پس از انتشار مصاحبههایی از مادران بنگلادشی که سالها پیش فرزندان خود را به یک موسسه هلندی سپرده و دیگر هرگز آنان را ندیده بودند، پلیس بنگلادش اعلام کرد تحقیقات در این خصوص را آغاز خواهد کرد.
به گزارش گاردین، در دهه ۱۹۷۰ کارکنان موسسه TDHn که وابسته به هلند بود و یک اردوگاه آوارگان را در بنگلادش جنگزده اداره میکرد، به سراغ برخی خانوادهها که شرایط مالی خوبی نداشتند رفته و مدعی شدند مدرسهای شبانهروزی افتتاح شده که مسئولیت آموزش فرزندان آنان را بر عهده میگیرد. این کارکنان گفته بودند خانوادهها میتوانند فرزندان خود را به موسسه مذکور بسپارند و هر آخر هفته آنان را ببینند؛ به ادعای آنان، کودکان در انتها پس از چند سال آموزش میتوانستند از مدرسه فارغالتحصیل شوند.
اندکی بعد مشخص شد این کودکان بدون رضایت والدین به خارج از کشور فرستاده شده و در آن جا به صورت غیر قانونی «به فرزندخواندگی» گرفته شدهاند. مادران بنگلادشی در سالهای ۱۹۷۶ و ۱۹۷۷ گفتند که فریب خوردهاند و فرزندان خود را به یک مرکز مراقبت کودکان سپردهاند.
موسسه هلندی TDHn مدعی شده که در آن زمان مرکز مراقبتی برای کودکان در بنگلادش نداشته و ادعاهای مادران قدیمی و اثبات نشده است. در حالی که به نظر میرسد هلند دهههاست چشم خود را بر این رخداد بسته، پلیس بنگلادش تصمیم گرفته وارد عمل شود.
سائرون نسا، یک زن بنگلادشی پس از چهار دهه همچنان برای پسر خود گریه میکند. او میکند دو نفر که ادعا میکردند برای موسسه TDHn کار میکنند، گفتند که از پسر او در یک مدرسه شبانهروزی مراقبت خواهند کرد و برای او امکانات تحصیل فراهم میکنند. او که اوضاع مالی خوبی نداشت و بعضی روزها غذایی برای خوردن پیدا نمیکرد تصمیم میگیرد به این سازمان سرشناس اعتماد کرده و فرزند خود را به آنان بسپارد. سائرون میگوید هفته بعد به مدرسه رفته و به او گفتهاند که فرزندش دیگر آنجا نیست. پس از اصرار و انتظار زیاد یک افسر به او نزدیک شده و با تهدید اسلحه او را وادار کرده بازگردد.
رضیه بیگم مادر دیگری است که میگوید حتی با درخواست موسسه مخالفت کرده، اما یک هفته بعد وقتی بچه خود را خوابانده و به دستشویی رفته بود، متوجه میشود دخترش گم شده است.
آسیا بیگم، یک مادر ۸۰ ساله است که میگوید در همان سالها فرزندان خود را به آن مدرسه سپرده است. او میگوید یک هفته بعد به مدرسه رفته تا به فرزندان خود سر بزند، اما یک نگهبان به سرعت به طرف او آمده و خواسته که آنجا را ترک کند. دخترش هم او را دیده بود و دوید تا با او صحبت کند، اما به زور از هم جدا شدند. آسیا میگوید: «پس از آن دخترم ناپدید شد».