستی فرقان قرار گرفت و به شهادت رسید.
صدای آخرین فریادهایش که میگفت «سوختم» «سوختم» همسرش را از داخل اتاق به حیاط کشاند.
در اطلاعیهای که گروهک تروریستی فرقان منتشر کرد، سرلشکر قرنی به سرکوب خلق کُرد متهم شده بود.
منبع: ایسنا