فرجام و سرنوشت ستارخان، طرفه حکایتی است و در دل خویش درسهای فراوان دارد. در مقال پیش آمده و در موسم سالگرد درگذشت او به بازخوانی این فصل از حیاتش پرداختهایم. امید آنکه مشروطهپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آغاز و نشو و نما
ستارخان در سال ۱۲۴۵ شمسی در یکی از روستاهای ورزقان در استان آذربایجانشرقی به دنیا آمد. پدرش پارچهفروش بود. ستار در دورهگردی به پدرش کمک میکرد. تنگی معیشت هیچگاه به او فرصت نداد که به مکتبخانه برود و سوادآموزی پیشه کند، اما همراهی با پدر و زندگی در شرایط ویژه جغرافیایی آذربایجان او را بدل به شخصیتی مقاوم و مبارز کرد. برادر بزرگ وی در پی پناهدادن به شخصی که از مخالفان قاجار و تحت تعقیب بود، اعدام شد. خانواده ستارخان بعد از مرگ برادر به تبریز مهاجرت کردند و او در جمله عیاران این شهر درآمد. ستارخان مدتی بعد وارد ژاندارمری و حفاظت از راه مرند و خوی به وی سپرده شد. او در این مدت مورد توجه مظفرالدین میرزا ولیعهد قرارگرفت و به «خان» ملقب شد.
با این همه دیری نگذشت که برای دفاع از مظلومان مورد غضب مأموران شاه واقع شد و از شهر گریخت! سپس با وساطت بزرگان نزد ولیعهد به تبریز بازگشت و دلالی اسب پیشه کرد. او بهرغم عیاری، بهدرستی و امانتداری در تبریز زبانزد بود. ستارخان در قحطی سال ۱۳۱۶ تبریز هم رشادت فراوانی از خود نشان داد و انبار غله را با همراهی دوستان خود از دست محتکران نجات داد و ارزاق و قماش درون آن را بین مردم نیازمند تقسیم کرد. او در نهایت و پس از به توپ بستن مجلس، لباس رزم به تن کرد و در مقابل نیروهای شاه - که به آذربایجان گسیل شده بودند- ایستاد و مردم را نیز به این کار فراخواند. وی در فتح تهران و پایان استبداد صغیر نقشی تاریخی و ماندگار داشت.
ورود به کارزار «تجدید مشروطه»
مظفرالدین شاه ۱۰ روز پس از امضای قانون اساسی درگذشت و تخت سلطنت ایران را با همه مشکلات یک کشور تازه انقلاب کرده، برای محمدعلی میرزا فرزند و ولیعهد خود باقی نهاد. شاه جدید که فردی خودمحور بود، به خواستههای مجلس برای محدودکردن قدرت مطلقه روی خوش نشان نمیداد. حمایتهای او از مشروطه در آغاز امر تنها به دلیل مخالفت با برادرش شعاعالسلطنه بود که از استبدادیون حمایت میکرد. محمدعلی شاه برای توجیه مخالفت خود با مشروطه در مذاکره با مسیو هارتیک- سفیر روس در ایران- چنین گفته بود: «اطلاع دارید که ایرانیها هنوز نه معنی مشروطه را میدانند و نه قابل مشروطهاند!» (۱) نزاع ممتد بین محمدعلی شاه قاجار و مجلس شورای ملی در سالهای ۱۲۸۶ و ۱۲۸۷ باعث شد وی در ۹ خرداد ۱۲۸۷ با صدور یک اعلامیه که از طریق تلگراف در تمام کشور پخش شد به مشروطه خواهان حمله کند و آنها را سبب تزلزل ملت و حکومت بنامد. کمتر از یک ماه بعد یعنی در روز دوم تیرماه، شاه به لیاخوف فرمانده قزاقها دستور داد تا مجلس را به توپ ببندد! علاوه بر این دفاتر احزاب و روزنامههای مشروطهخواه و منازل سران این حرک نیز مورد هجوم جمعیتی که خود را وفادار به شاه میخواندند، قرار گرفت و غارت شد. مجلس نیز منحل و لیاخوف روسی فرماندار نظامی تهران شد. این واقعه، آغازی بر استبداد صغیر گشت.
