به مناسبت ایام شهادت و عزاداری سیدالشهدا اشعار آیینی شعرای مختلف را در این گزارش بخوانید.

ای یكه تاز عرصه‌ی عشق و وفا، حسین

وی پاکباز پهنه‌ی نَردِ بلا، حسین


گر خونبهای توست خدا، نی عجب از آنك

باشد رَهین خون تو، دین خدا حسین


پا هر كجا نهی مَلك آید ز پی، مگر

خاك رهت به دیده كند توتیا حسین


بیگانه كردی‌اش ز جهان و جهانیان

هر دل كه گشت، با تو دَمی آشنا حسین


الحق رواست فخر فروشد، به خسروان

هر كس بر آستان تو گردد گدا، حسین


عشقت عجین شده است در آب و گل وجود

بر لوح سینه‌ها شده منقوش، «یا حسین»


گر جلوه‌ای به محفل بی روح ما كنی 

جان می‌دهیم در عوضِ رو نما حسین


جاوید باد یاد تو در دل كه جز تو نیست

فرمانروای مملكت قلبها حسین

علی  انسانی

تا خیمه‌ي تقرّب تو پر کشیده ایم

تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم

 

آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست

در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم

 

با عطر سیب پیرهنت مست می شویم

شیدائی قبیله‌ي عشق و عقیده ایم

 

دل بر شکوه جنت الاعلی نبسته ایم

وقتی بهشت را به نگاه تو دیده ایم

 

در بذل جان به راه تو مشتاق تر ز هم

عشق تو را به قیمت جان ها خریده ایم

 

لب تشنه ایم و در صف پیکار می‌رویم

وقتی که چشمه چشمه حقیقت چشیده ایم

 

کی دست می‌کشیم از این طوف عاشقی؟

با آنکه صد جراحت شمشیر دیده ایم

 

جان می‌دهیم و یک سر مویت نمی‌دهیم

در کربلا حماسه‌ي عشق آفریده ایم

 

هفتاد و دو صحیفه‌ي با خون نوشته ایم

هفتاد و دو کتیبه‌ي در خون تپیده ایم

 

در جسم ما هنوز تب جانفشانی است

«هَل مِن مُعِین» بی کسی ات را شنیده ایم

 

خورشید نیزه ها شدی و در هوای تو

بر روی نیزه مثل ستاره دمیده ایم

یوسف رحیمی

این روزها غم تو مرا می‌کشد حسین

شب های ماتم تو مرا می‌کشد حسین

 

تا آن دمی که منتقم تو نیامده ست

سرخی پرچم تو مرا می‌کشد حسین

 

از لحظه‌ی ورودیه تا آخرین وداع

هر شب ، محرّم تو مرا می‌کشد حسین

 

هنگام پر کشیدن یاران یکی یکی

اشک دمادم تو مرا می‌کشد حسین

 

داغ علی اصغر و عباس و اکبرت

غم‌های اعظم تو مرا می‌کشد حسین

 

از قتلگاه تو چه بگویم؟ حکایتِ

انگشت و خاتم تو مرا می‌کشد حسین

 

بر نیزه در مقابل چشمان خواهری

گیسوی درهم تو مرا می‌کشد حسین

 

