کتاب «آبنبات پستهای» ادامه کتاب «آبنبات هلدار» به قلم مهرداد صدقی است، که اینبار از سوی انتشارات کتاب چرخ فلک روانه بازار شده است.
از آنجایی که محسن پسرِ بازیگوش بجنوردی روایتگر داستان و خلق موقعیتهای کمدی است، داستان حول محور سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۲ میگذرد. محسن با خانوادهاش در بجنورد زندگی میکند و خواهرش ملیحه که دختر جوانی است، خواستگاران زیادی دارد. محسن با خواستگارهای خواهرش رفتارهای خندهدار و بامزهای دارد. داستان این کتاب برخلاف «آبنبات هلدار» مربوط به دهه ۷۰ است و نویسنده به زیبایی حوادث تاریخی آن زمان را که بر زندگی محسن و همسایگانش تأثیر گذاشته، روایت میکند.
«مامان با تعجب به من نگاه کرد. منتظر بود گوشی را از من بگیرد؛ اما خانمی که پشت خط بود، چنان مرا به حرف گرفته بود، که نمیگذاشت گوشی را به کسی دهم. فکر میکرد هنوز بچهام و نمیفهمم که میخواهد از زیر زبانم راجع به خانوادهمان حرف بکشد:
- بله ... هنوز گوشی دستمه ...! نه ماشین پاشین نداریم ... نه، متراژ خانهمانِ که نِمِدانم؛ ولی خیلی بزرگه ... گفتم که اسمم محسنه ...! بله ...؟ نه، سوم راهنماییام ... هنوز که برام زوده، ایشالله سی سالگی؛ شایدم هیچ وقت ...! بله مدانم شوخی کردین؛ منم شوخی کردم ... اتفاقاً منم شوخی کردم که شوخی کردم ...! چشم، خیلی ببخشین. الان صداش مکنم.
گوشی نگه داشتم و برای اینکه خانم پشت خط نفهمد مامان از صبح کنارم بوده است، الکی با صدای بلندی داد زدم: «مامان بیا تلفن!»، اما مامان فوراً گوشی را از دستم گرفت و شروع کرد به حرف زدن».
«[...] وقتی یاد شوخیهای ردوبدل شده افتادم، کمی نگران شدم. با خودم گفتم نکند من هم مزاحم تلفنی پیدا کردهام و خودم خبر ندارم! نکند برایم خواستگار پیدا شده! یادم آمد دو سه روز قبل توی صف نانوایی برای یک پیرزن که نمیتوانست توی صف بایستد، دو تا نان گرفتم و او هم گفت: «اوغِل جان، تو چی خوب پسری هستی!» همانجا هم احساس کردم طور خاصی به من نگاه میکند. نکند با همان نگاه، یک دل نه، صد دل برای نوهاش عاشق من شده و مرا برای او زیر نظر گرفته است؟ نکند شماره تلفنم را از طریق نانوایی گیر آورده است؟ عمراً اگر به او جواب مثبت بدهم! چون به بهانه اینکه دندانهایش نان بیات نمیگیرد، هر روز با گفتن اوغِل جان مرا اغفال میکند، تا بفرستد نانوایی.
تازه هرچه باشد، ملیحه زودتر از من باید ازدواج کند. اسم ملیحه که آمد توی ذهنم، به این فکرهای خودم خندهام گرفت و حدس زدم هرکسی است، احتمالاً برای ملیحه زنگ زده».