در فاصله کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اواخر خرداد و اوایل تیر ۱۳۵۸ غائله خلق عرب، طرفداران تجزیه خوزستان به اوج رسید و از توطئه حکومت عراق در این خطه حکایت داشت.
بزرگترها میگفتند عدهای از عربها با همدستی ضدانقلاب میخواهند خوزستان را از ایران جدا کنند و حکومتی مستقل تشکیل دهند. آنها نام خوزستان را عربستان، آبادان را عبادان و خرمشهر را محمره گذاشتهاند. طرفداران تجزیه خوزستان، روی دیوار شعارهایی مثل «خوزستان مساوی عربستان» نوشتهاند.
همزمان با چهل و سومین گرامیداشت هفته دفاع مقدس با زهره فرهادی رزمنده زن دوران دفاع مقدس و راوی کتاب «چراغهای روشن شهر» نوشته فائزه ساسانی خواه که سال ۱۳۹۸ توسط انتشارات سوره مهر منتشر و روانه بازار نشر شده است، گفتگو کردیم. فرهادی دختر ۱۵ سالهای است که قرار است وارد متوسطه اول شود، آتش ماشین جنگی صدام مدارس را به تعطیلی میکشاند و این دختر را عازم مسجد جامع خرمشهر میکند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس در هفته دفاع مقدس به خبرگزاری آمد تا در گپ و گفت شیرین خاطراتش از شب بیست و هشتم مرداد ۱۳۵۷ همزمان با آتش سوزی سینما رکس تا غائله خلق عرب و آغاز جنگ تحمیلی و مقاومت ۳۵ روزه خرمشهر را مرور کنیم. قسمت اول گفتگو با فرهادی از آتش سوزی سینما رکس و غائله خلق عرب شروع میشود و مقطع پیش از انقلاب و انقلاب را شامل میشود. یکی از نکات مهمی که در توطئه حکومت عراق در خوزستان حکایت داشت، غائله خلق عرب بود که مورد اشاره فرهادی قرار گرفت.
او میگوید حکومت بغداد سازماندهی، آموزش و تمامی اقدامات مقدماتی لازم را برای ایجاد گسترش نفوذ سیاسی اجتماعی خود با هدف جدا کردن خوزستان از ایران آغاز کرده بود که سرانجام با تلاش سپاه پاسداران، ارتش و مردم این غائله مهار شد.
قسمت اول گفتگویمان با این رزمنده زن دوران دفاع مقدس نیز از مقطع بیست و هشتم مرداد ۱۳۵۸ آتش سوزی سینما رکس، پیروزی انقلاب و غائله خلق عرب آعاز خواهد شد.
در ادامه مشروح قسمت اول گفتگو با زهره فرهادی رزمنده زن دوران دفاع مقدس و راوی کتاب «چراغهای روشن شهر» را میخوانیم؛
* خانم فرهادی آتش مخالفت مردم با رژیم پهلوی در آبادان و خرمشهر از چه زمانی شعله ور شد؟
آتش سوزی سینما رکس شب بیست و هشتم مرداد ۱۳۵۷ ساعت ۲۲ هنگامی که ۷۰۰ نفر از مردم آبادان در سینما رکس به تماشای فیام نشسته بودند، اتفاق افتاد. سینما آتش گرفت و مردم برای فرار از مهلکه به درهای خروجی حمله کردند، اما درها از بیرون قفل شده بود. در این اتفاق ۳۷۷ نفر جان خود را از دست دادند. برادرم محمد رضا و دوستانش شبانه به سمت آبادان که کمتر از بیست دقیقه با خرمشهر فاصله داشت راه افتادند. او بعد از برگشت، برایمان تعریف کرد: «رفتم قبرستون. جنازهها را آورده بودند دفن کنند. خیلی شلوغ بود. همه مردم آبادان ریخته بودند اونجا. همه وحشت زده و خیلی شوکه بودند. نیروهای نظامی لابه لای مردم حضور داشتند. خیلی از خرمشهریها خودشون رو به اونجا رسونده بودند تا از نزدیک شاهد ماجرا باشند. اجساد کشتهها مثل ذغال، سیاه و جزغاله شده، شهدا را به ردیف، جفت هم روی زمین گذاشته، پارچههای سفید رو بدن هاشون انداخته بودند تا خانواده هاشون اونها رو شناسایی کنند. خیلی از اجساد که اصلاً قابل شناسایی نبودند. مردم مات و مبهوت به جنازهها نگاه میکردند. از هر طرف صدای ضجه و ناله و نفرین میاومد.»
