۵۳ کیلومتر دورتر از کوهدشت. هوای روزهای آخر پاییز میپیچد میان جاده نهفته در کوهستان. جاده خلوت است. تا چشم کار میکند کوههای پراکنده است و سردی هوا. سرد، چونان کبودی چشمهای زهراخانم، وقتی که از ساعت پنج صبح، زندگی را سر میکشد و جانکندن بهپای انار را.
روز برای زهرا خانم با صدای خروسها شروع میشود و بعد در میان درختچههای انار و دیگهای رب انار جلو میرود. زهرا نگاهش را از درختان انار میدزدد. دستش را از ستون درخت بلند میکند و دخترانش، آتوسا، فاطیما و الینا را صدا میزند. دختران باغ، رازهای پیدا و پنهان درخت را میدانند. دل آنان به انار قرص است و دل انار هم به دستان سیاه باغ.
اهالی سیاب، عمر خود را با دستان سیاه بهپای درختچههای سبز پیر کردهاند و حالا رنجهای ۵۰ ساله کمانِ کمرشان را خم کرده است. زمین باغ هموار نیست، بالا و پایین دارد. زمین خیس از باران گذشته روی کفشها گِل میشود. از آن گلها که حتی با افشان آب هم بهراحتی پاک نمیشود.
به میان انارستان رسیدهایم. کنار هر درختچه نگاه باغداران از روی شاخهها سُر میخورد روی سبدهای کوچک و بزرگ. چشمهای خسته و صورتهای تکیده شناسنامۀ مردان سیاب است.
هوا برای نفسکشیدن سرد است و مردها و زنان روستا یک صبح دیگر را آغاز کردهاند. مردان روستا دستها را به پای شاخههای فروافتاده دراز میکنند و بعد که سبدشان پر شد، محو میشوند. بار انار را مینشانند پشت وانت نیسان و میروند کنار جاده؛ از این شهر به آن شهر.
انار اگر بماند روی زندگیشان را زرد میکند، شبیه آن سالها که سیل آمد و پیچوتاب رودخانۀ سیاب، قامت انارستان «چَمقره» را شکست. چهار سال پیش انارستان از سیل ریگزار شد و به جای نان، خرمنی از خاک سیاه را به بار آورد.
حالا که سیل نیست، زنان سیاب بساطشان را میان درختچهها پهن کردهاند. دیگهایی پر از دانههای سرخ که از دامان مرارت میریزد، درست شبیه رنگ چهرۀ عروسها که گُل کرده در هوای وصال یار.
محمدرضا حیدری از آن باغدارانی است که بخت، باغ انارش را از آن سیل سیاه بیرون آورد و حالا زندگیاش را کمی روسفید کرده است. با او باغهای فراخ را زیر پا میگذاریم. میگوید: «مردمان سیاب، نان خود را از انار بهدست میآورند و باغهایی که به پایشان جان دادهاند تا حالا سبز و پربار شود. باغ که سبز شد، زندگی ما هم گل داد. با بهار در خزان خوش بودیم که آفت افتاد به جان مرارتمان. به جان ۱۵۰۰ هکتار انار در بزرگترین انارستان است.
آقای حیدری میرود پای انارهایی که له شده است در گوشهای از خاک خیس و با دستکشهای قرمز دانههای رنگ و رو رفته را نشان میدهد. دانههایی که حالا سرخیاش رنگ زندگی را ندارد و روی زرد باغ است: «ما سردخانهای در سیاب نداریم و انارهای مازاد میماند روی دستمان. اگر تا ۵۰ روز انارها را نچینیم و باران بیاید یا تگرگ، نرخ ۱۰ تن انار پایین میآید. زندگیمان را پروبال نمیدهد. از آن طرف ما تعاونی انارکاران هم نداریم. به اسم فقط تشکیل شده و چیزی از این اسم عایدمان نشده است. وقتی تعاونی نیست، هر دلالی که میآید از تهران، اصفهان، مشهد و شهرهای دیگر نرخ انار و کارگر را برای ما تعیین میکند. ما هم مجبوریم تن بدهیم به نرخ ناعادلانه و بینان آنان تا انارهای پلاسیده سهم رنجهایمان نشود.»
باران تندی که چند روز پیش باریده، کِرتها را پُر کرده است. خیال باغداران از امواج سرخ و یکجا نشسته آسوده است که باران، خروشان نشد و بنیان دانههای انار را به یغما نبرد. حالا، اما آفت روی دیگر سیل است. صورت سرخ انارها را سیاه میکند و خون به دل باغداران.
آقای حیدری انارهای لهشده را نزدیک میآورد. هر انار انگار جان ریختۀ او است که بیجان شده است و عبوس: «این خطۀ سبز به آفت که میرسد خشکستان است. زندگی کنار این انارها با زندگی کنار انارهای سرخابشده، زمین تا آسمان فرق میکند. ۳۰ تا ۴۰ درصد انارستان با آفت کرم گلوگاه به تاراج میرود. کرم گلوگاه تاج انار را نشانه میرود و صددرصد این میوه را از بین میبرد. هر چه راهکارهای کارشناسان جهاد را بهکار بردیم فایدهای نداشت؛ از تله فرمونی دلتا گرفته تا تاج پاککنی انار. باز آفت است که به جان باغ میزند و دانههای زندگیمان را برهوت میکند. ما فقط نظارهگر خون به دل میسپاریم و صبر میگزیم به دندان.»
چند نفر از باغداران انارهای پشت وانت را آوردهاند به آنجا که میگویند دم تنگه است. میروند در پناه نور نازک خورشید. زنها همدیگر را خبر کردهاند. فاطمه، صورتش آفتابسوخته است و چشمانش دو کهربای شفاف: «وقتی پاییز شروع میشود کار ما هم بالا میگیرد. از آب انار گرفته تا رب انار و چیدن میوههای سرخ. زندگی برای ما در باغ میگذرد و اگر انارها خوب فروش نرود بخت پاییزمان هم سیاه میشود. انار که فقط این دانههای سرخ نیست. خونابه است بهوقت کاشت و تا آن زمان که بار درخت را خم میکند. در انار، برکت است. برکت که از درخت برود، دل ما بیابان میشود، خشک و خار. دست دختران ما در دست انار است که سرخ میشود، که حنا میشود، که خرج جهیزیهشان از همین باغ است.»
حالا خورشید نزدیک شدهاست به آسمان سرخ سیاب. کودکانی آن طرفتر پیدا میشوند با سبدهای روی شانههای کوچک. آنان چشم به دنیا که باز کردهاند با درخت بزرگ شدهاند و انار همبازیشان شدهاست. باغ از کودکیشان دلبری کردهاست.
شبِ روستا آمیخته به نورباران ستارگان است. مینشینم زیر برگوبار انارهای رسیده تا شاخسار ماه. صدای آب رودخانه افسارگسیخته در دست باد میپیچد. برای روستاییان سیاب، انار همانگونه معنا میشود که خاک و خانه، که بخشندگی زمین با موج سبز بینهایتی پیوند خوردهاست.
منبع:تسنیم