این روزها خانوادههایی که جوانی در آستانه ازدواج دارند، به این فکر میکنند که با هزینههای کمرشکن ازدواج چه کنند، آن هم خریدهای ایستگاههای اول ازدواج. از هزینه برگزاری مراسم گرفته تا اجاره یک مسکن و خرید جهیزیه. والدین دوست دارند روزی دختر یا پسرشان را در لباسی عروسی یا دامادی ببینید و به این فکر میکنند آیا این آرزو سرانجام رنگ حقیقت به خودش خواهد گرفت؟
هر چند در سه سال گذشته به لطف ویروس منحوس کرونا (تنها نکته مثبت این بیماری همهگیر) سبک و سیاق ازدواجهای تجملاتی به شکل میناتوریاش تغییر ماهیت داد، اما در آن ایام هم برخی ازدواجها زیاد آسان هم نبود. حال ازدواج آسان به چه معناست؟ آیا تنها با یک عقد و بدون تشریفات خاص باید سر خانه و زندگی رفت یا باید از هزینههای جاری ازدواج زد؟ یا آیاهای دیگری هم وجود دارد؟ نظر شما چیست؟
بگذارید به ماجرای ازدواج آسان «فرزانه» و «یاسر» بپردازیم، ازدواجی که با همکاری و همیاری خانواده نه تنها مشکلات مراسم ازدواج را به سبک خودشان حل کردند، بلکه حالا وقتی فرزانه و یاسر به ثمره عشقشان که سه فرزند پسر به نامهای «محمدحسین»، «علی عباس» و «علیرضا» است، نگاه میکنند لبخند رضایت و شادی در چشمانشان موج میزند. راهی که میتواند برای ایام پساکرونا برای عروس و دامادهای آینده الگو باشد، با هم داستان ازدواج این زوج را بخوانیم:
در اینجا پای مسجد در میان است
ماجرا از یک مسجد در محله نظامآباد تهران شروع شد، جایی که ۲ پسر از دبستان، پاتوقشان مسجد محل بود و روزهای زیادی را در کنار هم در آن مسجد سپری کردند. چه روزها و ماههایی گذشت تا اینکه روزی یاسر کاسه دلش لبریز شد و برای فرهاد رفیق ۲۰ سالهاش درد دل کرد: هر کجا خواستگاری میرود، دختر با ایمان خوب پیدا نمیکند، وقتی به زندگی رفقا نگاه میکنم میبینم بعضیهایشان به مشکل خوردند بعد از زمان کوتاهی زندگیشان به جدایی ختم شده است، من هم میخواهم ازدواج کنم، اما هنوز مردد هستم و ترس از آینده سد جلوی راهم است. فرهاد هم بیمقدمه گفت: از آنجایی که خواستگارهایی برای خواهرم میآیند، ما هم درگیر چنین مسائلی هستیم. همین جمله وسط بحث کافی بود که یاسر با دستش به کتف فرهاد بزند و بگوید: فرهاد! مگر تو خواهر داری؟!
آبوهوا سؤال خواستگاری نبود
به هفته نشد، یاسر در حالی که دسته گلی در دست داشت، همراه با خانواده به خواستگاری خواهر فرهاد رفت، البته از آنجایی که آقا یاسر متولد شهریورماه سال ۱۳۵۹ بود و فرزانه خانم هم متولد بهمنماه سال۱۳۶۲؛ هر دو نفرشان ۳۰ سال را رد کرده بودند، برای مراسم خواستگاری آبدیده شده بودند و سؤالات تغییرات آبوهوا و تاریخ سیاست را از هم نپرسیدند! فرزانه در همان جلسه اول گفت: دین و ایمان به همراه خوش اخلاقی طرف مقابل برای من خیلی مهم است. البته درباره مادیات هم اعتقاد دارم خدا بعد از ازدواج به ما میرساند. یاسر هم از خودش گفت که بعد از سربازی، به سرکار رفته است و اکنون هم تکنسین یک شرکت دانش بنیان است و میخواهد از همان ابتدا مستقل باشد و روی پای خودش بیاستد.