با سلطه دولت کودتا، علاوه بر تهران در برخی شهرهای دیگر از جمله انزلی و اردبیل، چهرههای مشروطهخواه تحت تعقیب قرار گرفتند و عده بسیاری از آنها بازداشت، شکنجه یا اعدام شدند. با این همه در محله امیرخیز تبریز ماجرا به گونهای دیگر رقم خورد! زمانی که عدهای از ترس بر فراز خانهها پرچم سفید آویخته بودند، ستارخان آن پرچمها را پایین کشید و نگذاشت که امید مشروطهخواهی از بین برود. علامه قزوینی در وصف پایداری ستارخان آورده است: «اگر ستارخان بیرقهای سفید را پایین نمیآورد، مشروطه تا مدت نامعلوم رخت از ایران بیرون میبرد، زیرا آن روز در تمام نقاط ایران بهجز تبریز استبداد حکمروا بود...» (۲) احمد کسروی نیز درباب نقش چهرههایی، چون ستارخان، در پیروزی و حفظ مشروطیت مینویسد: «در جنبش مشروطه، دو دسته پا در میان داشتهاند: یکی وزیران، درباریان و مردان برجسته و بنام و دیگری بازاریان و کسان گمنام و بـیشکوه. آن دسـته کمتر یکی درستی کردند و این دسته کمتر یکی نادرستی نشان دادند. هر چه هست، کارها را این دسته گمنام و بیشکوه پیش بردند و تاریخ باید به نام ایشان نوشته شـود...» (۳).
از نخستین روزهای جنگ، رهبری مقاومت بر دوش ستارخان در کوی امیرخیز و باقرخان در کوی خیابان افتاده بود. سپس باقرخان خود را کنار کشید! ستارخان با گروه اندکی مجاهد که از محلههای مختلف به یاری وی آمده بودند، پابرجا ماند. آنان سرسختترین رزمندگان مشروطیت تبریز بودند. آن مردان پولی در بساط خود نداشتند، گرسنه بودند و بر اثر فشار جنگ و خستگی از پا در میآمدند! با این همه تنها کانون مقاومت شهر را سرپا نگه داشتند. به همین علت رحیم خان (حاکم تبریز)، یکی از هدفهای خود را در هم شکستن آنان میدانست. او به کمک توپخانه خود به امیرخیز حمله برد، اما نتوانست مجاهدان را از این محله بیرون براند. تلاش کنسول روسیه هم برای آنکه ستارخان را به تسلیم بکشانند، کارگر نیفتاد.
«امیرخیز» تبریز را از انفعال به در کرد
همانگونه که اشارت رفت، ستارخان با گروهی کوچک - که بیش از ۱۷ نفر نمیشدند- تا ارک پیش رفت و پرچمهای سفید را از روی بامها و سر در خانهها پایین کشید! آن کار شوری عظیم در دل افسرده تبریزیان دمید. مجاهدان از خانهها و نهانگاههای خویش بیرون آمدند. باقرخان، تفنگش را باز به دست گرفت. در میان اهالی خیابان، نوبر، لیل، آباد و چرنداب که از خواری تسلیم شرمنده بودند، جنبشی پدیدار شد. جماعتی از اینان با مجاهدان باقرخان همگام شدند و به باغ شمال حمله بردند.