فردای آن روز متوجه شدیم دو نفر از اقوام مادری مان به نامهای مجید و محمد حیاتی که با هم پسرعمو بودند در این حادثه شهید شدهاند. خانوادههایشان شب آتش سوزی سینما خودشان را به آنجا میرسانند، اما نمیتوانند از آن دو خبری بگیرند. فردای آن روز، در قبرستان، آنها را در میان جسدهای سوخته پیدا میکنند.
راجع به علت حادثه، هر کسی چیزی میگفت. بعضیها میگفتند کار حکومت پهلوی است و بعضیها میگفتند کار مذهبی هاست. آن زمان با خودم فکر میکردم مگر میشود مذهبیها برای تماشای فیلم آدم بکشند؟! کسی که خدا و اهل بیت (ع) را قبول داشته باشد که آدم نمیکشد. بزرگ ترها میگفتند فیلم گوزنها صحنههای غیراخلاقی ندارد که بخواهد باعث تحریک مذهبیها شود، بر عکس رژیم پهلوی را نقد میکند.
این اتفاق همه را متأثر و شوکه کرد. از آن به بعد، اوضاع آبادان و خرمشهر دیگر طبیعی نبود و تظاهراتهای پی در پی، به خصوص در آبادان برگزار میشد. شهر آبادان، پس از وقوع فاجعه سینما رکس به شدت متشنج شد. مردم این شهر در اعتراض به این جنایت بارها به خیابان آمدند و به اعتراض پرداختند و هربار این تظاهرات توسط پلیس به خشونت کشیده شد.
در تظاهرات روز دوم شهریور بر اثر تیراندازی مأموران، سه نفر شهید و سی و دو نفر مجروح و تعدادی دستگیر شدند. شاه در مصاحبه با تلویزیون فرانسه گفته بود: «کسانی که در آبادان سینما رکس را به آتش کشیدند بر اثر وسعت و دامنه عمل دست و پای خود را باختند و قصد نداشتند فاجعهای به بار آورند.» ناظران مطلع و محافل مطبوعاتی این سخنان شاه را به نشانه اعتراف به اطلاع قبلی از نقشه توطئه آتش زدن سینما رکس تلقی کردند.
بزرگ ترها میگفتند به آتش کشیدن سینما رکس در شعلهور شدن آتش مخالفت مردم با رژیم پهلوی در آبادان و خرمشهر تأثیر زیادی داشت.
* تظاهراتهایی که مردم برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی برگزار میکردند به چه صورتی بود؟
مردم میخواستند حکومت شاهنشاهی را ساقط کنند. همه جا صحبت از انقلاب و آیت الله خمینی بود. شبها به خاطر اعتصاب کارکنان اداره برق، برق قطع میشد. پای رادیو مینشستیم تا بفهمیم در مملکت چه خبر است. علاوه بر رادیو کشورمان، رادیو بی بی سی هم گوش میکردیم.
با بازگشت امام خمینی در روز دوازدهم بهمن، مبارزات شدت بیشتری گرفته بود. ورود ایشان را از تلویزیون سیاه و سفیدمان دیدم. از اقتدار و جذبهاش موقع سخنرانی در بهشت زهرای تهران، خیلی خوشم آمد. آن روزها مدرسه ما مثل بقیه مدرسهها تعطیل شده بود. مردم به خیلی از مراکز دولتی حمله و آنجا را تصرف میکردند. سازمان امنیت خرمشهر یا همان ساواک معروف، یکی از این مراکز بود. این سازمان در خیابان اصلی و کنار کارخانه پپسی کولا و در چند قدمی خانه ما بود. وقتی نیروهای انقلابی به آنجا ریختند، سر و صدایشان را میشنیدیم. وقتی این مرکز به دست نیروهای انقلابی افتاد، با مادرم، سهیلا خواهرم، رامین و روئین برادرم برای دیدن ساختمان ساواک به آنجا رفتیم. ساختمان سازمان شیک، بزرگ و دو طبقه بود. ما تا آن مدت نمیدانستیم آنجا بازداشتگاه موقت زندانیان سیاسی و شعبهای از ساواک است.