از هر انگشت عروس یک هنر میریزد
فرزانه هم برای آقای خواستگار گفت که به شدت اجتماعی است و در مدرسهای مشغول به کار است، کارشناس فیزیک است و کارشناسیارشد علوم تربیتی دارد و برای کنکور دکتری آماده میشود. عضو تیم کوهنوردی است. دوره مربیگری ورزش رزمی کاراته را میبیند و آزمون دان ۲ را دارد. در آموزشگاه خیاطی طراحی و دوخت آموزش میدهد. در خیریهای برای بانوان مبتلا به ایدز کلاس خودکفایی مالی بر پایه خیاطی دارد و با دانشگاههای مختلف تهران به سفرهای جهادی مناطق محروم میرود. به شدت به احکام مقید است و دوست دارد همسر آیندهاش همراه و همیار او باشد. (البته فرزانه بعد از ازدواج، بهترین کار برای یک مادر را تربیت بچههایش میداند، برای همین فعلاً قید حضور در اجتماع را زده است، چون هدف بزرگتری دارد).
عروس از نوع کمخرج مگر میشود
به هر حال از آنجایی که سرنوشت و دست تقدیر همراه فرزانه و یاسر بود، در اولین جلسه خواستگاری مهرشان بر دل یکدیگر افتاد و سادهزیستی هر دوی آنها منجر شد که به راحتی از ایستگاههای ازدواجی که در آغاز زندگی داشتند عبور کنند.
ایستگاه اول، خرید نشان برای مراسم بله برون؛ عروس خانم قبل از اینکه به طلافروشی برود، از آقا داماد پرسید بودجه شما برای خرید چقدر است؟ آقا داماد خیلی تلاش کرد از پاسخ دادن طفره برود، اما وقتی دید فرزانه خیلی سمج است، یک رقمی را مطرح کرد و گفت حتی میتواند بالاتر از این رقم هم خرید کند. وقتی آنها به مغازه طلافروشی رفتند فرزانه یک انگشتر ساده را انتخاب کرد، انگشتری که رقمش بسیار پایینتر از رقم پیشنهادی آقا داماد بود.
چادرت را از کربلا آوردهام
ایستگاه دوم، خرید چادر سفید؛ برای مراسم بلهبرون بود که رسم است برای عروس خانم، چادر سفید بیاورند تا در مراسم عقد یا عروسیاش سر کند. اما ماجرای خرید چادر عروسی فرزانه به کربلای معلی کشیده شد، آن هم قبل از گرفتن جواب بله از او به سبک انتخاب آقا فرهاد! چرا که در همان گیرودار خواستگاری فرهاد به پیادهروی اربعین رفت، او هر سال آشپز یک موکب در نزدیکی کربلا است، در آن سال به نیت انتخاب شریک زندگیاش یک چادر ساده سفید به سلیقه خودش خرید. با این حال وقتی فرزانه شنید که چادر سفید عروسیاش از کربلا رسیده است، به نشانه تبرک گرفت. چادری که شاید خیلی از عروسها انتخابش نکنند!
داماد دلش حلقه متبرک میخواست
ایستگاه چهارم، مراسم مهربرون؛ پدر فرزانه اکنون وکیل است، او قبل از اینکه بازنشسته شود، مدیر یکی از بانکها بود. ۲ پسر (دوقلو) و ۲ دختر نتیجه زندگی پدر و مادر فرزانه است که همگی آنها با ناز و نعمت بزرگ شدند. از آنجایی که فرزانه معتقد بود زندگی با سادگیهایش زیباست، پدرش را متقاعد کرد مهریهاش را ۱۴ سکه قرار دهد.
ایستگاه پنجم، خرید حلقه؛ فرزانه باز هم حلقه بسیار سادهای را انتخاب کرد و فرهاد انگشتر عقیقی که از نجف برای خودش خریده بود به نیت تبرک دست کرد.
جشن عقد و مزه نماز جماعت
ایستگاه ششم، جشن عقد؛ از آنجایی که فرزانه شنیده بود هنگام خطبه محرمیت کسی نباشد، با حضور پدر و مادرها پیش یک روحانی رفتند و خطبه عقد جاری شد. روز بعد به دفترخانه رفتند و برای اینکه بستگان ناراحت نشوند، یک مراسم عقد صوری هم گرفتند. فرزانه میخواست مراسم عقدش را نیز ساده برگزار کند، اما پدر عروس، برای مراسم عقد اولین دخترش مهمانان درجه یک (عمه، عمو، دایی و خاله) را برای ناهار در تالار دعوت کرد و عروس خانم به نظر پدرش احترام گذاشت. منتها شرط کرد هنگام نماز ظهر، صدای اذان در سالن پخش شود و نماز جماعت هم برگزار شود که با همکاری تالار این خواسته عروس خانم اجابت شد.
تدبیر پدرانه برای آغاز زندگی فرزند
چند ماهی از عقد آنها گذشت. فرزانه و یاسر چند باری سفر دو نفره رفتند و فرزانه خیلی خوشحال بود که پدرش اجازه داده است تا قبل از عروسی بیشتر با رفتارهای یاسر آشنا شود. او امروز این تدبیر پدرش را ستایش میکند، چون با همین شناخت، از بگومگوهای عروس و داماد بعد از حضور در خانه مشترک در امان ماندند.
جسورانهای برای سرویس طلای عروس
یک ماه آخر مانده به عروسی فرزانه دید که یاسر برای تأمین ودیعه مستاجر خانهشان به مشکل خورده است و حتی صحبت از رفتن به خانه مستاجری در میان آمد، تصمیم گرفت بیخیال خرید سرویس طلای عروسی شود. او در اینجا توانست شوهرش را متقاعد کند که از سرویس بدلی زیبا و ساده برای مراسم استفاده کند، اینطوری نه دل کسی را میشکست و نه مجبور به تحمل سرزنشها و پاسخگویی به کسی بود، در عوضش به خانه خودشان بروند. البته این راز هیچ وقت در خانوادهها برملا نشد.
عروس هم خیاط بود، هم آرایشگر
فرزانه که مدرک طراحی و دوخت داشت و دست به خیاطیاش خوب بود، لباس عروسش را خودش دوخت تا در عین زیبایی و سادگی پوشیدگی مدنظر او را داشته باشد. روز عروسی که رسید فرزانه به آرایشگاه نرفت، چون خودش و همسرش مخالف داشتن آرایش خانم در خارج منزل بودند. او در تالار پیش از رسیدن مهمانان، خودش را آرایش کرد و در پایان مراسم هم آن را پاک کرد.
اعتقاد دارند در فامیلشان خطشکنی کردند!
داماد هم کتوشلوار دامادی نگرفت و او نیز یک آرایشگاه معمولی رفت؛ یعنی به عنوان داماد به آرایشگاه نرفت. فیلمبردار و عکاسی هم نداشتند و تنها چند عکس با دوربین برای یادگاری انداختند. از ماشین عروس هم خبری نبود و این عروس و داماد به آژانس به تالار رفتند. این بار نیز مانند مراسم عقد، با پخش صدای اذان، فرشی وسط تالار پهن شد و اولین کسی که برای خواندن نماز پیش قدم شد، عروس مجلس بود و به تبعیت از فرزانه، بقیه هم برای خواندن نماز آمدند. این زوج خطشکن ما کمترین حد منو برای غذای عروسی را انتخاب کردند تا اولین مراسم عروسی این شکلی را در فامیلشان الگوسازی کرده باشند. وقتی هم عروسی تمام شد یاسر و فرزانه میخواستند آژانس بگیرند که دیگر فامیلها نگذاشتند و با ماشین یکی از اقوام به خانه عشقشان رفتند.
سختگیریهای پدرانه برای آقا داماد
وقتی داستان فرزانه و یاسر به اینجا رسید، از آنجایی که عروس پدرشوهرش را خیلی دوست دارد، زبان به تمجید از پدر شوهرش گشود: وقتی از ۲۰ سالگی آقا یاسر سرکار رفت، پدرشوهرم نگذاشت پسرش حقوقش را خرج کند و با حقوقهای او، برایش خانهای گرفت. البته آقا یاسر در همان ایام عقد گفت از آنجایی که دوست داشتم زودتر مستقل شوم، چشمم را بر روی تمام خواستههای جوانی بستم. اینکه ما اول زندگیمان خانه داشتیم ماجرایش به این مسأله بر میگردد.
فرزانه و یاسر بعد از به دنیا آمدن فرزندشان
فرزانه و یاسر چند سالی است که سروسامان گرفتهاند و به امید روزهای پر از موفقیت و شادکامی برای فرزندانشان روزگار میگذراند. آنها به اطرافیان نشان دادند میتوان در میان بدعتهای نامطلوب مراسم ازدواج، خلاف جهت حرکت کرد و موفق بود.
منبع: فارس
آفرین به عروس و داماد ان شاء الله خوشبخت شوند.