رحیمخان و سواران او گریختند و از شهر بیرون رفتند. حرکت ستارخان یکی از رویدادهای شگرف عصر مشروطه بود. به گزارش واسو خاچاتوریان سوسیال دموکرات ارمنی اگر عمل ستارخان نبود، تبریز سرنوشتی مانند دیگر شهرهای ایران مییافت. جنگ تبریز جنگی دفاعی بود. به نوشته ویجویهای: «حمله آوردن از معاندین است، دفاع با جناب سردار» (۴) چنین شیوهای، به دو دلیل بر تبریز تحمیل میشد: اول موقعیت شهر و ترکیب مجاهدان. دوم نیت رهبران سیاسی شهر. جنگ دفاعی بر تبریز تحمیل شده بود، زیرا شهر به محاصره نیروی دشمن درآمد. بیشتر مجاهدان نیز برای دفاع از هستی خود و خانوادهشان تفنگ به دست گرفته بودند. اینان مردمی اهل کسب و کار و صلح جو بودند که به علت حمله نیروی دولتی و بیرحمی و غارتگری آن به ورطه جنگ فروغلتیده بودند. تبدیل این نیروی دفاعی به نیروی تهاجمی، مستلزم آمادگی نظامی و آموزش فکری و سیاسی بود، اما هیچ یک از این دو کار، به معنی راستین صورت نگرفت. با این همه و در همان دوره ستارخان بر تبریز «نفوذ مطلق و تسلط تام» داشت. (۵)
او از چند نفر یاری فکری میگرفت. اسماعیل امیرخیزی، مشاور سردار ملی ورابط او با انجمن ایالتی بود. میرزا اسماعیل یکانی دبیر او بود. کسانی مانند ثقهالاسلام، میرزا اسماعیل نوبری، حیدر عمواوغلی، حاج علی دوا فروش و سدراک ارمنی به درجات گوناگون بر او نفوذ داشتند، اما تفکر و مشرب سیاسی این اشخاص با یکدیگر تفاوت بسیار داشت. هیچ یک از آنها نیز نمیتوانست، ستارخان را زیر نفوذ کامل خود بگیرد. او روش سیاسی خود را از بین راههای گوناگون برمیگزید و چنانکه ناظران بیگانه میگفتند، با استقلال و به اراده شخصی عمل
میکرد. (۶) علیاکبر دهخدا تکاپوی وی در آن دوره را به ترتیب پی آمده توصیف کرده است: «شهرت سردار ملی از داخل به خارج ایران سرایت کرد و در غالب جراید اروپا و امریکا، هر روز نام ستارخان در صفحه اول چاپ میشد. اعمال حیرتآور ستارخان، روی ایران را در اوایل قرن چهاردهم هجری، در تمام خارجه سفید گردانید و میتوان او را بارزترین نمونه شجاع و دلاوری و وطن پرستی نژاد ایرانی محسوب کرد. (۷)
روس و انگلیس در پی تبعید سردار از تبریز
پس از پیروزی مثلث شوم دولت انگلیس، دولت روسیه و دولت دستنشانده در تهران، تمام نیروی خود را جهت اخراج یا تبعید محترمانه ستارخان از تبریز به کار بردند، اما به دلیل حسنشهرت و آوازه وی، نمیتوانستند حکم تبعید او را علناً اظهار کنند. البته ستارخان حتی به حکم ثانوی احضار نیز حاضر نبود که ترک وطن کند. برخی اسناد تاریخی و نقلقولها نشانگر آن است که به علت فشار بیش از حد دولتهای روس و انگلیس و با در نظرگرفتن موقعیت حساس و بحرانی شهر، ثقهالاسلام در آخرین روزها و ساعتها، جهت میانجیگری با ستارخان و باقرخان صحبت و آنها را راضی به ترک زادگاه خود کرد و ستارخان و باقرخان نیز به دلیل ارادت خاصی که به وی داشتند، نصیحت روحانی شهر را قبول کردند. در ماجرای تبعید ستارخان از تبریز به تهران، دولت متجاوز روسیه نقش اول را داشت و از میان دیپلماتهای آن دولت، میللر کنسول حیلهگر روسیه نیز تلاش بسیار کرد و حتی بعد از تبعید هم از تهمت و دروغگویی علیه سرداران آذربایجان کوتاهی نکرد! شاپور رواسانی تاریخنگار معتقد است که این سفر به رغم میل باطنی آنها و به اصرار و حتی تهدید سران دولت مشروطه صورت گرفته است. به گفته رواسانی آنها در بدنه اجتماعی تبریز و در بین مجاهدان نفوذ و پایگاهی داشتند که برای دولتهای روسیه و انگلستان مطلوب نبود؛ بنابراین کنسولگریهای این دو کشور از دولت مشروطه خواستند که ستارخان و باقرخان را به این سفر وا دارند و حتی دولت روسیه تهدید کرد که اگر دخالت ستارخان در اداره تبریز ادامه پیدا کند به تبریز حمله نظامی خواهد کرد! (۸)
ستارخان زمانی که کنسول روسیه از او خواست تا از دولت روسیه تبعیت کند، در پاسخ گفت: «من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق امیرالمؤمنین در بیاید من به زیر بیرق روس نمیروم!» به دلیل همین مواضع ستارخان بود که کنسول روسیه پس از تبعید او از تبریز در سطرسطر گزارشی که به مقامات بالادست خود نوشت، کینه، نفرت و خشم نشان داد. ستارخان و باقرخان در ۲۹ اسفند ۱۲۸۸ از تبریز به سمت تهران حرکت کردند. به هنگام خروج این دو از تبریز تمام مردم دست از کسب وکار کشیدند و بازارها و دکانها را تعطیل کردند و در خیابانهایی که به جاده تهران منتهی میشد، جمع شدند و در میان احساسات و فریاد «زندهباد سرداران ملی، پاینده باد مشروطیت»، آنها را بدرقه کردند. در همین ایام بود که از سوی دولت مشروطه به او لقب «سردار ملی» داده شد، همان دولتی که چندی بعد کمر به قتل وی بست!
سردار در تهران، آغاز فتنه کسانی که او را نمیخواستند!
ورود ستارخان و همراهانش به تهران نیز پرشکوه بود. سردار مظفر در تاریخ بختیاری نوشته است: «استقبالی که مردم تهران از ستارخان و باقرخان کردند تا آن زمان از هیچ پادشاهی نشده بود!» ستار نیز در پاسخ به ابراز احساسات مردم تهران تأکید کرد: «آقایان! بنده اگر خدمتی کردم، به دستیاری ملت کردم و الا از یک دست صدا برنمیخیزد». او به مدت یکماه، مهمان دولت مشروطه بود. هفته اول اقامت ستارخان و باقرخان در تهران، در ظاهر امر در شأن ایشان بود، ولی در باطن دولتهای استعماری و عوامل داخلی آنها ساکت ننشسته بودند. حقیقت این بود که وجود مجاهدان مسلمان تبریزی آن هم تحت رهبری آزادمردی که وفاداری خود را به مرجعیت و روحانیت شیعه آشکارا ابراز میکرد، برای مشروطه چیانی که قصد مبارزه با اساس مذهب و شریعت را داشتند و در این مسیر تا ترور آیت الله بهبهانی هم پیش رفتند، مانعی بزرگ و خطرآفرین به شمار میرفت. ستارخان به شدت از فضای رعب و وحشتی که از سوی مشروطه خواهان سکولار بر تهران حاکم شده بود، گله داشت و مصرانه بر تعقیب عوامل ترور و ارعاب پافشاری میکرد و همین برای صدور فرمان قتل وی از سوی محافل فراماسونری وابسته به سفارتخانههای روس و انگلیس کفایت میکرد. سرانجام نااهلان و منافقان با تحریک عوامل بیگانه، دستبهکار تدارک توطئهای دردناک شدند و با هماهنگی مشروطه خواهان سکولار تصمیم به از میان برداشتن ستارخان گرفتند.