سالار سر بریده‌ی زینب سرم فدات

هستی فاطمه! پدر و مادرم فدات

یوسف رحیمی

چه خوب است آب و هوایی که دارید
همیشه بهشت است جایی که دارید
الهی روی خلوتی هم نبیند
شلوغی این کوچه هایی که دارید
مجال عرق ریختن هم ندادید
به پیشانی این گدایی که دارید
نمی خواهم اصلا بفهمم که ما را
کجا می برد رد پایی که دارید
همین که شما می بریدم، یقینا
شبی می رسم تا خدایی که دارید
از امروز ناله رسان حسین است
پر فطرس بینوایی که دارید
برایم هوای بهشتی بالا
حرام است با کربلایی که دارید
شما با خدا با خدا با خدایید
ومن با شمایم شمایی که دارید...
...مرا خیمه کربلا می نویسید
دخیل حسینیه ها می نویسید
دل بیقرار اختیاری ندارد
اسیر است و راه فراری ندارد
مقامات عاشق فنا می پذیرد
اگر هم بمیرد مزاری ندارد
کسی که بنا نیست بی سر بمیرد
چه بهتر دل بیقراری ندارد
دل بی حسین اصل و فرعش زیادی است
شبیه درختی که باری ندارد
دل بی حسین از گل بدترین هاست
دل بی حسین اعتباری ندارد
بود ذکر سجاده هر فقیری
امیری حسین فنعم الامیری
همه زیر پایند و بالا حسین است
همه قطره اند و دریا حسین است
چه رسم خوشی که زمان تولد
کلام نخستین ما یا حسین است
حسن هم حسین است ، علی هم حسین است
محمد حسین است و زهرا حسین است
حسن یا علی فاطمه یا محمد
تجلی این چهارتن با حسین است
همین که به جز عشق چیزی نگفتیم
تجلی " لا ذکر الا حسین " است
گنهکارها نیز ترسی ندارند
قیامت اگر دست آقا حسین است
شه عالمینیم ، الحمدلله
غلام حسینیم ، الحمدلله

ندیدم کسی را گدایش نباشد
مسلمان یا ربنایش نباشد
مسیر تکامل یقینا محال است
اگر کربلا انتهایش نباشد
برای جهنم چه خوب است، هر که
حسین بن زهرا برایش نباشد
مگر می شود؟نه...نه... امکان ندارد
خدا باشد و کربلایش نباشد
خدایی که دار و ندارش حسین است
مگر می شود خون بهایش نباشد؟
یقین کشتی او نجاتی ندارد
اگر خواهرش ناخدایش نباشد
حسین آمد و بال ها گریه کردند
تمامی گودال ها گریه کردند
پر ما کجا؟وسعت آسمانت
پریدن کجا؟قبه ی لا مکانت
حسن هم به پای تو قد راست می کرد
ادب داشت ، پیشت امام زمانت
تو بالا نشینی ، چگونه نباشد
سر شانه های پیمبر مکانت
تویی سنت هفت تکبیر احرام
نبی منتظر شد بچرخد زبانت
شما هر دو در حال ارتزاقید
اگر می گذارد دهان بر دهان
خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت
یقین کن که می داد روزی نشانت
خداوند مثل تو دیگر ندارد
شبیه تو دارد اگر خب بیارد
من و سالها جستجویت حسین جان
من و منت گفتگویت حسین جان
مگر می شود من به پایت نیفتم
من و سجده بر خاک کویت حسین جان
من عادت ندارم شبی بی تو باشم
من و هیئت کو به کویت حسین جان
به والله خوابش نمی برد زهرا
نمیشد اگر شانه مویت حسین جان
گلوی تو عادت به نیزه ندارد
به قربان زیر گلویت حسین جان
چقدر آه گفتی جوابت ندادند
چقدر آب گفتی و آبت ندادند...

علی اکبر لطیفیان

من روز ازل دل به تو دلبر دادم

حق خواست که در دام غمت افتادم

شادی من از فرط غم توست حسین

چون سوخته ی غم تو هستم شادم

از کودکی ام میان هیئت هایت

من آب به دست عاشقانت دادم

بهتر ز بهشت، روضه های تو بود

آموخته این راز به من استادم

یک بار که از هیئت تو جا ماندم

دیدم که هزار سال عقب افتادم

نام همه گر شود فراموش قسم

هرگز نرود نام حسین از یادم

آنقدر حسین حسین بگویم محشر

تا روضه بپا شود از این فریادم

قبل از همه جا به کربلایت رفتم

زآن روست که تا روز ابد آبادم

جواد حیدری

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم

 

 یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

 یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم

 با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم

 وقف تو اشک ها و غزل هام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور بیاورم

 فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم

 تا می وزید نام تو پر می کشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم

 نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سردربیاورم

 با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم

 این واژه ها به کار رثایت نیامدند
با زخم های تو چه برابر بیاورم؟

 آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم

 امسال هم دعای فرج، بی جواب ماند
من می روم برای تو یاور بیاورم

قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سر غزلی که فدای توست

حسن بیاتانی

شکر خدا که بال و پری داده ای مرا 
نام و نشان معتبری داده ای مرا 
من یک گدای بی سر و پا بودم و شما
یک آبروی مختصری داده ای مرا
اصلا گدا خجالتی اش هیچ خوب نیست
شکر خدا شما جگری داده ای مرا
نان و نوای من همه از روضه شماست
از عشق ، قلب شعله وری داده ای مرا
امسال هم که هیئت تان پا گرفته است
شکر خدا که چشم تری داده ای مرا
من آمدم که گریه کن غربت ات شوم
در گوش جان من خبری داده ای مرا 
ای روی نیزه رفته به جان خودت قسم
در روضه مژده سفری داده ای مرا
ذاکر گریز زد به لب چوب خورده ات
شکر خدا که گوش کری داده ای مرا
من طاقتم کجاست که گودال می بری؟
اصلا خدا ، عجب جگری داده ای مرا

مهدی صفی یاری

اگر بر آستان خوانی مرا خاک درت گردم
و گر از در برانی خاک پای لشگرت کردم

به درگاهت غبار آسا نشستم بر نمی‌خیزم
و گر بفشانی‌ام چون گَرد بر گِِرد سرت گردم

علی شیر خدا باب تو شیر خود به قاتل داد
تو ای دلبندِ او مپسند نومید از درت گردم

دل و جانم ز تاب شرم همچون شمع می‌سوزد
بده پروانه تا پروانه وش خاکسترت گردم

ببین از کرده خود سر به زیرم، سر بلندم کن
مرا رخصت بده تا پیش مرگ اکبرت گردم

اگر باشد به دستم اختیاری بعد سر دادن
سرم گیرم به دست و باز بر گرد سرت گردم

به صد تعظیم نام فاطمه آرم به لب یعنی
که خواهم رستگار از فیض نام مادرت گردم

علی انسانی

 خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
سری گردن کشید از مرگ ، قدر نیزه‌ای روزی
که نامش آفتاب جان سرگردان ما باشد
لبش بر نیزه قرآن خواند تا ثقلین جمع آیند
لبش بر نیزه قرآن خواند تا قرآن ما باشد
چراغ چشمهایش زیر نعل اسب‌ها می سوخت
که مصباح الهدای دیده حیران ما باشد
لب و دندان او را چوب زد دست ستم روزی
که طعم خیزران همواره با دندان ما باشد

کنون ننگ است ما را تا به محشر ، مرگ در بستر
حسین آمد به سوی کوفه تا مهمان ما باشد

علی محمد مودب

عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد

اشک هر صح به دیدار تو بر می خیزد

ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست

گرد و خاکی که ز رخسار تو بر می خیزد

مگر ای دشت عطش نوش گناهی داری؟

کآسمان نیز به انکار تو بر می خیزد

تو به پا خیز و بخواه از دل من،برخیزد

حتم دارم که به اصرار تو بر می خیزد

شعر می خوانم و یک دشت غم و آهن و آه

از گلوی تر نیزار تو بر می خیزد

مگر آن دست چه بخشید به آغوش فرات

که از آن بوی علمدار تو بر می خیزد

پاس می دارمت ای یاس که هر روز،بهار

به تماشای سپیدار تو بر می خیزد

ای که یک غافله خورشید به خون آغشته

بامداد از لب دیوار تو برمی خیزد

کیستم من که به تکرار غمت بنشینم

عشق هر روز به تکرار تو بر می خیزد

سعید بیابانکی

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین!

 

عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! 

 

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند

ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین

 

از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم اما

«اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم که تو را آفریده‌ایم حسین!

 

این عَلَم‌ها و این علامت‌ها اینچنین بی دلیل خم نشدند

همه‌ی ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین!

 

زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:

دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین!

 

تن بی دست مانده‌ی سقا دیده‌ای، وای از دلت آقا !

در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین!

 

بین شرم نگاه عباس و آن دل نازک شما چه گذشت؟ 

از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین!

 

روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم

از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین!

 

شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌اَم خندید

چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین!

قاسم صرافان

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار