مهدی امین فروغی پژوهشگر ادبیات آیینی و عاشورا پژوه گفت: حر بن یزید ریاحی شخصی بود که نامش با شخصیت اش همخوانی داشت، مردی که از دارالحکومهی کوفه بیرون آمد در حالی که عبیدالله به او گفته بود برو و راه را بر حسین ببند، اما ندایی شنید که یا حر ابشر بالجنه (ای حر بهشت بر تو بشارت باد) و حر با خودش فکر کرد که عجب، چه بشارتی؟ چه خیری؟ من دارم به جنگ پسر پیامبر میروم و نمیدانست که تقدیر الهی چه سرنوشت شیرینی برای او در نظر دارد و باعث میشود که سرنوشت او تغییر کند.
وی افزود: بنابر نقلی از طرف کوفه و بنابر نقلی دیگر از قادصیه حر به سمت امام حسین (ع) حرکت کرد، از آن طرف اباعبدالله (ع) منازل را یکی پس از دیگری طی کردند و به منزل واقصه رسیدند، سحرگاه از منزل واقصه بار بستند، حدودا بر آنچه مورخان گفته اند بیست و ششم ذالحجه سال ۶۰ هجری سحرگاه بار بستند و اباعبدالله فرمودند همهی مشکها و ظرفهای خود را از آب پر کنید کنید چرا که تشنگی در راه است.
امین فروغی گفت: اصحاب مشکها و ظرفها را پر کردند و به سمت منزل شَراف یا شٌراف رسیدند، در این منزل یکی از اصحاب تکبیر گفتند و حضرت امام حسین به او گفتند چرا تکبیر گفتی؟ او جواب داد به کوفه رسیدیم من نخلستانهای کوفه را دیده ام یکی از اصحابی که با راه آشنا بوده گفت هنوز چند منزل به کوفه مانده و اینجا کوفه نیست.
این عاشورا پژوه گفت: یاران اباعبدالله خوب نگاه کردند دیدند که اینها نخلستان نیست سر نیزهها و پرچمهای سپاهیانی است که به سوی آنها میآیند، اباعبدالله فرمودند که جایی پناه بگیرید کوهی در آنجا بود که به طرف آن مایل و در کنار کوه مستقر شدند.
او میگوید: حر با لشکری هزار نفری وارد شد و راه را بر اباعبدالله بست، لشکری که حر بن یزید ریاحی فرمانده او بود، پیش از هر مذاکرهای اباعبدالله به اصحاب فرمودند که اینها تشنه هستند و به آنها آب دهید، صحرا سوزان و آفتاب کشنده بود در صحرایی که آب قیمت جان بود حضرت فرمودند همه را سیراب کنید.
وی افزود: سواران پیاده شدند، مشکها را به دست گرفتند ظرفهایی را جلوی مرکبها گذاشتند که سیراب شوند حتی حضرت فرمودند به یال اسبها هم آب بپاشید که خنک شوند به چنین مردی ده یازده روز بعد آب را بستند، به طفل شیرخوارهی او نیز رحم نکردند.
به گفته این عاشورا پژوه، علی بن طعان مُحاربی میگوید من از سپاه حر بودم عقب افتاده بودم، تشنه، خسته، افتان و خیزان خود را رساندم به سپاه و دیدم همه مشغول نوشیدن آب هستند، امام حسین (ع) مشک آبی را به دست من داد، من به قدری تشنه بودم نمیتوانستم خود را کنترل کنم آبها به سر و صورتم میریخت دهانهی مشک را نمیتوانستم جلوی دهانم بگیرم، اباعبدالله جلو آمد و با لطف و مهربانی نگاهی به من کرد و مشک را مقابل دهانم گرفت و سیراب شدم.
امین فروغی گفت: در منزل شُراف اولین ملاقات حر با اباعبدالله صورت میگیرد، حر در این منزل راه را بر اباعبدالله بست و بر حضرت سخت گرفت، اما شعلههایی در جان او و نوری در وجود او بود که همان نور از او دستگیری کرد، نخستین کاری که از او سر زد این بود که در ابتدای این دیدار که ظهر هنگام بود حضرت به حجاج بن مسروق جُعفی گفتند اذان بگو حجاج اذان گفت، حضرت داخل خیمه شدند و خود را برای نماز آماده کرده اند.
وی افزود: امام حسین (ع) رو به حر کردند و گفتند با سپاهت نماز میخوانی یا با ما؟ حر عرض کرد: یابن رسول الله جایی که شما حضور دارید حتما به شما اقتدا میکنم اباعبدالله جلو ایستاده و حر به امام حسین اقتدا میکند در حالی حر که خبر ندارد ظهر عاشورا چه اتفاقی میافتد.
او میگوید: گفتگویی میان حر و امام حسین (ع) صورت گرفت، امام گفت من به دعوت کوفیان آمده ام حر از نامههای کوفیان اظهار بی اطلاعی کرد و گفت من فقط مامورم شما را با نزد عبیدالله بن زیاد ببرم یا تا رسیدن دستور بعدی شما را تحت الحفظ نگهدارم.
امین فروغی گفت: در روز عاشورا حر هنگامی که اوضاع را نگاه کرد نزد عمرسعد آمد و گفت با حسین (ع) چه میکنی؟ عمرسعد گفت جنگی خواهیم کرد که کمترین آن جدا شدن دستها و سرها باشد، حر در این لحظه گفت مگر نمیبینی حق با حسین است؟ مگر صدای العطش طفلان او را نمیشنوی؟ عمر سعد در جواب حر میگوید امیر این چنین میخواهد.
او می گوید: حر در این میان خود را میان نور و تاریکی، بهشت و جهنم میبیند و میان دو راهی بزرگی قرار گرفت که میبایست یکی از این دو را انتخاب میکرد در نهایت حر با انتخاب راه حسین (ع) نام خود را برای همیشه جاودانه کرد.