سکولارهای شهر آشوب، در پی نابودی سردار
سکولارهای مشروطه خواه جهت خلع سلاح بازوی مشروطیت، طرح و نقشه میکشیدند. البته جهت خالی نبودن عریضه و ظاهرسازی، ستارخان و باقرخان را به مجلس شورای ملی دعوت و تقدیرنامهای خشک و خالی از طرف ملت ایران به آنها اعطا کردند! در نیمه مرداد ۱۲۸۹ دولت مستوفی الممالک اعلام کرد، افرادی که بدون اجازه دولت اسلحه حمل میکنند، باید سلاح خود را تحویل دهند. دولت دست نشانده و انقلابینما - که ستارخان و باقرخان را خار چشم خود میدید- میدانست که تا اینان میداندار باشند، آنان به مقصود خویش نخواهند رسید. هم از این روی، به دنبال حذف آنها از صحنه سیاسی کشور بودند. بعد از صادرشدن این اعلامیه، ستارخان بلافاصله خطاب به مجاهدین مسلح خود در پارک اتابک گفت کاری نکنید که کاسه کوزهها را سر ما بشکنند و اسلحه خود را تحویل دهید! ستارخان به نورالله یکانی از مجاهدان تبریز دستور داد که نامهای مجاهدین را بنویسد و اسلحه آنها را یک به یک تحویل بگیرد و پول آنها را نیز بپردازد. زمانی که تحویل گرفتن تفنگ از مجاهدین آغاز شده بود، دو نفر از کارکنان سفارت عثمانی با سخنان تحریکآمیز سبب شدند تا برخی از واگذاری سلاح خود امتناع کنند! برخی شواهد نشان میدهد که حضور این دیپلمات عثمانی با هماهنگی سفارت این کشور و به دستور روسیه و انگلستان انجام شده بود تا آتش درگیری میان دولت و ستارخان را برافروزد. چه اینکه قبل از آنکه مهلت ۴۸ ساعته دولت برای تسلیم اسلحه به پایان رسیده باشد، نیروهای دولتی اطراف پارک اتابک را محاصره کرده بودند!
در نهایت دستور گلولهباران پارک اتابک از سوی فرماندهان نظامی دولت وقت صادر شد و با تیراندازی دولتیها، جنگ طرفین کلید خورد. ستارخان تلاش میکرد تا از شعلهورشدن آتش جنگ و فتنه جلوگیری کند، اما طرف مقابل در تلاش بود تا آتش جنگ را شعلهورتر سازد و شکار خود را که به ۱۰۰ حیله و تزویر به دام انداخته بود، از بین ببرد. تعداد مجاهدین کمتر از ۳۰۰ نفر بود و حدود ۱۰۰ نفر هم از مردم کوی و برزن نیز به آنها ملحق شده بودند. تا زمانی که مجاهدین فشنگهایشان تمام نشده بود با روحیه عالی میجنگیدند، اما فشنگها به سرعت شلیک و به علت محاصره پارک، غذای رزمندگان نیز به اتمام رسید! سرانجام ستارخان با آنکه از صبح درگیر بیماری شده بود، اسلحه گرفت و به میدان رفت. به این ترتیب جنگی که سردار از آن اجتناب میکرد، بر او و یارانش تحمیل شد و تا پاسی از شب ادامه یافت. در این جنگ، ستارخان به دست نیروهای دولتی مجروح شد. گلولهای که به زانویش برخورد کرد، او را تا پایان عمر به خانهنشینی واداشت. بالاخره جنگ در نیمههای شب به پایان رسید، در حالی که بسیاری از مجاهدین کشته شده بودند! عده زیادی نیز مجروح شدند و حدود ۲۰۰ نفر هم راهی سیاهچالهای حکومت قاجار گشتند. پس از واقعه پارک اتابک، جنبش مشروطهخواهی عملاً به پایان کار خود رسید! ستارخان که در این واقعه مجروح شده بود، دیگر از جای برنخاست و یاران و سربازان او نیز همگی قلع و قمع شدند. در اثر آن زخم خون ستارخان بهتدریج زهرآلود شد و در ۴۸ سالگی او را از پای درآورد! این پایان حیات مردی بود که آرمان خویش را به ترتیب پی آمده تشریح میکرد:
«این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراء احمدی، مطابق احکام صادره علمای اعلام از جان و مال و اولاد و هستی خود صرفنظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین، رویه و مسلک اهل اسلام شود...».
منبع: جوان آنلاین
هنوز ما نمی دانیم که این یپرم خان ارمنی که رییس شهربانی تهران
شداز کجا سرو کله اش پیدا شدکه نقش مهمی در شهادت شیخ فضل الله وستارخان و....ایفا کرده است!