مردم میگفتند اسامی و مشخصات تمام همسایهها و هم محلهایها در مدارک سازمان، ثبت شده است. داخل بعضی از اتاقها وسایلی بود که میگفتند با آنها زندانیان را شکنجه میکردند. در یکی از اتاقها قفس آهنی بزرگی بود که مبارزان را ساعتها در آن حبس میکردند. آن را داغ میکردند تا مبارزان با داغ شدن میلهها طاقتشان را از دست بدهند و اعتراف کنند. از اتاقهای کوچکی دیدن کردیم که به آن انفرادی میگفتند. فضایی یک متری یا در این حدود بود که مبارزان را در این جای کوچک حبس میکردند. بعد از بازدید از ساواک، با مادرم و چند نفر از همسایهها رفتیم در شهر دوری بزنیم و ببینیم در خیابانها از شور و هیجان انقلاب چه خبر است. بزرگ ترها وانتی کرایه کردند. سوار بر وانت تقریباً یک ساعت در شهر چرخیدیم. جمعیت در خیابان شعار میدادند: «زنده و جاوید باد سرباز فراری.» مادرم میخواست شعار آنها را تکرار کند، اما ناخودآگاه گفت: «زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی.» همسایهها به مادرم گفتند: «نگو … نگو این شعار رو!» مادرم جواب داد: «حواسم نبود. اشتباهی گفتم.»
یکی دیگر از حوادثی که در روزهای پر تب و تاب انقلاب اتفاق افتاد، تصمیم تظاهرکنندگان انقلابی برای آتش زدن کارخانه پپسی کولا بود. بعد از ظهر بیست و یکم بهمن ۱۳۵۷، تظاهرکنندگان خشمگین جلوی کارخانه تجمع کردند، میخواستند هرطور شده وارد کارخانه شوند. تظاهرکنندگان میگفتند رؤسای کارخانه بهایی هستند و سود کارخانه به جیب اسرائیل میرود، پس باید کارخانه را بسوزانند. همسایههایی که سر و صدای تظاهرکنندگان آنها را به کوچه کشانده بود، سعی میکردند تظاهرکنندگان را قانع کنند تا از این کار دست بردارند. بالاخره بعد از ساعتی، تظاهرکنندگان مجاب شدند و کوتاه آمدند. سرانجام بیست و دوم بهمن، انقلاب اسلامی پیروز شد.
* شما هم در تظاهراتهای پی در پی مردم آبادان و خرمشهر شرکت میکردید؟
من در خانوادهای بزرگ شده بودم که بیشترشان یا طرفدار دو آتشه شاه بودند یا به سیاست کاری نداشتند. بابا نه خودش در تظاهرات شرکت میکرد و نه اجازه میداد ما حضور پیدا کنیم. با آنکه بابا اجازه نمیداد در تظاهراتها شرکت کنیم، ولی خودم را از اتفاقات پیرامونم دور نگه نمیداشتم. سیزده سالم بود، اما میخواستم بدانم دور و برم چه خبر است. بنا به تربیت خانوادگی ام، شاه را دوست داشتم و دنبال دلایل منطقی بودم که خودم را برای دل بریدن از شاه قانع کنم. آسیه و توران کیانی که در همسایگی ما زندگی میکردند، بعضی اوقات پنهانی برای ما کتابهایی از عبدالکریم بی آزار شیرازی، آیت الله عبدالحسین دستغیب و کتابهای احکام میآوردند. من و سهیلا با آنها درباره شاه و حکومت پهلوی بحث میکردیم و آنها با استدلالهایشان سعی میکردند ما را قانع کنند که شاه باید برود و حکومت اسلامی تشکیل شود. دوستان دیگری به نامهای شکوفه و مژده بهبهانی هم در انقلابی شدن ما نقش داشتند. رفتار و پوشش اسلامی و بحثهایی که درباره دین میکردند باعث شد بعد از مدتی، من و سهیلا با حجاب شویم.
برادر بزرگ ترم محمد رضا، بر خلاف میل بابا همراه دوستانش در تظاهرات شرکت میکرد و اخبار شهر را برایمان میآورد و میگفت: «هر روز تو شهر تظاهراته. مردم به خونه مستشاران آمریکایی حمله کرده و عدهای اونجا رو غارت کرده و حتی کولرها رو از جا در آوردهاند. کافه مروارید و کافه سورن و کابارههای شهر رو با کوکتل مولوتف به آتش کشیدهاند.»
* بعد از اتفاق سینما رکس، غائله خلق عرب، از جمله حوادث ناگواری هست که خرمشهر پشت سر گذاشته است، در مورد این غائله برایمان صحبت کنید.
در فاصله کمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اواخر خرداد و اوایل تیر ۱۳۵۸ غائله خلق عرب، طرفداران تجزیه خوزستان به اوج رسید و از توطئه حکومت عراق در این خطه حکایت داشت. بزرگ ترها میگفتند عدهای از عربها با همدستی ضدانقلاب میخواهند خوزستان را از ایران جدا کنند و حکومتی مستقل تشکیل دهند.
آنها نام خوزستان را عربستان، آبادان را عبادان و خرمشهر را محمره گذاشتهاند. طرفداران تجزیه خوزستان، روی دیوار شعارهایی مثل «خوزستان مساوی عربستان» نوشتهاند. در تیرماه شرایط طوری بود که اجازه نمیدادند کسی از آن دست شط، از طرف مسجد جامع و دیگر مناطق شهر، به این طرف بیاید و کسی از این دست آب به آن طرف شهر برود. سه روز همه جا تعطیل بود و هیچکس از خانه بیرون نرفت.
حکومت بغداد سازماندهی، آموزش و تمامی اقدامات مقدماتی لازم را برای ایجاد گسترش نفوذ سیاسی اجتماعی خود با هدف جدا کردن خوزستان از ایران آغاز کرده بود. تشکیل و احیای گروههای «خلق عرب» و «جبهه التحریر» و دست زدن آنان به اقدامات تخریبی، در واقع تلاش و زمینه سازی برای راه اندازی حرکتی ضدانقلابی تحت پوشش دفاع از ملیت عرب خوزستان بود.
حکومت عراق اقدامات گستردهای در پشتیبانی از گروههای ضد انقلاب داخلی به خصوص در خوزستان به عمل میآورد. به همین دلیل عرب زبان بودن بخشی از مردم خوزستان، دستاویز مناسبی برای طرح جدایی این استان از ایران شده بود. طرفداران خلق عرب به درگیری مسلحانه روی آورده بودند. اوایل، درگیری مسلحانه پراکندهای میان نیروهای انقلابی و آنها صورت میگرفت و بعضی از خیابانهای شهر سنگربندی شده بود. کم کم درگیریها اوج گرفت. کوت شیخ، خیابان بایندر و اطراف آن حالت نظامی پیدا کرد. یک روز از حدود ساعت چهار تا حوالی نه صبح از بیرون صدای شلیک تیر که بین دو طرف رد و بدل میشد، میآمد. بیشتر نقاط شهر ناامن بود.
طرفداران خلق عرب با همدستی ضد انقلاب، در گوشه و کنار شهر بمب گذاری میکردند. علاوه بر تکاوران نیروی دریایی، اعضای سپاه در محله مان گشت میزدند تا اوضاع را کنترل کنند. بزرگ ترها میگفتند طرفداران جدایی خوزستان از ایران، از طریق دولت عراق تحریک و تأمین میشوند و به طرفدارانشان اسلحه میدهند. سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، دیده و شنیده بودم جاسوسهای عراقی به ایران میآیند. دولت عراق از دوران پهلوی، برای شناسایی هر چه بیشتر فضای ایران، به داخل خاک ما جاسوس میفرستاد.
بر علیه غائله خلق عرب تظاهرات هم برپا شد؟
مردم شهر که زیر بار خواسته طرفداران خلق عرب نمیرفتند، از این وضعیت خسته شدند و علیه طرفداران خلق عرب و فعالیتهایشان راهپیمایی کردند. سهیلا و دوستانش آسیه و توران کیانی در یکی از این راهپیماییها شرکت کردند. طرفداران خلق عرب از پشت بام ساختمانی به سوی تظاهر کنندگان تیراندازی کرده بودند، اما به کسی آسیب نرسیده بود. سرانجام با تلاش سپاه پاسداران، ارتش و مردم این غائله مهار شد. طرفداران تجزیه طلبی در هر فرصتی که به دست میآوردند، کینه و دشمنی شأن را بر سر انقلاب اسلامی و مردم خالی میکردند.
چهارم مهر همان سال (۱۳۵۸) در بازار پر رفت و آمد و شلوغ سیف، در خیابان فردوسی، بمب گذاری کردند و مردم زیادی را به خاک و خون کشیدند.
منبع: مهر