شهید مهدی رضایی مجد در تاریخ ۱۳۴۳/۰۱/۰۱ در تهران به دنیا آمد و با کشتی ورزش خود را آغاز کرد و حتی قهرمان هم شد، اما با توصیه بردار بزرگتر حاج اکبر به سمت فوتبال رفت.
شهید رضایی مجد کاپیتان وقت تیم فوتبال جوانان ایران در سال ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ بود. او همچنین در تیمهای باشگاهی تهران از جمله اکباتان تهران، تهران جوان و در پایان پرسپولیس تهران بازی کرد. شهید رضایی مجد ۱۵ گل ملی دارد که یک گل او مقابل تیم ملی بزرگسالان کره جنوبی در جام پادشاهی بنگلادش به ثمر رسیده است. این بازی با نتیجه ۳ بر یک به سود کره جنوبی تمام شد و تکگل تیم جوانان ایران را شهید رضایی مجد وارد دروازه حریف کرد.
زمانی که او از طرف علی پروین در سال ۱۳۶۵ به پرسپولیس دعوت شد، تمرین کرد و مورد پسند قرار گرفت، ناصر محمدخانی در قطر بازی میکرد. نقل قولی است از طرف برادر شهید که از زبان خود شهید است؛ آقای پروین به او گفته بود برو خدا خدا کن که ناصر محمدخانی برنگردد وگرنه تو باید بروی روی نیمکت بنشینی. شهید رضایی مجد هم گفته بود، اگر برگردد، خیلی هم خوب است چون میتوانیم رقبای خوبی برای همدیگر باشیم.
زمانی که میخواست اعزام شود، اوایل بهمن سال ۱۳۶۵ بود و آخرین بازی را میخواست در همین تهران انجام دهد. به برادرش رضا گفت من را به زمین بازی برسان. بعد هم باید برای اعزام به راهآهن میرفت تا با رزمندگان لشکر حضرت رسول (ص) به جبهه برود.
شهید رضایی مجد گفت: بگذار آخرین فوتبالم را در تهران بازی کنم. برادرش به شوخی به او گفت پایت در میرود و دیگر نمیتوانی بروی! گفت نه، چون دیگر برنمیگردم، بنابراین باید بازی کنم. ظاهرا به او الهام شده بود که شهید میشود. بازی خود را انجام داد و اتفاقا برای تیمش ۳، ۴ گل هم زد. فکر میکنم تیمش در مرحله نیمهنهایی بازی داشت. مربی این تیم حسین مهرعلی بود که الان در بحث ورزش کارگری نقش دارد. شهید رضایی مجد را به راهآهن رسید که فاصله زیادی تا محل بازی نداشت. خداحافظی کرد و رفت ولی طریقه رفتنش میتواند امروز برای جوانان ما یک الگو باشد.
به نقل از برادر شهید، آن زمان راه تیم ملی از راه استقلال و پرسپولیس میگذشت که او به پرسپولیس رسید. حتی آن زمان چند دعوتنامه خارجی داشت. یک پیشنهاد او از فنرباغچه ترکیه و یکی دیگر از محمدان بنگلادش بود. چون در این کشور به میدان رفته بود، بازی او را پسندیده بودند. مربی محمدان تماس گرفته و خواستار جذبش شده بود. یک تیم ژاپنی هم بود که یکی از دوستان شهید رضایی مجد در توکیو، عکسهای شهید را به مربیان آن تیم نشان داده بود. البته در نهایت قرار بود شهید رضایی مجد به ترکیه برود.
مهدی یک دایی داشت که در دی ماه سال ۱۳۶۵ شهید شد. دایی و شهید مهدی با همدیگر از بچگی بزرگ شده بودند. داییدر خانه مهدی بزرگ شد و حتی به او داداش میگفت. از وقتی به دنیا آمد او را به عنوان داداش قبول داشت. شهید مهدی با دایی با هم رابطه خیلی نزدیکی داشتند چون هم سن و سال بودند. همه چیزشان هم مثل بود و فقط قد و قواره شان فرق میکرد. دایی قد بلندی داشت و شهید مهدی متوسط بود. دایی که در دی ماه سال ۶۵ شهید شد، مهدی هم چمدان سفرش را باز کرد و گفت دیگر به ترکیه نمیروم. در حالی قبل از آن با همه خداحافظی کرده بود ولی روز هفتم دایی خود گفت میروم جایگزین محمود در جبهه شوم.
همه پرسیدند چه شد که تصمیمت را عوض کردی؟ گفت چون محمود اکبری، شهید شد، من دیگر نمیتوانم به ترکیه بروم. اتفاقا در همان گردان، همان لشکر، همان گروهان، همان دسته و توسط همان تیربارچی که دایی را شهید کرد، شهید شد. شهادت دایی تحول عظیمی در شهید مهدی ایجاد کرد. همان روزی که گفت بروم آخرین فوتبالم را بازی کنم دلیلش همین موضوع بود. از اعزام آخر تا شهادتش فکر میکنم ۳۰ روز گذشت.
شهید مهدی رضایی مجد در ۱۰ اسفند سال ۶۵ در عملیات تکمیلی کربلای ۵ در منطقه عمومی شلمچه به فیض شهادت نائل شد.